نقد و بررسی
الف
«الف» کتابی متشکل از 17 داستان کوتاه از خورخه لوئیس بورخس است که برای اولین بار در سال 1949 منتشر شد. خورخه لوئیس بورخس نویسنده، مقاله نویس، شاعر و مترجم آرژانتینی بود که به عنوان یکی از چهره های کلیدی زبان اسپانیایی و ادبیات بین الملل شناخته می شد. آثار بورخس تاثیر بسیاری بر رشد و نمو مکتب ادبی رئالیسم جادویی در ادبیات آمریکای لاتین داشت؛ بسیاری او را از بنیان گذاران اصلی مکتب رئالیسم جادویی می دانند.
بورخس نیز مانند نویسندگان بزرگ دیگری همچون جیمز جویس و ولادیمیر ناباکف زیر سایۀ پرچم مکتب مدرنیسم می نوشت اما از مکتب ادبی سمبولیسم (نمادگرایی) نیز تأثیر پذیرفته بود. سبک منحصر به فرد و شاهکار او تاثیر گسترده ای رو نویسندگانی همچون گابریل گارسیا مارکز و خوآن رولفو داشت.
نویسندۀ بزرگ آفریقایی-استرالیایی تبار، جان ماکسول کوتسی، راجع به بورخس چنین گفته است: «او بیش از هرکس دیگری، زبان داستان نویسی را دگرگون کرده است و راه را برای نسلی درخشان از نویسندگان اسپانیایی و آمریکای لاتین باز کرده بود است.». اشعار متأخر بورخس شامل گفتگوهایی خیالی با چهره های بارز فلسفه و فرهنگ مانند اسپینوزا و ویرژیل بود.
داستان های بورخس اغلب در ژانرهای فانتزی و فلسفی قرار می گیرند. به غیر آثار متأخر او، مانند اشعار متأخرش که شامل گفتگوهایی خیالی با چهره های بارز فلسفه و فرهنگ مانند اسپینوزا و ویرژیل بود، بقیۀ نوشته های او را می توان در یک محدوده درون مایه ای و سبکی قرار داد. مضامین اغلب داستان های او، از جمله داستان های مجموعۀ حاضر، مسئله هویت، جاودانگی، زمانِ بی انتها، معجزات فانتزی و رویایی، هزارتوهای متنوع و آینه ها (به صورت نمادین) است.
درون مایه آثار او فلسفی، رازآلود، گنگ، ماجراجویانه، تاریخی، هیجان انگیز، اساطیری، زبان شناسانه، فرهنگی و حتی پلیسی است؛ یا ترکیبی عجیب و غریب و هزارتوگونه از تمامی این موارد به علاوۀ کلی نماد و تمثیل و ارجاع! همه این موارد دست به دست هم می دهند تا نوشته های بورخس تقریبا از تمامی جنبه های ادبی غنی و پربار باشند.
فضا، زمان و راوی گری در داستان های او از فرم عادی داستان نویسی تبعیت نمی کنند و در تمامی جنبه های نقل روایت داستان های بورخس، ساختارشکنی های زیادی دیده می شود. یکی دیگر از ویژگی های داستان های خورخه لوئیس بورخس استفاده از تکنیک و ژانر جریان سیال ذهن در نقل داستان است که باعث شد تا اولین نمونه های ادبیاتِ جریان سیال ذهن در ادبیات آمریکای لاتین پدید آید.
کتاب الف از 17 داستان تشکیل شده است: نامیرا / مُرده / حکمای الاهی / داستان جنگجو و اسیر / زندگینامه تادِئو… / ایما تزونتث / خانه ی آستیه ریون / مرگ دیگر / مرثیه ی آلمانی / تحقیق ابن رشد / ظاهر / کلام خداوند / این خاقان البُخاری… / دو شاه و دو هزارتو / انتظار / مَردِ بر آستانه / الف. داستان کوتاه دیگری به نام «ناخوانده» نیز به صورت پیوست به کتاب اضافه شده است که توسط نویسنده در ویرایش های بعدی کتاب اضافه شده است.
هر داستان از این مجموعه قصه ای دارد که شرح هر یک بسیار طولانی می شود. به طور مثال، داستان «نامیرا» که روایتی است از شخصی که به صورت اتفاقی جاودانگی و نامیرایی را کسب کرده است و اکنون، زندگی ای ملالت بار و سخت و بسیار طولانی ای را تجربه می کند که قصد ترک آن را دارد.
«مُرده» داستانی است فردی آرژانتینی به نام «بنجامین اوتالورا» که فردی را کُشته و در راه فرار از کشور نیز، به طور اتفاقی، قاچاقچی اش را می کشد. اما چطور همه چیز دست به دست هم می دهند تا او پس از مدت کوتاهی سرکَردۀ قاچاقچیان شود؟
در داستان «الف» نیز بورخس مفهومی به نام «الف» را تعریف می کند: نقطه در فضا که تمامی نقاط دیگرِ فضا را در خود جا داده است! هرکس به این نقطه نگاه کند می توان هرجای دیگر دنیا را بدون هیچ تداخلی و از تمامی زوایا، ببیند. قهرمان داستان، خودِ دیگر نویسنده، در این داستان ماجرایی بسیار جذابی را، رقم می زند.
از جمله دیگر اثار ترجمه شده از خورخه لوئیس بورخس می توان به کتاب های «کتابخانۀ بابل» با ترجمۀ کاوه سید حسینی و «در ستایش تاریکی» با ترجمۀ مانی صالحی علامه اشاره کرد. مترجم کتاب الف، محسن طاهر نوکنده، نیز ترجمۀ آثاری مانند «پنجشنبه های خانم جولیا» از پیرو کیارا و «ماه و آتش» از چزاره پاورز اشاره کرد.
در بخش هایی از کتاب الف می خوانیم:
«اینکه مردی از محله های پائین شهر بوئنوس آیرس، یک لاتِ آسمان جُل شرور، بدون هیچ وجهه ای مگر سری نترس در راهِ بی باکی، نفوذ کند به بیابان های منکوب از اسبان مرزبانانِ برزیل و سرکرده ی قاچاقچیان از آب درآید، در نگاه اول باورنکردنی به نظر می رسد. برای آنهائی که چنین فکری دارند، می خواهم به نقل سرگذشت بنخامین اوتالورا بپردازم که از او خاطره ای میان در و همسایه های محله ی بالوا نِه را باقی نمانده، مردی که به راه و رسمِ خودش مُرد، با گلوله، در سر حدِ ریوگرانده دُسول.»
«این عقاید چنان سخیف و ابلهانه به نظرم آمد و ارائه شان چنان پر طُمطُراق و چنان توخالی، که بی درنگ به ادبیات ربط شان دادم؛ پرسیدمش چرا آنها را روی کاغذ نمی آورد. همچنان که می شد حدس زد جواب داد پیشاپیش این کار را کرده: این مفاهیم و مفاهیم دیگری نه کم تر از آنها جذاب، در سرود سرآغاز، سرود پیش درآمدانه یا به زبان ساده تر سرود دیباچه ی منظومه ای که سال هاست بدون جار و جنجال، بدون بوق و کرنا، روی آن کار می کند، آن هم همواره به اتکای دو عصای دستِ اصلی به نام کار و انزوا، جای خود را یافته اند.»
«می دانم که به کِبر، چه بسا به همنوع گریزی، و چه بسا به جنون متهمم می کنند. چنین اتهام هائی (که در وقت مقتضی من جزای شان را خواهم داد) خنده آورند. حقیقت دارد که از خانه خارج نمی شوم، اما این هم حقیقت دارد که درهای آن (که تعدادشان نامتنهای ست) شبانه روز روی انسان ها و همینطور حیوان ها باز است. که هرکس مایل باشد وارد می شود. نه زَرق و برق زنانه اینجا پیدا خواهد کرد و نه آداب عجیب و غریب درگاه، بلکه آنچه خواهد یافت سکوت است و انزوا.»
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر