نقد و بررسی
آخرین روز یک محکوم
«آخرین روز یک محکوم» یکی از قابل تأمل ترین و خواندنی ترین رمان های کوتاه (ناولا) ویکتور هوگو است که برای اولین بار، در سال 1829 منتشر شد. ویکتور هوگو نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس و مقاله نویس بسیار سرشناس و کلاسیک فرانسوی بود. او حدود 60 سال از عمر خود را به نویسندگی پرداخت و به طرز شگفت انگیزی، آثاری بسیاری در ژانرها و سبک های مختلف ادبی خلق کرد: طنز و هجو، حماسی، تراژدی، درام های رمانتیک، شعر های فلسفی، کتاب های تاریخی، یادداشت های روزانه و…
ویکتور هوگو یکی از شناخته شده ترین و بهترین نویسندگان تمام تاریخ ادبیات فرانسه است. در خارج از کشور فرانسه، هوگو را بیشتر به دلیل رمان شاهکارش، بینوایان می شناسند اما در فرانسه، شهرت اشعار فوق العادۀ او، زبانزد است. ویکتور هوگو یکی از کلیدی ترین چهره های جنبش ادبی رمانتیسم بود و نمایشنامۀ ارنانی او، به عنوان یکی از بحث برانگیزترین و بهترین نمونه های این سبک ادبی شناخته می شود.
ویکتور هوگو نه تنها برای آثار ادبی اش، بلکه برای بیش از 4000 نقاشی اش نیز شهرت جهانی دارد. تا زمان حال، آثار او الهام بخش ساخت بسیاری از قطعه های موسیقی و آثار سینمایی بوده است. نسخۀ ترجمه شده از رمان آخرین روز یک محکوم توسط خانم بنفشه فریس آبادی، شامل داستان کوتاه «کلود بی نوا» نیز می باشد.
فئودور داستایفسکی یکی از اصلی ترین تحسین کنندگان رمان حاضر است و از آن با عنوان «صادقانه ترین و واقعی ترین نوشته در میان تمامی نوشته های ویکتور هوگو» یاد می کند. ویکتور هوگو این رمان کوتاه را در اثر تجربیاتِ نزدیکش از مسئله اعدام و مرگ توسط گیوتین نوشته است. ویکتور هوگو با نوشتن کتاب آخرین روز یک محکوم، سعی بر بیان هرچه واضح تر مخالفت خود، بر اجرای حکم اعدام توسط حکومت ها داشته است.
سه سال پس از انتشار نسخۀ اولیه این رمان کوتاه، ویکتور هوگو نسخه ای اصلاح شده به همراه مقدمه ای طولانی را منتشر کرد. در این نسخه و در مقدمۀ «خطابه ای علیه حکم اعدام»، هوگو به صورت کامل مخالفت خود علیه اعدام و دلایل آن را، به زیبا ترین شکل ممکن، بیان می کند.
«آخرین روز یک محکوم» روایتی است از مردی ناشناس که به مرگ توسط گیوتین محکوم شده است. در واقع خواننده در این کتاب با شرح مفصلی از تأملات، احساسات و ترس های فردی در انتظار اعدام شدن، مواجه می شود. او شرحی مفصل از تغییرات ذهنی و روانی اش در طی دوران حبس خود را برای مخاطب شرح می دهد. این محکوم به اعدام، حالا، سعی بر تشریح تمام جزئیات زندگی اش در زندان را دارد؛ از شکل و شمایل اتاقش تا خصوصیات کشیشِ زندان. او هرگز نام و گناه خود را به صورت دقیق برای خوانندگان افشا نمی کند اما، نشانه هایی را از ارتکاب به قتل به دست مخاطب می دهد؛ قتل فردی بی نام، بی چهره و بی معنی.
در ادامۀ رمان، نویسنده نسخه ای نسبتا مشابه از قهرمان بی بدیل رمان بی نوایان، «ژان والژان» را وارد داستان می کند. این فرد گمنام قصۀ زندانی شدنش را برای محکوم اصلی تعریف می کند: «دزدیدن قرص نانی برای نجات خانوادۀ خواهرش». او ملاقاتی بسیار تلخ با دختر 3 سالۀ خود می کند و در این حین، فرزندش او را به جا نمی آورد. در انتها نیز، پایانی قابل تأمل و بسیار تأثر برانگیز انتظار خواننده را می کشد.
از جمله دیگر آثار ترجمه شده از ویکتور هوگو می توان به کتاب «بی نوایان» با ترجمۀ محمدرضا پارسایار (نشر هرمس)، کتاب «مردی که می خندد» با ترجمۀ جواد محیی (نشر جاودان خرد) و کتاب «گوژپشت نتردام» با ترجمۀ محمدرضاپارسایار (نشر هرمس) اشاره کرد. بنفشه فریس آبادی نیز ترجمۀ آثاری مانند کتاب سقاها نوشتۀ عتیق رحیمی و کتاب پدرکُشی نوشتۀ املی نوتومب (نشر چشمه) را در کارنامه ادبی خود دارد.
در بخش هایی از کتاب آخرین روز یک محکوم می خوانیم
محکوم به اعدام! پنج هفتۀ تمام است که با این اندیشه زندگی می کنم. مدام در تنهاییِ محض با آن، ساکن و منجمد از حضورش و خمیده زیر سنگینی اش! پیشتر ها (چرا که احساس می کنم نه هفته ها، که سال هاست این گونه ام)، مردی بودم مانند انسان های دیگر. هر روز، هر ساعت و هر دقیقه، مفهوم و معنای ویژۀ خود را داشت. روح جوان و نیرومندم سرشار از خیال بود. خیالاتی که روحم سرخوشانه آن ها را یکی پس از دیگری، بی نظم و ترتیب و بی انتها، در برابرم می گستراند و با آن ها پارچۀ زبر و نازک زندگی را با نقش و نگارهای مکرّر می آراست؛ دختران جوان، ردای باشکوه و پُر زرق و برق اسقف ها، نبردهایی که به پیروزی ختم می شدند، تالارهای پُرهیاهو و نورانیِ نمایش، و دوباره دختران جوان و گردش های شبانه، در تاریکیِ زیر شاخه های عظیم درختان بلوط.
مسئله، ذهن و سرِ مردم است. سری که پُر است از بذرهای مفید. کاری کنید که این مغزها به بلوغ برسند، این بذرها جوانه بزنند؛ جوانه های فضیلت و اعتدال، بگذارید شکوفه کنند و به بار بنشینند. ما باور داریم که یک راهزنِ قاتل را می توان با تعلیم و هدایت صحیح به یکی از ارزشمندترین خدمت گزاران این سرزمین مبدل کرد. مسئله همین سرها هستند. سرهای مردم این سرزمین را مانند زمین زراعت شخم بزنید، آن ها را آمادۀ بذرافشانی کنید، آبیاری شان کنید، بر آن ها نور بتابانید، محصول این زراعت اخلاق خواهد بود، اخلاق را به کار گیرید. آن وقت خواهید دید که دیگر نیازی نیست این سرها را از بدن جدا کنید.
از من یک مادر، همسر و یک فرزند به جا خواهد ماند. یک دختر سه سالۀ شیرین و شکننده با پوستی صورتی رنگ، چشمان درشت سیاه و موهای بلوطی. آخرین بار که دیدمش دو سال و یک ماه سن داشت. به این ترتیب بعد از مرگم سه زن، بدون پسر، بدون همسر و بدون پدر خواهند شد. به لطف قانون، سه زن، هر یک به گونه ای یتیم، هر یک به گونه ای بیوه خواهد شد. من مجازات خودم را می پذیرم اما آن بی گناهان مگر چه کرده اند؟ اما مگر برای کسی اهمیتی هم دارد؟ حیثیت و آبروی آن ها هم به باد خواهد رفت، زندگی آن ها هم تباه خواهد شد. این است عدالت.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر