نقد و بررسی
سفرنامه ی اروپا
«سفرنامه اروپا» با نام اصلی «تأملات زمستانی بر تأثرات تابستانی»، نام اثری غیرداستانی و بسیار خواندنی از فئودور داستایفسکی است که برای اولین بار، در سال 1862 و در مجلۀ ورمیا (مجلۀ ماهانۀ خود نویسنده) منتشر شد. فئودور داستایفسکی یکی از بزرگترین و نام دار ترین نویسندگان تاریخ ادبیات روسیه و جهان بود که حتی پس از گذشت بیش از 200 سال، آثار او به عنوان بخشی از بزرگ ترین آثار ادبی جهان شناخته می شود.
داستایفسکی یکی از نویسندگان دورۀ طلایی ادبیات روسیه بود. این دورۀ تاریخیِ کشور روسیه را، با شکوه ترین و پربار ترین دورۀ ادبی این کشور می دانند. در این دورۀ نویسندگان بسیار بزرگی مانند داستایفسکی، تالستوی، پوشکین، گوگول و… ظهور کردند. این نویسندۀ بزرگ بیشتر به دلیل شاهکار های بزرگ اش، مانند رمان های «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف»، شناخته می شود اما، تعداد از آثار کوتاه تر داستایفسکی نیز جزو شاهکار های ادبیات روسیه قلمداد می شود. از این میان می توان به رمان های «قمارباز» و «یادداشت های زیر زمینی» اشاره کرد. بسیاری از منتقدان رمان یادداشت های زیرزمینی را اولین نمونۀ رمان در سبک اگزیستانسیالیسم (وجودگرایی) می دانند.
داستایفسکی در نویسندگی از بزرگان بسیاری تاثیر پذیرفته بود؛ از جلمه: گوگول، پوشکین، شکسپیر، چارلز دیکنز، ویکتور هوگو، سروانتس، کانت، هگل، شیلر و باکونین. با این ترکیب بندی افراد موثر بر نویسندگی داستایفسکی، می توان به راحتی متوجه شد که مضامین اصلی آثار او چه چیز هایی هستند؛ به چالش کشیدن مسائلی مانند وضعیت انسانی، اخلاقیات، مذهب، وجود خدا، مسئله خیر و شر، معنای زندگی، جزای اعمال و… داستایفسکی را در واقع می توان جرّاح روانشناختی ادبیات روسیه دانست.
در آثار داستانی و غیر داستانی او، واکاوی و موشکافی از شخصیت ها و اعمال انسانی به بهترین و دقیق ترین نوع ممکن دیده می شود. علاوه بر این موضوعات، آثار داستایفسکی آکنده است از پرداختن به مسائل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی و اقتصادی کشور روسیه در دوره معاصر زندگی نویسنده که اغلب با زبانی صریح و بسیار انتقادی بیان می شوند.
کتاب سفرنامه اروپا یکی از بهترین و شناخته شده ترین آثار غیرداستانی داستایفسکی است. این سفرنامه روایتی از سفر داستایفسکی به اروپا در سال 1862 و همچنین، شرح تفکرات و تصورات اروپاییان از کشور روسیه و مردم آن. در این سفرنامۀ بسیار خواندنی و در عین حال قابل تأمل، نویسنده از بسیاری از معضلات و اختلافات سیاسی و اقتصادی و مذهبی اروپا با کشور روسیه سخن می گوید.
او از لحاظ فضای سیاسی اروپا، گفته های کارل مارکس در انتقاد از کشورهای اروپایی را تایید می کند و در ضمنِ ابراز بی علاقگی به سیستم سیاسی و حکومتی اروپا، از مردم جامعه اش که سعی بر تقلید از سیستم های اروپایی دارند، انتقاد می کند. داستایفسکی در انگلستان، از کلیساهای پروتستان و کاتولیکی دیدن می کند و علاوه بر جلب توجه اش به اعتقاد رسوخ ناپذیر مردم آنجا، از سیستم اعتقادی کاتولیکی انتقاد می کند و در نهایت، ارتودوکس ها را بر هر دوی این فرقه ها، ترجیح می دهد.
داستایفسکی به فرانسه و پاریس هم می رود. او در مقام مقایسه میان کشورهای فرانسه و انگلستان، با روایتی بسیار خواندنی و نیشخندگونه، فرانسه را کشوری بی منطق و ریاکار و کشور انگلستان را، کشوری سرفراز و رو به جلو از لحاظ اجتماعی قلمداد می کند. همچنین، داستایفسکی در این سفرنامۀ جذاب از موضوعات جالب برای خوانندگان نیز غافل نمانده است و علاوه بر تاملات عمیق و فلسفی خود، فصل هایی تحت عناوین «فصلی که به درد گردشگرها می خورد» و «تاملاتی در باب بورژوا» را نیز نوشته است.
از میان آثار ترجمه شده از فئودور دستایفسکی به زبان فارسی، می توان به رمان های «ابله» با ترجمۀ سروش حبیبی، «بیچارگان» با ترجمۀ خشایار دیهیمی، «قمارباز» با ترجمۀ سروش حبیبی، «جنایت و مکافات» با ترجمۀ مهری آهی و «یادداشت های زیرزمینی» با ترجمۀ حمید رضا آتش بر آب اشاره کرد.
یلدا بیدختی نژاد به جز ترجمۀ کتاب سفرنامه اروپا، ترجمۀ آثار دیگری مانند «تدفین پارتی» از لودمیلا اولیتسکایا و «داستایفسکی به آنا» از فئودور داستایفسکی را نیز در کارنامۀ ادبی خود دارد که هر دو اثر توسط نشر برج منتشر شده اند.
در بخش هایی از کتاب سفرنامه اروپا می خوانیم:
«فرانسوی ها عقل ندارند و اگر هم داشته باشند، آن را بزرگ ترین بدبختی خود می شمارند.» این جمله را فانویزین یک قرن پیش گفته و خدایا! چقدر مایۀ خوشحالی است که او چنین چیزی نوشته است. شرط می بندم موقع نوشتنش دلش غنج زده. کسی چه می داند، شاید همۀ مایی که بعد از او آمده ایم، یعنی سه چهار نسل پشت سر هم، این جمله را با لذت خوانده ایم. همۀ جملات شبیه این، که خارجی ها را از ما جدا و توصیف می کنند، حتی اگر همین الان نوشته شده باشند، باز هم برای ما روس ها لذتی مبهم در خود دارند. مسلما این لذت در خفاست، حتی پنهان از خودمان.
چرا اینجا همه تمایل دارند در خود جمع شوند، فشرده شوند و به اندازۀ یک سکۀ کوچک در بیایند؟ چرا از بودن خجالت می کشند و انگار می گویند: «نه، من نیستم، من اصلا در این دنیا وجود ندارم. قایم شده ام. لطفا از کنارم رد شوید و بروید و به من توجه نکنید. طوری رفتار کنید انگار نمی بینیدم؛ رد شوید، بگذرید!»؟
– دربارۀ کی حرف می زنید؟ کی خودش را جمع می کند؟
– جماعت بورژوا دیگر.
– اختیار دارید، این جماعت پادشاه اند، همه چیز خودشان اند، کل عالم اند و آن وقت شما می گویید خودشان را جمع و جور می کنند؟!
من نمی توانستم تحمل کنم که خارجه را از روی راهنما، سفارش یا تعهد و وظیفۀ یک سیاح تماشا کنم و برای همین خیلی جاها چیزهایی دیده ام که حتی گفتنش شرم آور است. در پاریس هم همین طور. نمی گویم چه دیده ام…
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر