نقد و بررسی
سامسای عاشق
رمان «سامسای عاشق» داستانی بلند از هاروکی موراکامی نویسندهی سرشناس ژاپنی است که در سال 2013 ترجمهی انگلیسی آن توسط تد گوسن منتشر شده است. این کتاب در مجموعهی 5 میلیمتری نشر افق قرار دارد. موراکامی از پرکارترین، پرفروشترین و محبوبترین نویسندگان ژاپنی معاصر است که آثار او در سراسر دنیا به بیش از 50 زبان مختلف ترجمه شده است.
موراکامی در سالهای اخیر موفق به دریافت جوایز بسیاری شده است؛ از جمله جایزهی نویسنده جدید گانزو، جایزه فرانتس کافکا و جایزهی ادبی داستان کوتاهِ فرانک اُکانر. فرانتس کافکا، ریموند کارور، پل استر، خورخه لوئیس بورخس و سلینجر از نویسندگانی هستند که بر نویسندگی هاروکی موراکامی تاثیر زیادی داشتهاند.
هاروکی موراکی گویا عاشق کافکا و آثارش است! او حتی نام بهترین رمانش را، در ارتباطی مخفی و مبهم، «کافکا در کرانه» گذاشته است و داستان کتاب حاضر نیز به کافکا و داستان «مسخ» او مرتبط است. موراکامی اغلب فضایی سیاه، بیگانه، ناواقعی و خیالی را در آثارش به تصویر میکشد اما در کتاب سامسای عاشق تفکری کاملاً متفاوت را پیش گرفته است. او در این داستان به نوعی جوابی 180 درجه متفاوت برای داستان «مسخ» کافکا نوشته است و میخواهد بگوید که به دنیای امروزی که در آن تنهایی و انزوا یکی از بزرگترین مشکلاتش است، میتوان به دیدی امیدوارانهتر و زیباتر نیز نگاه کرد.
داستان کتاب سامسای عشق با مسخ شروع میشود. اما برعکس مسخِ کافکا، که گرگور سامسا به سوسک تبدیل میشود، حشرهای به گرگور سامسا تبدیل میشود! از خودبیگانگی و انزجار اولیهی سامسای موراکامی از همان ابتدا مشخص است. موراکامی به زیبایی با توصیفاتی جذاب و عمیق از این مسخ ناخواسته میگوید؛ اینکه چطور سامسا از بدن جدید و انسانی خود بدش میآید و یا اینکه خوردن غذاهای انسانی برایش لذت بخش نیست. اما موراکامی عشق را راهحلی برای این مسخ نمادین میداند (برعکس کافکا که هیچ راهحلی برای سامسا در نظر نمیگیرد). سامسا عاشق دختری میشود اما او یک دختر با حداقل ظاهری عادی نیست.
برای تجربهی هرچه بهتر از خوانش کتاب سامسای عاشق، پیشنهاد میشود داستان مسخ کافکا را نیز مطالعه کنید. از دیگر آثار بزرگ هاروکی موراکامی میتوان به رمان «کافکا در کرانه» با ترجمهی مهدی غبرائی و مجموعه داستانهای کوتاه «اول شخص مفرد» با ترجمهی شیوا مقانلو اشاره کرد. رمان گاوبازی از رادی دویل نیز از جمله آثار ترجمه شده توسط آرزو مختاریان است.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«با کراهت به بدن لختش نگاه میکرد. چه بدترکیب بود! از بد تکریب هم بدتر. هیچ وسلیهی دفاعی نداشت. پوست سفیدِ صاف (با جلدی از موهای پرز مانند) که رگهای آبی نازکی از میانش پیدا بود.»
«خودش را از تخت بیرون کشید، کمربند لباسخوابش را بست، دمپاییهای آبی تیره را به پا کرد، عصای سیاهش را دست گرفت و دست به نرده، تلوتلوخوران پلهها را پایین رفت. به مراتب سادهتر از مرتبهی اول بود. هرچند، خطر سقوط هنوز هم وجود داشت. نمیتوانست بیخیال حفاظ شود. چشم از پاها برنمیداشت، پلهپله پایین میآمد و آنها دستشان را از روی زنگ برنمیداشتند. هرکه زنگ را فشار میداد حکماً عجولترین و خیرهسرترین آدم بود.»
«کسانی که آنجا زندگی میکردند رفته بودند یک جای دیگر. نمیدانست کی بودند، ولی میشد خانوادهاش باشند. یکدفعه اتفاقی افتاده بود و گذاشته بودند رفته بودند. شاید هیچوقت برنگردند.»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر