نقد و بررسی
آنچه می ماند
کتاب «آنچه می ماند» در واقع گزیده ای شامل 30 شعر زیبا از فریدریش هولدرلین است. فریدریش هولدرلین شاعر و فیلسوف قرن 19 امی آلمانی بود که به او لقب «آلمانی ترین آلمانی» را داده بودند. فریدریش هولدرلین یکی از شخصیت های اصلی مکتب ادبی «رمانتیسم آلمانی» بود که تاثیر بسیار زیادی بر آرای فیلسوفانی همچون هگل و شیلر داشت. همچنین، هلدرین را یکی از تاثیرگذارن بر تشکیل «ایده آلیسم آلمانی» نیز می دانند.
هلدرلین در سبک، از گوته و شیلر پیروی می کرد و تاثیر کسانی همچون سوفوکلس در آثارش مشهور بود. ترکیب فضای مسیحیت با فضای دوران هِلِنی یونان، از ویژگی های خاص شعرهای او بود. مارتین هایدگر، فیلسوف سرشناس مکتب اگزیستانسیالیسم، از او تاثیر پذیرفته بود و او را «بزرگترین شاعر آلمان و یکی از بزرگترین متفکران دنیا» می نامید.
زبان و سبک شعر های هولدرلین خاص و منحصر به فرد و درون مایه اغلب آن ها، فلسفی و تأمل برانگیز است. شعرهای او در دوران زندگانی اش مورد استقبال عمومی قرار نگرفت و به علت بیماری اسکیزوفرنی او، بعد از مدتی به دست فراموشی سپرده شد. اما بعد از گذشت سال ها مردم کم کم متوجه عظمت نوشته های او شدند. هولدرلین در نوشتار پیرو سبک چکامه نویسی و سبک روایی شاعران یونان باستان مانند هومر بود. شعرهای او وزن های روایی دارند و در آن ها قافیه نیز دیده نمی شود.
درون مایۀ فلسفی شعرهای هولدرلین و توجه زیاد او به زندگی یونان باستان، انگیزه ای برای اندیشه ورزی فیلسوفانی نظیر فریدریش نیچه نیز شده بود. دنیای اشعار هولدرلین تمنای نوعی هماهنگی «دیالکتیکی»ای را دارد که او به همراه همسفر فلسفی خود، هگل، آرزوی آن را داشتند. در اغلب نوشته های او همه بُعدهای فردی و اجتماعی روایت، در طلب چنین خواستی، در آتش غمی تراژیک می سوزند.
کتاب آنچه می ماند شامل دو مقدمه می باشد: 1- یادداشت مترجم 2-هولدرلین و ماهیت شعر از مارتین هایدگر. خواندن این دو مقدمه دریچه ای تازه و مناسب برای فهم بهتر اشعار هولدرلین را، بر روی مخاطبین می گشاید. در ادامه شاهد 30 شعر منتخب و بسیار زیبا و غنی از هولدرلین هستیم که پس از هر شعر، شرحی مفصل و خواندنی از منتقدان، برای آن شعر، ترجمه و آورده شده است.
از جمله این اشعار و شرح ها و نویسندگانشان می توان به این موارد اشاره کرد: شعرِ «درختان بلوط» به همراه شرح « جنگل برادرانه» از پتر فون مات، شعرِ «به الهگان هنر» به همراه شرح «همسایگان خدایان» از مارسل رایش-رانیسکی، شعرِ «نان و شراب» به همراه شرح «از شب و روز تاریخ» از اووه بایر و شعرِ «دورِ زندگی» به همراه شرح «از هلدرین و هراکلیت» از مارتین هایدگر.
از جمله دیگر آثار ترجمه شده از فریدریش هولدرلین که به فارسی ترجمه شده اند می توان به کتاب های «سکوت شاعرانه؛ منتخب 24 شعر» با ترجمۀ محمود حدادی (نشر نیلوفر)، «نیتِ خیر» با ترجمۀ بیژن الهی (نشر بیدگل) و «خسروانی ها» با ترجمۀ شاپور احمدی (نشر تمدن علم) اشاره کرد.
محمود حدادی از جمله مترجمان باسابقۀ زبان آلمانی به فارسی است که ترجمۀ آثاری مانند «رنج های ورتر جوان» اثر گوته، «سفر دریایی با دُن کیشوت» اثر توماس مان، «از نگاه جنون» اثر منتخی از نویسندگان بزرگ دنیا و «فرجام نیچه» اثر هارتموت لانگه را در کارنامه ادبی خود دارد.
در بخش هایی از کتاب آنچه می ماند می خوانیم:
من از باغ ها به نزد شما می آیم، ای پسران کوهستان!
از باغ ها که طبیعت در حیطه شان زندگی ای سر به زیر دارد و خانگی.
در هنبازیش با انسان های کوشا، تیماردار است و هم تیمارخواه.
ولی شما شکوهمندان! همچون ملتی آحادش همه خدای وار، در جهانی هم سو ایستاده اید و تنها از آنِ خویش اید، و از آسمان، آسمانی که به پرورش مائده تان داد، و زمینی که زادتان.
از شما، تا به هنوز، هیچ یک به مکتب انسان ها درنیامده است.
بلکه هریک، شادمان و آزاد، از بُن ریشه نیرومند در این همایش همگانی سر برمی دارد و به مانند عقاب که در طعمه، بازوی سترگش را تا دل آسمان پیش می برد و تاج آفتابگین اش شاداب و بزرگ به سوی ابرها می بالد.
زندگی ای چون ستارگان آسمان دارید شما.
هریک یکی جهان است، هی یک یکی خدا. و با این همه در میثاقی آزادوار، با هم یگانه اید.
من -اگرم تاب بندگی بود- هرگز بر این جنگل رشک نمی بردم،
و خوش در دامان آن یار مصاحب می آویختم.
و اگر دل، بیش بر آن یار بندی ام نمی کرد-بندی، اویی که از عشق بریدن نمی تواند- خوش به جمع شما می پیوستم.
روح من به اوج به جانب بالا می کشید. ولی عشق
به زیبایی پایین اش آورد. و رنج قاهرانه تر خمانیدش.
چنین، کمان زندگی را درنوردیدم،
و به آنجایی بازگشتم که خاستگاهم بود.
پُر از گلابی زرد،
و سوری سرخ،
باغ رو در آبنه برکه خوابانده است.
و شما قوهای دل فریب،
مست از بوسه،
سر را
در آبِ طاهرِ هوشیار فرومی برید.
وای من! وقتی که زمستان واقعیت یافت،
من، گل از کجا برگیرم،
و تابش آفتاب،
و یاسه زمین را؟
دیوارها، خاموش و سرد،
قد افراشته اند، و در باد
پرچم و بادنما تاب تابی خشک دارند.
به من تنها یک تابستان ارزانی دارید، شما ای توانایان!
و پاییزی به جهت پختگیِ سرود.
تا که قلب ام، سیراب از بازی شیرین،
پذیراتر تن به مرگ بسپارد.
که جانی که در زندگی آنی نشد که حقِ خدایی اوست،
در مغاک مردگان نیز آرامشی نمی یابد؛
اما من به روزگاری از آن خواسته مقدس،
خواسته صمیم قلب ام -باری از سرایندگی- کامیاب شده ام.
پس خوش آمدی، ای خاموشی دیار ارواح!
من خوشنودم، و خود اگرچه نوای چنگم،
به مغاک تو همراهی ام نمی کند.
روزی -باری، چون خدایان زیسته ام، و بیش ام، نیازی نیست.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر