دیوید کاپرفیلد
دیوید کاپرفیلد در یک نگاه
:- یک اتوبیوگرافی رئالیستیک
- رمانی دربارهی فقر و ظلم به کودکان
- اثر چارلز دیکنز بزرگترین نویسندهی عصر ویکتوریا در انگلستان
دیوید کاپرفیلد
دیوید کاپرفیلد، یکی از بهترین و پختهترین آثار چارلز دیکنز است. این رمان سرگذشت دیوید کاپرفیلد را از زمان به دنیا آمدنش تا سالها بعد روایت میکند. دیوید شخصیت اول این رمان، خودش راوی ست و قصههایی که بر او گذشته را برای مخاطب تعریف کرده و او را با خود همراه میسازد. او از تولدش میگوید که درست شش ماه بعد از مرگ پدرش اتفاق افتاد، از پگاتی که خدمتکار خانهشان و یکی از بهترین رفیقهایش بود، از عمهاش خانم بتسی و بسیار افراد دیگر که به مرور به داستان پا گذاشتند.
دیوید در شرایط سختی متولد شد و دوران کودکی خود را گذراند؛ اما اوضاع زمانی افتضاح شد که مادرش با یک مرد بدخلق که اصلاً از دیوید دل خوشی نداشت ازدواج کرد. تنش بین آنها سبب شد تا ناپدری، دیوید را به یک مدرسهی شبانه روزی دور بفرستد تا از دستش خلاص شود. از داستانهای پیش آمده در مدرسه که بگذریم، زمان کار فرا میرسد. باز هم ناپدریاش او را برای کار به لندن میفرستد.
و همین طور داستان زندگی دیوید پیش میرود تا او عاشق میشود، با خیلی از افراد گذشته دوباره مواجه میشود، آسیب میبیند و دوباره بر میخیزد. این رمان تقریباً یک اتوبیوگرافی ست که در اوج سادگی و روان بودن، مخاطب را درون خود فرو میبرد.
چارلز دیکنز این کتاب را تقریباً بر اساس زندگی خودش نوشته. او هم دوران کودکی سختی داشته و فقر و ناامیدی را چشیده است. به همین دلیل آنچه در رمانش نوشته غیرواقعی نیست، بلکه واقعی و قابل درک است. او آثار فاخر دیگری هم چون «آرزوهای بزرگ»، «داستان دو شهر» و «الیور تویست» نیز دارد که هر کدام در ادبیات کلاسیک جایگاه ویژهای یافتهاند و سالیان سال است که خوانده میشوند.
دیوید کاپرفیلد را با ترجمهی محسن سلیمانی که در انتشارات افق چاپ شده میتوانید بخوانید.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«مادرم کنار بخاری دیواری نشسته بود. حالش بد بود و خیلی غمگین، با چشمانی پر از اشک، به آتش نگاه میکرد و با ناامیدی به سرنوشت خود و نوزاد یتیم و غریبی که در شکمش بود، فکر میکرد. چون در آن بعد از ظهر توفانی، حتی مطمئن نبود از زایمانی که در پیش دارد، جان سالم به در میبرد یا نه. اما وقتی سرش را بلند کرد تا اشکهایش را پاک کند، پشت پنجرهی رو به رو، زن غریبهای را دید که به طرف باغ میآید. وقتی دوباره نگاه کرد، مطمئن شد که زن، عمه ام، خانم بتسی است.»
«نه، من حتی نمیتوانستم فکر این کار را هم بکنم. از این بابت واقعاً متاسف بودم، اما چیزهایی فراتر از عقل را هم باید در نظر گرفت. عشق بالاتر از همهی ملاحظات دنیوی بود و من دورا را مثل بت میپرستیدم و دورا هم عاشق من بود.»
«گفتم: "یوریا، چون تو خودت همیشه در حال توطئه کردن هستی، خودت را با این فکر که همه دارند علیهات توطئه میکنند گول میزنی!"»
دیوید کاپرفیلد
انتشارات افق
چارلز دیکنز
محسن سلیمانی
بزرگسال
وزیری
1395
392
11
تک جلدی
9789643692971
انگلستان