نقد و بررسی
اودیسه
اگر کسی از تاثیرگذارترین نوشتههای ادبی بپرسد، کتابهای ایلیاد و اودیسه از هومر اولین و بهترین جواب برای آن است. کتابهای ایلیاد و اودیسه که توسط هومر، شاعر و نویسندهی نابینای یونان باستان، نوشته شده است، بعد از افسانهی «گیل گمش» قدیمیترین متون حماسی دنیا هستند.
ایلیاد و اودیسه بزرگترین آثار در جهت مطالعه و بررسی افسانههای یونان و خدایان کهن یونانی است. تاثیر این دو کتاب بر ادبیات، سینما، هنر، روان شناسی و فلسفه ی بعد از خود به گونهای بوده است که آثار افراد بزرگی چون آلبر کامو، ژان پل سارتر، زیگموند فروید، فردریش نیچه، جیمز جویس، شوپنهاور و بسیاری دیگر را بدون وجود این دو کتاب نه میتوان تصور کرد و نه بررسی و تحلیل.
اودیسه روایتی است از ماجراجوییهای اولیس (اودیسئوس)، یکی از فرماندگان لشگر یونان در جنگ با تروا در کتاب ایلیاد، بعد از اتمام جنگ که طی 24 نقل میشود. اولیس به همراه افراد خود سوار بر چند کشتی به سمت سرزمین خود در راه بازگشت بود که خدایانِ طرفدارِ مردم تروا، در راه اولیس و افرادش مشکلات و چالشهایی به وجود آوردند.
سیر ماجراهای اولیس مانند ماجراهای هفتخان رستم است که اولیس نقش پهلوان اصلی ماجرا را به عهده دارد و از بسیاری موانع و ماجراهای عجیب و مرگبار، گذر میکند. اولیس و افرادش سوار بر کشتی به طوفانی برمیخورند که آنها را به سرزمینِ میوههای عجیب و غریب میبرد. در این سرزمین افراد اولیس از آن میوههای میخورند و حافظه خود را از دست میدهند.
پس از نجات از این ماجراف اولیس و افرادش به جزیرهی غول تکچشم و آدمخواری میروند که اولیس او را کور میکند و میگریزد. سپس، اولیس و افرادش به سرزمین بادها میرسند و خدای بادها به آنها مُشکی میدهد که حاوی بادهای مهیب است؛ اما افراد اولیس به طمع گنج در آن را باز میکنند و باعث ایجاد طوفانی میشوند که زمینهساز بسیاری دیگر از ماجراهای جذاب اولیس میشوند.
از کتاب اودیسه اقتباسهای بسیاری صورت گرفته است که شاید مهمترین آنها رمان «اولیس» از جیمز جویس باشد. سعید نفیسی نیز از مترجمان پیشکسوت ایرانی بود که علاوه بر ترجمهی دو شاهکار ایلیاد و اُدیسه، ترجمهی اثری مانند آرزوهای بزرگ از اونوره دو بالزاک (نشر نیلوفر) و تالیف کتابهایی مانند بابک خرمدین (نشر کتاب پارسه) را، در کارنامهی ادبی خود داشت.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«چنین سخن میگفت، در این میان آفتاب فرو خفته بودم و شفق دمیده بود. آتنه، الههای که چشمتان فروزان دارد در میان ایشان گفت: "ای پیرمرد، تو این داستانها را آنچنان که میبایست برای ما گفتی. اینک برویم زبان قربانیان را بگشاییم، بادهها را در هم بیامیزید تا بتوانیم بِیاد پوزئیدون و خدایان دیگر نوشخواری کنیم، سپس در اندیشهی خفتن باشیم. اینک هنگام آن رسیده است. هم اکنون روشنایی در تاریکی فرو رفته است و نباید بیش از این در بزم خدایان درنگ کرد؛ بایست رفت.»
«سیزیف را دیدم که دردهای سخت میکشید: با دو بازوی خود سنگ بسیار بزرگ را میراند. دستها و پاهای خود را از هم جدا میکرد و آن سنگ را بسوی فراز تپهای میراند اما چون میرفت از فراز آن تپه بگذرد، آن توده وی را باز پس میکشید؛ دوباره آن سنگ سرکش بسوی دشت میغلتید. نیروهای خود را گرد میآورد، دوباره آنرا میراند، خون از اندامش روان بود و گرد هاله وار از بالا سرش برمیخواست.»
«اولیس که چارهگری فراوان میدانست در پاسخ به او گفت:"ای تلماکف هنگامی که پدرت نیست، سزاوار نیست تا این اندازه سراسیمه و شگفتزده باشی. نه، اولیس دیگری به این جا نخواهد امد. اولیس همان کسیست که تو میبینی، منم که پس از آن همه رنج بردن، ان همه سرگردانی، پس از بیست سال بِسرزمین پدران میآیم.»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر