نقد و بررسی
آن ها که به خانه ی من آمدند
آنها که به خانهی من آمدند نام دومین رمان شمس لنگرودی است که در سال 1394 توسط نشر افق منتشر شده است. شمس لنگرودی در ایران بیشتر به دلیل شعرهایش بسیار مشهور و سرشناس است اما در سالهای اخیر به داستاننویسی، خوانندگی و بازیگری نیز مشغول شده است. او علارغم تحصیل در رشتهی نامرتبط در دانشگاه (ریاضی و اقتصاد) در دانشگاه تاریخِ هنر تدریس میکند و شعرهایش در ایران با استقبال بسیار گستردهای مواجه شده است. لنگرودی همچنین برندهی جایزه شعر احمد شاملو نیز شده است.
رمان حاضر از لنگرودی یک اثر چند بعدی و قابل تأمل است. او در این کتاب ادبیات واقعگرایانه را با خیال و وهم ترکیب کرده است و ترکیب حاصل، گاهی، ترسناک و در برخی موارد، طنز است. او خواننده را در تعلیقی میان باور به خرافات سنتی و باورهای مدرن و امروزی قرار میدهد؛ جایی که شاید خود او نیز در آن قرار میگیرد. لنگرودی برای هرچه واقعی تر کردن بُعد حقیقی رمان از خودش به عنوان راوی، رمان اولش و شخصیتهای آن استفاده کرده است تا خواننده نتواند مرز بین واقعیت و خیال را تشخیص دهد.
خلاصه داستان کتاب آن ها که به خانه ی من آمدند
داستان کتاب از جایی شروع میشود که سه روز پس از انتشار کتاب لنگرودی، رژه بر خاک پوک توسط نشر چشمه، زنگ خانهی او به صدا در میآید. پس از کمی تعلل توسط راوی، بالاخره لنگرودی فردی که زنگ میزند را میبیند و به خانهاش دعوت میکند؛ اینجاست که فرد گمنام به راوی میگوید ای کاش قبل نوشتن رمانات بیشتر تحقیق میکردی و این سخن موجب تعجب شمس میشود.
کتاب رژه بر خاک پوک در واقعیت نیز کتابی با محوریت خرافهپرستی و اجنه است و روایت این رمان هم زمانی با شروع طوفانی زودهنگامش جذاب میشود که فرد گمنامی که به خانهی لنگرودی رفته است، یکی از شخصیتهای کتاب خودش است (یعنی یک جن!).
به طور کلی یکی از مضامین جامع و بسیار مهم این کتاب انتقاد از جامعه و بافت سنتی و خرافی در ایران است که ریشههای آن حتی در جامعهی روشنفکران نیز گسترده شده است؛ به طوری که در این رمان هیچ فردی به شمس برای باور داشتن به اجنه انتقاد جدی وارد نمیکند و گویا همه تا حدی به این خرافات باور دارند. از دیگر آثار معروف لنگرودی میتوان به مجموعه اشعارش (نشر نگاه)، کتاب فنون شاعری (نشر آرادمان) و کتاب روزی که برف سرخ ببارد اشاره کرد.
جملاتی زیبا از کتاب آن ها که به خانه ی من آمدند
«در رختخواب دراز کشیدهام، فکر میکنم من کیام، وظیفهام در زندگی چه بوده؟ چه کسی این وظیفه را تعیین کرده است؟ از سر اتفاق به دنیا میآییم، بعد میخواهیم دنیا را عوض کنیم. من که برای به دنیا آمدن با هیچکس قرارداد نبسته بودم، چرا متعهدم چیزی را که نه میشناسم نه قبول دارم تغییر دهم؟»
«بهش گفتم دست خودم نیست. گفتم نمیتوانم کاری کنم. دلم میخواهد این خیالات سیاه را از روحم بیرون بریزم، ولی همه چیز فقط خواستن نیست. خواستن توانستن است حرف مزخرفی است. بعضی چیزها جزئی از وجود تو میشود و از بین رفتنش فقط با از دست رفتن خودت ممکن میشود. برای هر خواستنی، استعداد توانستن لازم است. اگر غیر از این بود، همه به آرزوهای بزرگشان میرسیدند.»
«باید بلند شوم و از زندگیام مواظبت کنم. هر چیز را رها کنی میل به افتادن و شکستن دارد. همه چیز احتیاج به مراقبت دارد. خسته شدهام، از همکارانم، از همسایهها، کتابفروشیها.»
مفید بود؟
2
0
بیشتر
کمتر