نقد و بررسی
بر باد رفته (دو جلدی)
«بر باد رفته» رمان و شاهکار بی بدیل مارگارت میچل است که اقتباس سینمایی بسیار مشهورش در تمام تاریخ هنر سینما تکرار نشدنی است. بر باد رفته شاهکاری است که در سال 1939، فیلمی با نامی مشابه از آن ساخته شد و تا زمان حال، لقب پر فروش ترین فیلم تاریخ سینما، با فروش بیش از 3.7 میلیارد دلار، را تصاحب کرده است. این فیلم سینمایی که بر اساس رمان بر باد رفته ساخته شده است، توانست رکورد دیگری را نیز در سال 1940 از آن خود کند: برنده شدن 8 جایزه اسکار از میان 13 جایزه اسکاری که نامزد آن شده بود!
رمان بر باد رفته برای اولین بار، در سال 1936 منتشر شد و از نظر افتخارات کسب کرده، دست کمی از فیلم اقتباس شده از آن ندارد. این اثر توانست جایزه کتاب ملی آمریکا در سال 1936 و جایزه پولیتزر ادبیات داستانی در سال 1937 را، برای مارگارت میچل به ارمغان بیاورد. مارگارت میچل اذهان داشته است که این کتاب را تحت تاثیر چارلز دیکنز نوشته است و در واقع رمان بر باد رفته را، نوعی رمان ویکتوریایی می دانست.
بسیاری از منتقدان نیز این اثر بزرگ را با شاهکار لئو تالستوی «جنگ و صلح» مقایسه می کنند. منتقدی از روزنامه New York Evening Post در تمجید از سبک این رمان چنین گفته است: «نحوه ای که این رمان از تمامی هزاران تکنیکی که رمان نویسان در 20 سال اخیر مشغول آن ها هستند، استفاده می کند، بی نظیر است.»
کتاب بر باد رفته در واقع تنها رمان منتشر شده از سوی مارگارت میچل است. این رمان در بحبوحه بازیابی شرایط اقتصادی و اجتماعی آمریکا پس از واقعه مشهور رکورد اقتصادی در سراسر جهان، نوشته شد و داستان کتاب، در دوران جنگ داخلی آمریکا روایت می شود. این رمان در سال ابتدایی فروش خود نیز حتی، موفق به فروش 1 میلیون دلاری شد که در میان آثار ادبی تا آن زمان، رقمی باورنکردنی بود.
تا زمان حال بیش از 30 میلیون نسخه از این رمان در سراسر دنیا به فروش رفته و به بیش از 70 زبان زنده دنیا ترجمه شده است. نام رمان بر باد رفته در لیست های بهترین رمان های تاریخ ادبیات، از جمله لیست 100 رمان برتر مجله تایمز و BBC به چشم می خورد. این اثر به دلیل در بر داشتن مضامینی همچون جنگ، عشق، مرگ، تبعیضات نژادی، طبقه بندی جامعه، مقوله جنسیت (به خصوص دغدغه های مربوط به زنان در آمریکای دهۀ 40)، به شدت در میان مخاطبین در سراسر دنیا مورد توجه قرار گرفت.
خلاصه کتاب برباد رفته
کتاب بر باد رفته روایتی است از دختری به نام «اسکارلت اوهارا» که بزرگ ترین دختر صاحب مزرعه ای ثروتمند است. اسکارلت اوهارا دختری سطحی و اغواگر است که گویا جلب توجه مردان، به خصوص پسر یکی از مزرعه داران مجاور به نام «اشلی ولیکز»، تنها تفریح و خواسته اش در دنیاست.
روزی خبر نامزدی اشلی با دختری ساده و محجوب به نام «ملانی» به گوش اسکارلت می رسد و او از سر خشم و حسادت، به اشلی ابراز علاقه می کند اما، با پس زده شدن از طریق اشلی مواجه می شود. پس از این اتفاق و یک سری اتفاق خواندنی دیگر، اسکارلت با برادر ملانی ازدواج می کند اما این ازدواج مصادف می شود با شروع جنگ داخلی آمریکا.
با شروع جنگ داخلی تمامی مردان از جمله اشلی و برادر ملانی به جبهه اعزام می شوند و در این حین، برادر ملانی شهید می شود. حال اسکارلت که در جوانی بیوه شده است به پیشنهادش مادرش، به نزد ملانی، که اکنون خواهر شوهر مرحوم اش قلمداد می شود، می رود تا به اشلی هرچه بیشتر نزدیک شود.
پس از سلسله ای از اتفاقات درگیر کننده، اسکارلت مجبور می شود به همراه ملانی بیمار و مردی به نام «روت»، که از اسکارلت خوشش می آید، دوباره به سمت خانه خود فرار کند. طی بازگشت به خانه اسکارلت متوجه می شود که مادرش فوت کرده است، پدرش دیوانه شده و در شرف مرگ است و خواهرش بیمار است. حالا او تک و تنها مجبور است تا علاوه بر سر و سامان دادن به خانواده اش و موضوعات عشقی خود، با استفاده از هر وسیله ای که می تواند، املاک و میراث پدرش را از دست مصادره نجات دهد…
مارگارت میچل نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی بود که در سال 1900 به دنیا آمد و تنها 49 سال عمر کرد. او طی دوران زندگی اش فقط رمان بر باد رفته را به صورت رسمی نوشت و منتشر کرد. تنها سال ها بعد از مرگ او بود که دست نوشته ها و داستان های کوتاه و بلند او که حاصل تفکرات و کارهای نوجوانی اش بوده است، منتشر شد. تنها اثر دیگری که از او به فارسی ترجمه شده است کتابی تحت عنوان «مارگارت میچل و تولد رمان بر باد رفته» است.
بهترین ترجمه کتاب بر باد رفته
کتاب بر باد رفته توسط حسن شهباز ترجمه و توسط نشر علمی و فرهنگی منتشر شده است. حسن شهباز از جمله مترجمان کهنه کار و پیشکسوت ایرانی بود که ترجمه آثاری از جمله «منظومه سرزمین بی حاصل» اثر تی.اس.الیوت و «کجا می روی؟» اثر هنریک سینکیویچ را در کارنامه ادبی خود داشت.
جملات زیبای کتاب برباد رفته
اسکارلت، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته، همان است که اول داشته ام.
آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود، حفظ کنم تا اینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم.
اما اسکارلت اشتباه کرده بود، این مرد برای او بیگانه شده بود، آن عشق دیرین به نفرت و کینه مبدل گشته بود.
با خستگی به خود گفت:« حقیقت موضوع این است که این مرد جز در عالم خیال من وجود خارجی نداشت. من کسی را دوست داشته بودم که مخلوق خود من بود و همین مخلوق، امروز نظیر [دوست در گذشتۀ من] می تواند بمیرد و از این دنیا برود. مجسمه ای بود که خود من با دست خود ساخته بودم و لباس قشنگی به تنش کرده بودم و عاشقش شده بودم. این حادثه یک روز در ایوان «تارا» اتفاق افتاد، من آنجا نشسته بودم.
مرد جوانی که قبلاً می شناختم و نامش اشلی ویلکز بود، به دیدن من آمد. در گذشته، این مرد کمترین جذبه و فریبندگی برای من نداشت، اما در آن روز… من به دور این مرد هاله ای از خیال و آرزو کشیدم، به او شخصیت دادم، لباس برازنده بر تنش کردم و آن وقت عاشقش شدم. دیگر درست ندیدم که باطن این معشوق من چیست و میل هم نداشتم بدانم. من عاشقش بودم و میل داشتم این عشق خیالی، همیشه پایدار بماند. دلم می خواست معشوق من همیشه همین لباس زیبا، همین هالۀ فریبنده را به دور خود داشته باشد، دیگر چه اصراری داشتم که به ماهیت او پی ببرم؟»
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر