نقد و بررسی
از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم
کتاب «از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم» نوشتۀ هاروکی موراکامی، کتابی ست حاوی درس های زندگی! هاروکی موراکامی یکی از برترین نویسنده های جهان و اهل ژاپن می باشد و در این کتاب تصمیم به اشتراک گذاشتن خاطرات، افکار، تصمیم ها، اهداف و امور شخصی خود گرفته و به نوعی زندگی نامه ای خود نوشت را در اختیار مخاطبانش قرار داده است.
اگر آثار موراکامی را خوانده باشید، می دانید که تسلط بسیار خوبی بر نوشتن دارد و کتاب هایش بارها و بارها به چاپ می رسند؛ او در کتاب از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم، از تاثیری که دویدن بر زندگی اش گذاشته می گوید و آن را یکی از دلایل خوب نوشتنش مطرح می دارد.
خلاصه داستان کتاب از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم
اگرچه، صحبت از دویدن در این کتاب، توصیه ها و اندرزهایی من باب تشویق مخاطب برای حفظ سلامتی و تندستی نیست، بلکه موراکامی سعی دارد معنایی را که در دویدن یافته است با مخاطب قسمت کند و افکار خودش را پیروی آن بنویسد. سخت کوشی، تنهایی، برنامه ریزی، شکست و موفقیت از مفاهیمی هستند که در این کتاب می بینیم و موراکامی به طور مفصل از آن ها سخن گفته است.
او کتابش را با تمایز قائل شدن بین درد و رنج آغاز می کند. تمایزی ظریف که فهمش، مستلزم درکی عمیق و پذیرشی واقعی ست. هاروکی موراکامی هم از آن دست افرادی ست که اعتقاد دارد درد در زندگی اجباری ست، چیزی ست که وجود دارد، و راهی برای گریز از آن نیست. اما از آن طرف، رنج زادۀ درد است، اجباری در تحملش نیست و افراد غالبا آزادانه رنج کشیدن را انتخاب می کنند. به عنوان مثال می گوید که در حین دویدن یکی از افکاری که به ذهن انسان می آید این است که با خود بگوید دویدن کار عذاب آوری ست، دیگر نمی توانم ادامه دهم؛ موراکامی اشاره دارد که در سخت و عذاب آورد بودن دویدن شکی نیست و این یک واقعیت دردناک است؛ اما ادامه دادن راه با وجود این درد و یا رها کردن آن کاملا بسته به ارادۀ آزاد انسان است.
در فصل های آینده نکاتی درباره رمان نویس دونده شدن می گوید و کتاب را تا نه فصل پیش می برد. در مجموع کتاب از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم، کتابی از هاروکی موراکامی درباره ی وی می باشد. او نوشتن این کتاب را در تابستان سال 2005 آغاز نمود و حدودا یک سال بعد در پاییز 2006 آن را به پایان رساند.
منتشر کنندۀ این کتاب در ایران انتشارات چشمه است که اولین بار در سال 1389 کتاب را با ترجمۀ مجتبی ویسی به چاپ رساند و تاکنون این کتاب بیش از ده بار تجدید چاپ گشته و مورد استقبال مخاطبان ایرانی قرار گرفته است.
هاروکی موراکامی نویسنده ای تواناست که بیشتر در سبک سورئال و پست مدرن رمان می نویسد؛ برخی از آثار او عبارت اند از: سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش، کافکا در کرانه، کتابخانه عجیب، مترو، اول شخص مفرد و بعد از تاریکی. هاروکی موراکامی هم اکنون در هفتاد و سه سالگی یکی از پرطرفدارترین و بهترین نویسنده های دنیا به شمار می رود.
جملاتی زیبا از کتاب از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم
«همان طور که گفتم، اگر لحظه ای غافل شوم اضافه وزن پیدا خواهم کرد. همسرم درست عکس من است. هر چه دلش بخواهد می خورد (پرخور نیست ولی به هیچ خوراکی شیرینی نه نمی گوید)، اصلا هم تمرین نمی کند و در عوض یک گِرَم هم به وزن بدنش اضافه نمی شود. حتا یک ذره چربی ندارد. تنها یک توضیح برای آن دارم؛ انصاف ندارد زندگی. بعضی ها تا پای جان تلاش می کنند و به خواسته شان نمی رسند در حالی که عده ای بی آنکه سر سوزنی زحمت بکشند به آن دست می یابند.»
«نکته ای که به آن اعتقاد راسخ دارم همین است و زندگیِ خود را نیز بر مبنای آن پیش برده ام. در برخی حوزه ها مجدانه در پی انزوا بوده ام. انزوا به خصوص برای کسی با کسب و کار من یک امر واجب و اجتناب ناپذیر است. با این همه، حس تک افتادگی در پاره ای مواقع می تواند مثل اسیدی که از محفظه اش بیرون ریخته باشد، جان آدمی را ذره ذره پنهانی بخورد و نابود سازد. آن را به شمشیر دولبه نیز می توان تشبیه کرد. هم از من محافظت می کند و هم در عین حال تکه ای از درونم را قطع می کند و جدا می سازد. به شیوۀ خود – شاید برحسب تجربه – از این خطر آگاهم و به همین دلیل جسمم را دائم به فعالیت وا می دارم. حتا گاهی تا آخرین رمق از بدنم کار می کشم تا تصویری درست از تنهایی درونی به دست آورم و بتوانم راه درمانی برای آن پیدا کنم. این عمل را البته باید به حساب واکنشی غریزی گذاشت و نه کنشی تعمدی و خودخواسته. اجازه دهید بیشتر توضیح بدهم. هرگاه با قضاوتی ناعادلانه روبه رو می شوم (دست کم از نظر طرز فکرم) و یا کسی که به او اعتماد دارم شرایطم را درک نمی کند، کمی بیشتر از حد معمول میدوم. انگار بخواهم آن بخش از نارضایتی درونی را از راه خستگی جسم از خود دور کنم. این کار خاصیت دیگری هم دارد: از نو به یادم می آورد که چه موجود ضعیفی هستم و چه توانایی های محدودی دارم. جسمم از سطح ناچیز توانایی هایش آگاه می شود. یکی دیگر از نتایج این دویدن ها قوی تر شدن است. اگر عصبانی باشم عصبانیت را به سوی خودم بر می گردانم و اگر تجربۀ ناکامی را پشت سر گذاشته باشم از آن در جهت ارتقای خویش بهره می گیرم، همیشه در زندگی همین روال را در پیش گرفته ام. ساکت و آرام، هر چه را که بتوانم به سوی خود می کشانم، بعد رهایشان می کنم و شکل ها و ساختارهای درونی، مثل بخشی از خط داستانی در یک رمان، تا حد امکان دستخوش تغییر و تحول می شوند.»
«واقعیتش را بخواهید هنوز هم به درستی پی به عوامل شکل گیری کبودی های دونده نبرده ام. یا نمی دانم چرا حالا آثار آن کم کم محو می شود. شاید هنوز برای ارائۀ توضیحی کامل و قانع کننده در مورد آن زود باشد. در این مقطع شاید فقط با قطعیت بتوان یک جمله را بر زبان آورد: زندگی همین است. شاید تنها کاری که از دست ما بر می آید سر تسلیم فرود آوردن در برابر آن است، بی آن که به راستی بفهمیم چه خبر است؛ درست مانند نرخ های مالیات، جریان جزرومد، مرگ جان لنون و سوت های اشتباه داوران در جام جهانی.»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر