نقد و بررسی
اندوه جنگ
ویژگی های منحصر به فرد جنگ ویتنام، عوارض، تاثیر و تاثرات شدید آن به لحاظ فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی برای دولت ها و ملت های آمریکا و ویتنام، باعث شد شمار زیادی از رمان نویسان و فیلم سازان دنیا، این جنگ را دست مایه ی خلق آثار ادبی و هنری خود قرار دهند.
کتاب «اندوه جنگ» نیز یک رمان تاریخی و مرتبط به جنگ آمریکا و ویتنام است که توسط بائو نینه، نویسنده ی ویتنامی نوشته شده و در سال 1987 برای اولین بار منتشر شده است. در سال 1996 نیز نسخه ای انگلیسی از این رمان منتشر شد که ترجمه ی کتاب حاضر از این نسخه است.
بائو نینه از بزرگ ترین نویسندگان کشور ویتنام و تاریخِ جنگ ویتنام است که عمده ی شهرت خود را به دلیل نوشته رمان اندوه جنگ کسب کرده و خود نیز، در زمان جنگ ویتنام، در جبهه ی این کشور می جنگیده است. ویتنامی ها با انتشار این رمان، سرانجام توانستند صدای خود را به دنیا برسانند. این رمان شدیداً جسم و روح خواننده را تحت تاثیر می گذارد و شاهکاری است که ما را در فهم فجایع، ترس ها، تجاوزها و وحشی گری های عریان در جنگ ویتنام کمک می کند.
قهرمان رمان اندوه جنگ، «کیئن» کهنه سرباز جنگ ویتنام و تنها بازمانده ی تیپش است. در ابتدای رمان خواننده متوجه می شود که او عضوی از تیم جمع آوری اجساد مفقودین در جنگل ارواح جیغ زن است. نویسنده در ادامه با قلمی زیبا و با استفاده از سبک جریان سیال ذهن به مرور و عقب و جلو رفتن در تاریخ ده ساله ی این جنگ هولناک می رود.
یکی از جریانات داستانی اصلی رمان، روایت عشق صادقانه و خالصانه ی کیئن و شخصیت دیگر رمان، دختری به نام «فونگ» است. نویسنده در خلال خاطره ها و بازگشت هایی به گذشته (فلش بک)، روایتی را از غم و فقدان عاشقان، نابودی ارزش ها و اخلاق، از بین رفتن خانواده ها و فجایعی مانند تجاوز و کشتار دسته جمعی می سازد.
کتاب اندوه جنگ توسط مسعود امیرخانی به فارسی ترجمه شده است. از دیگر آثار ترجمه شده توسط مسعود امیرخان می توان به ترجمه ی رمان اعدام «سرباز اسلوویک» اثر ویلیام بردفورد هیوئی اشاره کرد.
در بخش هایی از کتاب اندوه جنگ می خوانیم:
کیئن به گذشته رفت؛ به یاد عشق خودش افتاد، یاد ایام جوانی. حالا سخت بود زمانی را به خاطر بیاورد که همه ی وجوه شخصیت اودست نخورده بود. زمانی که بی رحمی و ویرانی جنگ هنوز روحش را تحت تاثیر قرار نداده بود. زمانی که عمیقاً عاشق بود و در آتش عشق می سوخت، سبک سری و فارغ البالی او مضحک می نمود، زمانی که خیلی زود از عشق و رنج افسرده می شد.
اغلب بیدار می شد و می دید روی زمین به خود پیچیده، اشک از صورتش سرازیر است و از سرما و ترس می لرزد. قلب بی حسش قفل شده و احساساتش بر او غلبه کرده بود. وقتی بیرون سوز سردی به شدت می وزید و باران، بی امان به پنجره های تاریک اتاق او می کوبید، فقط سر جایش می نشست و دوست نداشت تکان بخورد.
مفید بود؟
2
0
بیشتر
کمتر