نقد و بررسی
داستان های سقوط و پرواز
کتاب حاضر مجموعهای است از داستانهایی کوتاه از بن لوری، نویسنده، فیلمنامهنویس و موسیقیدان آمریکایی، که در سال 2017 منتشر شده است. بن لوری از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شده و ابتدا به نوشتن فیلمنامه مشغول بوده است. او اولین داستانکوتاهش را در سن 34 سالگی مینویسد. داستانهای سقوط و پرواز پس از کتاب داستانهایی برای شب و چندتایی برای روز، دومین مجموعه داستانهای کوتاه این نویسنده است که همانند کتاب قبلی، در آمریکا با استقبال گسترده مخاطبان مواجه شد.
این نویسندهی جوان در ایران به لطف اسدالله امرایی به وسیلهی همین دو مجموعه داستان کوتاه شناخته شده است. بن لوری علارغم زندگی در دنیای معاصر داستانهایی با حالوهوای افسانهها و حکایتهای قدیمی مینویسد. این نویسنده خوشذوق با قلمی رویایی قصههایی فانتزی و خیالانگیز از افراد عادی، حیوانات و حتی هیولاها و موجودات عجیب و غریب فضایی مینویسد.
داستانهای او اغلب عادی شروع میشود ولی حین چرخشهای ناگهانی و ناباورانه خواننده را آنچنان هیجان زده میکند که تا آخر داستان یکنفس پیش میرود. بن لوری در داستاننویسیاش بسیار تحت تاثیر افسانههای اِزوپ است. کتاب با داستان پرندهای منقرض شده (دودو) شروع میشود که دچار بحران هویت شده است و به دلیل تمسخر دیگران تصمیم میگیرد مرغ شود!
در ادامه در داستان "شنل" قصهی شنلی سخنگو روایت میشود و یا در داستان "هیولا" پسربچهای با هیولای داخل کمدش دوست میشود و با او ساندویچ میخورد و بحث میکند. نوشتن داستان مرگ و بانو 10 سال برای لوری زمان برده است که در آن طی 5 صفحه داستان عمیقِ عشق میان مرگ و زنی عجیب، نقل میشود.
در سقوط داستان خودکشیای ترسناک و توهمانگیزی را از زنی میخوانیم که توسط مردی فراموشکار دیده شده است اما در پایان روند داستان به نوعی معکوس میشود. به طور کلی پایانبندی های عجیب و خاص نویسنده فضایی بسیار خیالی و گنگ را ایجاد میکند. بن لوری در مورد داستانهای خود میگوید: "آخر داستان باید مثل زایمان باشد، دردناک و امیدوارانه؛ ترسناک، اما بیهیچ راه گریزی".
اسدالله امرایی علاوه بر دو مجموعه داستان کوتاه یاد شده از بن لوری، آثار بسیاری را ترجمه کرده است که به عنوان نمونه میتوان از رمان دریا از جان بنویل، دشت بهشت از جان اشتاین بک و مردان بدون زنان از ارنست همینگوی، یاد کرد که هر سه اثر توسط نشر افق منتشر شدهاند.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«روزی روزگاری دودویی بود که همراه بقیهی دودوها مُرد. اما ناگهان بلند شد و نشست. شروع کرد به این طرف و آن طرف دویدن و داد میزد هی نگاهم کنید، با شما هستم. ببینید من دودو هستم و زندهام. البته کسی حرفش را باور نمیکرد، چون همهی دودوها مرده بودند.»
«قورباغه گفت صبر کن. پرنده گفت چی؟ قورباغه گفت بیا یک معاملهای بکنیم. پرنده گفت معامله؟ مثلاً چه جور معاملهای؟ قورباغه گفت نظرت دراینباره چیست؟ کمک کن از توی چاله بیرون بیایم و _ بگذار زنده بمانم_ پروار که شدم بیا مرا بخور. اینطوری دستکم مدتی زنده میمانم و مزهی زندگی را میفهمم. پرنده گفت مزهی زندگی خوردن است و بس.»
«بانویی به کلیسا میرود و متوجه میشود که در ردیف نیمکتهای کلیسا، مرگ بغل دستش نشسته است. هیجانزده ذوق میکند ای وای مرگ! سلام، ببخشید ندیدمتان! مرگ لبخندی میزند و میگوید سلام بر شما، دختر خانم. امروز برای چی دعا میکنیم؟ بانو میگوید طول عمر و خوشبختی!»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر