الیور تویست
الیور تویست در یک نگاه
:- از برترین آثار ادبیات کلاسیک جهان
- شرح انگلستان قرن نوزدهم
- جزء پرفروش ترین کتاب های جهان
- اثر چارلز دیکنز برجسته ترین رمان نویس عصر ویکتوریا
الیور تویست
الیور تویست، رمانی در رابطه با وضعیت اسفناک نوانخانه های انگلیس در قرن نوزده می باشد. شخصیت اصلی رمان، پسر بچه ای به نام الیور تویست است که یتیم است و هنوز استقلال لازم برای زیستن در جامعه را ندارد. او چه در دورانی که در نوانخانه بزرگ می شده چه دورانی که از آن گریخته است، مورد خشونت و بی رحمی قرار می گیرد. رمان، شخصیت های دیگری هم چون فاگین، چارلی بیتز، آقای براون لا، بیل سایکس، و نانسی دارد که هر یک به گونه ای بر زندگی الیور تویست تاثیر می گذارند. برخی تاثیر مثبت و اکثریت تاثیر منفی.
الیور تویست پیرو آزاری که در نونخانه می بیند، از آن جا فرار کرده و در خیابان های لندن سرگردان است در این زمان با افراد دیکری آشنا می شود که آن ها هم بویی از خیرخواهی نبرده اند. به طور کلی الیور تویست در دوران زیستش اتفاقات مختلفی را از جمله فروخته شدن، فرار کردن، دزدی، دستگیر شدن و … را تجربه می کند.
رمان الیور تویست هم مانند دیگر رمان های چارلز دیکنز توجه اهالی سینما و تئاتر را به خود جلب کرده است. رومن پولانسکی اهل لهستان فیلمی بر اساس رمان الیور تویست با همین نام کارگردانی کرده. فرانک لوید و دیوید لین نیز از جمله کارگردان هایی بوده اند که بر اساس رمان الیور تویست فیلم سینمایی ساخته اند. در عرصه تئاتر نیز تئاتر های بی شماری بر اساس این رمان اجرا شده که یکی از نردیک ترین آن ها، تئاتری با کارگردانی حسین پارسایی ست که در ایران اجرا شد و بازیگران مطرحی در آن ایفای نقش داشته اند.
رمان الیور تویست مانند آثار دیگر چارلز دیکنز مثل دیوید کاپرفیلد، داستان دو شهر، آرزوهای بزرگ و … در دسته ی ادبیات کلاسیک جای می گیرد. آثار دیکنز در ادبیات کلاسیک همیشه از برترین ها بوده اند و هنور در تمام جهان از ارج و قرب چشم گیری برخوردار هستند. چارلز دیکنز در سال 1812 متولد شد و در پنجاه و هشت سالگی درگذشت. او را برجسته ترین نویسنده عصر ویکتوریا و تاثیرگذار ترین نویسنده ی پس از شکسپیر می دانند.
رمان الیور تویست، در ابتدا در قالب رمان منتشر نشد بلکه در پاورقی یک ماهنامه انگلیسی چاپ می گشت اما در نهایت در سال 1838 به عنوان یک رمان مستقل و دومین اثر چارلز دیکنز روانه بازار شد. این کتاب در دهه ی هفتاد در ایران نیز ترجمه و چاپ شد. یکی از ترجمه های خوب این رمان توسط سولماز قاسمی در انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.
خوشبختانه انتشارات علمی و فرهنگی چند سالی ست اقدام به چاپ آثار کلاسیک جهان نموده است. این نشر کتاب هایی مانند کشتن مرغ مینا (اهارپر لی)، سقوط (آلبر کامو)، ناطور دشت (جی دی سلینجر)، رویا در نیمه شب تابستان (ویلیام شکسپیر)، چرم ساغری ( اونوره دوبالزاک)، خشم و هیاهو (ویلیام فاکنر)، بلندی های بادگیر (امیلی برونته)، شرم (آنی ارنو) را چاپ کرده است. مجموعه ادبیات کلاسیک نشر علمی و فرهنگی با طراحی جلد مخصوص به خود و ترجمه های دقیق و ظریف، به مجموعه ای تبدیل شده که برای دوست داران ادبیات کلاسیک بسیار مفید واقع خواهد شد.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«در شهری که دلیلی برای گفتن نامش نمی بینم نوانخانه ای است که در آن فقرای شهر بدون دریافت هیچ پولی به سختی کار می کنند و در این غمکده و در روز و تاریخی که اصلا مهم نیست الیور تویست به دنیا آمد. بعد از تولد نوزاد همه شک داشتند که او زنده بماند، اما نوزاد پس از اندکی تقلا نفس کشید، عطسه کرد و با صدایی بلند به گریه افتاد. با شنیدن صدای الیور مادر جوان با ناتوانی زیادی صورت رنگ پریده اش را از روی بالش بلند کرد و با صدای ضعیفی گفت: "اجازه بدهید بچه ام را ببینم بعد بمیرم." دکتر در حالی که اخم کرده بود گفت: "اوه دخترم، شما نباید از مرگ حرف بزنید." مائی، زنی که به دکتر کمک می کرد، با عجله بطری ای را که در حال نوشیدن بود در جیبش پنهان کرد و گفت: "خدا به او صبر بدهد، نه؟" دکتر نوزاد را در میان دست های مادرش گذاشت. زن لب های سرد و سفیدش را بر پیشانی او نهاد، نگاهی خیره به اطراف انداخت.، بعد به روی تخت افتاد و جان داد.»
«نوح کلیپول تحمل دیدن این را که الیور دارای مقام مهمی شده نداشت و به این نتیجه رسید که باید تا جایی که می شود رفتاری بدتر از قبل با او داشته باشد. شارلوت، دخترک خدمتکار، هم به تبعیت از نوح با او به خشونت رفتار می کرد و خانم سوریری به خاطر رفتار دوستانه همسرش با الیور دشمن خونی او شده بود. روزی که نوح و الیور منتظر ناهار بودند نوح خسته و گرسنه بود و تصمیم گرفت با آزار و اذیت الیور وقتش را بگذراند و گفت: "خب بگو ببینم بچه نوانخانه ای، مادرت کیست؟" الیور با گریه گفت: "او مرده است. درباره او هیچ حرفی نزن." نوح با صدایی خشن و زننده گفت: "خیلی متاسف شدم بچه نوانخانه ای، اما باید بدانی که همه می گویند مادر تو زن بدی بوده است."»
«الیور تصمیم خودش را گرفت و وسایل اندکی را که داشت میان دستمالی بست و منتظر طلوع آفتاب شد. با اولین روشنایی روز خیلی سریع از خانه بیرون آمد و به سوی لندن حرکت کرد. الیور در مسیر تابلویی را دید که نشان می داد از آنجا تا لندن هفتاد مایل فاصله است و حدود یک هفته ای طول می کشید تا به آن جا برسد. یک روز مردی مهربان مقداری نان و پنیر و روز دیگر پیرزنی ته مانده های غذای خود را به او داد. اگر کمک های این دو نفر نبود حتما الیور در مسیر مرده بود. صبح روز هفتم الیور لنگ لنگان خود را به شهر کوچک بارنت در نزدیکی لندن رساند. الیور با پاهایی خون آلود و لباس هایی گرد و خاکی روی پلکان سردخانه ای نشست. او به قدری خسته بود که حتی دل و دماغ گدایی هم نداشت. در این هنگام الیور متوجه شد که شخصی از آن طرف خیابان او را تماشا می کند. او عجیب ترین پسری بود که الیور تا آن زمان دیده بود . پسرک قدی کوتاه، پاهای کج و معوج و چشم های زشت، زیرک و ریزی داشت. کلاهش را چنان نوک سر گذاشته بود که هر لحظه امکان داشت بر زمین بیفتد. کتی مردانه پوشیده بود که تا دم پاهایش می رسید. پسر از خیابان عبور کرد و با خوش روی به الیور گفت: "سلام! مشکلی پیش آمده؟" الیور وقتی که دید پسرک تقریبا همسن و سال خودش است و در حالی که سعی می کرد جلوی اشک هایش را بگیرد گفت: "من خیلی گرسنه و خسته هستم."»
الیور تویست
انتشارات علمی و فرهنگی
چارلز دیکنز
سولماز قاسمی
بزرگسال
رقعی
1399
70
1
تک جلدی
9786004368780
انگلستان