نقد و بررسی
ببر سفید
«ببر سفید» اولین، مشهورترین و بهترین رمان آراویند آدیگا است که در سال 2008 منتشر شد. این رمان در همان ابتدای انتشار با استقبال گسترده مردم و منتقدان رو به رو شد و توانست برای نویسنده اش، جایزۀ ادبی بوکر سال 2008 را به ارمغان بیاورد. این اتفاق آدیگا را دومین نویسندۀ بسیار جوان و چهارمین نویسندۀ هندی تباری کرد که توانسته است جایزۀ بوکر ادبیات داستانی را ببرد. همچنین، ببر سفید به مدت طولانی در لیست پرفروش ترین رمان های نیویورک تایمز بوده است. آراویند آدیگا نویسندۀ و خبرنگار جوان هندی است که با انتشار رمان حاضر، شهرت بسیار زیادی در نویسندگی کسب کرد و از چهره های مهم ادبیات معاصر هند شد. در سال 2021 سریالی نیز توسط شبکه نتفلیکس از رمان ببر سفید اقتباس و ساخته شده است.
آراویند آدیگا اعلام کرده است که این رمان در واقع «تلاشی برای بیان صدای مردم قشر بزرگِ ضعیف و فرودست هندی است که مسافران به کشور هند، در حین سفر به آن ها بر می خورند.» است. او قصد داشته است تا صدای مردم روستایی و ضعیف در مناطق تاریک هند باشد و ادعا کرده است که این کار را «بدون قصد بر تصویرسازی احساسی و یا کمدیِ بی مزه» ای کرده است که به صورت متداول از این مردم صورت می گیرد.
این رمان در واقع رمانی به در ژانر «bildungsroman» است. در این ژانر خواننده از شرح زندگی و رشد شخصیت اصلی داستان می خواند و با چگونگی رشد و نموی قهرمان داستان آشنا می شود. آدیگا در «ببر سفید» با زبانی کنایه آمیز، فضایی سیاه و طنزآلود از بسیاری از معضلات و دغدغه های مردم هند در زمان معاصر را به تصویر کشیده است.
این رمان به سبک «بازگشت به گذشته» و با «راوی غیرقابل اعتماد» روایت می شود که ماجراهایی تعلیق آمیز و معمایی نیز، چاشنیِ روایت شده است. فقر، کثیفی و عدم رعایت بهداشت، تناقضات مذاهب و ادیان هندی، نظام طبقه بندی هندو ها (کاست ها)، وفاداری و فساد از جمله مضامینی است که در این رمان بدیع و خاص به کار رفته است.
خلاصه داستان کتاب ببر سفید
«ببر سفید» روایتی است از جوانی فقیرزاده و پیچیده به نام «بالرام حلوایی» که طی هفت شب، نامه ای به نخست وزیر چین می نویسد و زندگی خود را از کودکی تا زمان حال، برای او شرح می دهد. او در خلال شرح زندگی خود که از کار کردن در قهوه خانه ها شروع شده و تا ایجاد کسب و کار و کارآفرین شدن ادامه داشته است، از فسادها، فقر و فلاکت، زد و بند های سیاسی و مافیایی، عقاید و رسومات عجیب، اختلاف فاحش طبقاتی و کثیفی در بین کشور و مردم هند (به خصوص محله های فقیرنشین) پرده برداری می کند.
اما بالرام چگونه توانسته است علارغم این همه مشکلات هولناک و تلخ مردم قشر فقیر هند از این سرنوشت شوم اش فرار کند؟ جواب ساده اما تکان دهنده است: قتل! او پس از اینکه رانندۀ اربابی ثروتمند می شود، او را به قتل می رساند و با دزدیدن پول های او به شهر «بنگلور» فرار می کند. اما این تمام ماجرا نیست. نویسنده با شرحی داستانی نفس گیر و جذاب، از بهایی که یک انسان حاضر است برای فرار از تاریکی و رفتن به سوی نور بدهد، خبر می دهد؛ تا جایی که دیگر مرز میان تاریکی و روشنایی قابل تشخیص نیست…
مژده دقیقی از جمله مترجمان پرکار ایرانی است که از جمله ترجمه های او، می توان به آثاری مانند رمان های «ظلمت در نیمروز» از آرتور کوستلر (نشر ماهی)، «نشانه چهار (از داستان های شرلوک هولمز)» از آرتور کانن دویل و «روایت بازگشت» از هشام مطر (نشر نیلوفر) اشاره کرد.
جملاتی زیبا از کتاب ببر سفید
«می خواهم مدرسه ای باز کنم. مدرسه ای که در آن کسی اجازه نداشته باشد مخ کسی را با دعاها و داستان های خدا و گاندی خراب کند، غیر از واقعیت های زندگی هیچ چیز نباید توی کلۀ این بچه ها کرد. یک مدرسه پر از ببرهای سفید…»
«در این مملکت یک مشت آدم، 99/5 درصد باقیمانده را طوری تربیت کرده اند که در بندگیِ ابدی زندگی کنند! و این رابطۀ بندگی چنان محکم است که ممکن است کلید آزادیِ یک نفر را توی دستش بگذارید و او ناسزایی بگوید و آن را پرت کند توی صورتتان!»
«قربان، توی این مملکت سه بیماری مهم وجود دارد: حصبه، وبا و تب انتخابات. این آخری از همه بدتر است؛ باعث می شود مردم مدام دربارۀ مسائلی حرف بزنند که هیچ اختیاری در مورد آن ها ندارند.»
«بروید به دهلی کهنه پشت مسجد جامع و ببینید آنجا مرغ و خروس ها را توی بازار چطور نگه می دارند. صدها مرغ پریده رنگ و خروس رنگ و وارنگ را تنگِ هم توی قفس های تور سیمی چپانده اند و مثل کرم های داخل شکم توی هم می لولند، همدیگر را نوک می زنند و روی هم می رینند، و همدیگر را هُل می دهند تا بلکه جایی برای نفس کشیدن باز شود؛ تمام قفس بوی گند وحشتناکی می دهد- بوی گند گوشتِ پَردارِ وحشت زده. روی میز چوبی بالای این قفس قصاب جوانی با نیش باز می نشیند و گوشت و دل و جگر مرغی را که تازه تکه تکه شده و هنوز آغشته به خونِ تیره رنگ است با افتخار نشان می دهد. خروس های توی قفس بوی خون را از بالای سرشان احساس می کنند. دل و جگرِ برادرهایشان را می بینند که دور و برشان ریخته. می دانند بعد نوبت خودشان است ولی شورش نمی کنند. سعی نمی کنند از قفس بیرون بیایند. توی این مملکت دقیقا همین بلا را سر آدم ها می آورند.»
«عالی جناب، آدم وقتی دور و بر کتاب ها، حتی کتاب های خارجی، می پلکد، احساس می کند یک جور الکتریسیته وزوزکنان از پایین به سویش می آید. پیش میآید دیگر، مثل وقت هایی که دور و بر دخترها می پلکید. منتها اتفاقی که در اینجا میافتد این است که مغزتان شروع می کند به وزوز کردن.»
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر