نقد و بررسی
ریگ روان
«ریگ روان» دومین رمان پرفروش رمان استیو تولتز است که در سال 2015 منتشر شد. استیو تولتز نویسنده ای استرالیایی است که با رمان «جزء از کل»، اولین رمان خود، به شهرتی جهانی رسید. این رمان در لیست نهایی نامزدهای دریافت جایزۀ ادبی معتبر بوکر سال 2008 قرار گرفته است و همچنین، نامزد جایزۀ کتاب اول روزنامه گاردین نیز شد. رمان دوم استیو تولتز به نام «ریگ روان» نیز جایزۀ ادبیِ استرالیایی راسل را از آن خود کرد.
بسیاری از منتقدان دو رمان جزء از کل و ریگ روان را اغلب با رمان مشهور «اتحادیۀ ابلهان» نوشتۀ جان کندی تول مقایسه می کنند. هردو رمان استیو تولتز توسط پیمان خاکسار ترجمه شده است و در ایران نیز، با استقبال بی نظیر مخاطبین مواجه شده است؛ تا جایی که رمان جزء از کل، بیش از 70 بار و رمان ریگ روان، بیش از 24 بار در ایران چاپ شده است!
در کتاب ریگ روان داستان از دیدگاه شخصیت اصلی کتاب، «آلدو بنجامین» روایت نمی شود؛ بلکه دوست او، گروهبان «لیام»، داستان زندگی او را روایت می کند. داستان روندی کاملا غیر خطی دارد و هر فصل، هم مقداری از پیچیدگیِ پیرنگ داستان را کم می کند و هم به کلاف سردرگم آن، گره ای می زند. آلدو بنجامین بدشانس ترینِ بدشانس ترین هاست!
او در روند اتفاقات رمان، به مانند سیاه چاله ای، تمامی اتفاقات بد و بدشانسی های ممکن زندگی یک انسان را به سمت خود می کشد. خود راوی نیز آدم خیلی خوشبختی نیست و گویا از رابطۀ صمیمی و عجیب و غریبی که با بنجامین داشته است، در جذب بدشانسی بی نصیب نمانده است.
گروهبان آلدو عاشق نویسندگی است و علارغم ناموفق بودنش در این زمینه، در واقع سرگذشت آلدو بنجامین را در قالب نوشتن کتابی شرح میدهد. آلدو بنجامین نیز کارآفرین است و تلاشی بسیار طولانی و جانفرسا جهت رسیدن به یگانه عشق زندگی اش، او را آرام آرام می خورد. این یگانه عشق واقعی بنجامین، «اِستلا»، در واقع همسر سابق اوست که این امر همه چیز را پیچیده تر و تراژیک تر می کند.
استیو تولتز توانسته است با نوشتن رمان ریگ روان، اثری تکرار نشدنی را خلق کند. او داستانی را خلق کرده است که تلفیق بی نظیری از طنز و فلسفه را در خود جا داده است؛ داستانی از کلنجار انسان مدرن با زندگی. قلم تولتز در این رمان به مانند رمان جزء از کل، بسیار ساده، شیرین و روان است؛ تا جایی که برخی مدعی شده اند هر دو رمان را یک نفس خوانده اند!
در این رمان نویسنده دست شما را گرفته و به دنیایی می برد که در آن هم می خندید، هم از هیجان ضربان قلبتان بالا می می رود، هم شاهد کلی بحث های عمیق و فلسفی خواهید بود و گاهی نیز حتی از درون مایۀ تراژیک اتفاقات داستان، بغض و گریه گریبان گیر شما می شود! تولتز با واکاوی مدرن، صمیمانه و در عین حال موشکفانه از تقابل انسان و سختی های زندگی، خود را پس از اولین رمانش، بار دیگر به نویسندگان ثابت می کند.
همانطور که در ابتدا اشاره شد، کتاب ریگ روان توسط پیمان خاکسار به فارسی ترجمه شده است و نشر چشمه آن را چاپ کرده است. پیمان خاکسار از جمله مترجمان پرکار ایرانی است که ترجمۀ آثاری همچون رمان های «عامه پسند» اثر چارلز بوکفسکی، «اصلاحات» اثر جاناتان فرنزن، «کلکسیونر» اثر جان فاولز و «اتحادیه ابلهان» اثر جان کندی تول را در کارنامۀ ادبی خود دارد.
در بخش هایی از کتاب ریگ روان می خوانیم:
یادته وقتی جوون تر بودم دوست داشتم دست کم اندازۀ اسفنج قطب جنوبی عمر کنم؟ هزار و پونصد سال. فقط مرگ روبی کوچولو و طلاق و از دست دادن رفقا و شکست های شغلی و بدهی خفه کننده نیست، چیزهای جزئی دمار از روزگار آدم در می آرن: دندون نهفته ای که وقتی می ری کمپینگ عرض اندام می کنه، مار گزیدگی درست جایی که موبایل آنتن نمی ده. گوش کن. نمی دونم از این خبر داری یا نه، پدر بزرگ مادریم به خاطر نیش یه عنکبوت غیر سمی مُرد، از ترس تلف شد. مادر مادرم به خاطر تشخیص اشتباه سرطانش کشته شد، یه جور تلقین پذیری نکبت غیر عادی که توی خانواده ی ما موروثیه. می دونی یونگ گفته ترس از خورده شدن و ترس از تاریکی تو ناخودآگاه جمعی ماست.
انگار هر دو سوار یک قطار شده بودیم؛ ولی من سر از یک واگن جدا درآورده بودم، بی حرکت روی ریل. داشت از دستم می رفت و هرچه قدر ازم دور می شد بیشتر می فهمیدم دوستش دارم؛ و هرچه قدر بیشتر دوستش داشتم، انگار بیشتر علاقه اش را به من از دست می داد.
اعصابش خرد بود از اینکه مردم فوری یک خودکشی را تراژیک می دانند، ولی ده ها سال درد و رنج روحی غیرقابل تحمل را که منجر به خودکشی شده، در نظر نمی گیرند، که یک زندگی کاملا عادی به نظرشان آمده!
شکنجه کردن کسی که مبتلا به یک بیماری لاعلاج است یا برای همیشه فلج شده کار بسیار ساده ای است. اسمِ مسخره ترین و مفتضح ترین درمان ممکن را بیاورید، فرو کردن چوب بامبو زیر ناخن مثلاً و قسم بخورید که یکی از دوستان تان با این روش درمان شده. بیمار معلول یا رو به مرگ ته قلبش ناراحت است از این که همۀ کارهای لازم را برای بازگشت به آغوش سلامتی انجام نداده، فوری دستش را دراز می کند سمت بامبو.
متوجهی که با این وضعیت فقط یک قدم تا کارتن خواب شدن فاصله داری؟ ۳ عنصر طلایی ش رو داری: مشکل روانی، بدهی وحشتناک مالی و شبکۀ حمایتی صفر. الکل رو هم به این ترکیب اضافه کن تا تو یه چشم به هم زدن نیست و نابود بشی. خب، راستش می خوام بگم که هنوز من رو داری. یادته ارسطو چی گفته؟ بدون دوست هیچ کس زنده نمی ماند، حتی اگر همۀ چیزهای دیگر را دوست داشته باشد.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر