نقد و بررسی
بنی آدم
کتاب «بنی آدم»، مجموعه ای از داستان های کوتاه به قلم نویسندۀ برجسته معاصر ایرانی، استاد محمود دولت آبادی است. این مجموعه داستان اولین بار در سال ۱۳۹۴ منتشر شد. با توجه به استقبال زیاد خوانندگان از این کتاب، چاپ دوم آن تنها دو ماه پس از چاپ اول و با تیراژ بالا وارد بازار شد. داستان های این مجموعه که از جدیدترین آثار آقای دولت آبادی حساب می شوند، در فضایی مدرن و شهری روایت می شوند؛ فضایی که تفاوت اساسی با فضای داستان های قدیمی تر دولت آبادی دارد.
عناوین داستان ها به ترتیب عبارتند از مولی و شازده؛ (۱۳۹۱) تهران / اسم نیست؛ (۱۳۹۴) کردان / یک شب دیگر؛ (۱۳۹۴) تهران / امیلیانو حسن؛ (۱۳۹۴) کردان / چوب خشک بلوط؛ (۱۳۸۴) تهران / اتفاقی نمی افتد؛ (۱۳۹۴) تهران. آقای دولت آبادی را در عرصه نویسندگی، بیشتر به رمان نویسی می شناسند و داستان کوتاه نویسی، کمتر در کارنامه حرفه ای ایشان به چشم می خورد. همین امر پس از انتشار، موجب شهرت بیشتر این کتاب در محافل ادبی شد و آن را در میان مهم ترین و برترین نوشته های داستانی ایرانی در سال ۱۳۹۵ قرار داد.
مولی و شازده یک داستان کوتاه، بدون سرانجام و در سبک رئالیسم جادویی نوشته شده است. دولت آبادی در این نوشته کوتاه، صحنه ای از اعدام یک مرد جوان را در یک صبح زود و از زاویه دید پنجره اتاق مردی میانسال روایت می کند که خانه اش مشرف به میدان محل اعدام است.
اسم نیست بلندترین قصۀ این مجموعه می باشد. اسم نیست، روایتی وهم آلود از فرار چهار مرد با پیشینه و شخصیت های متفاوت است به بیرون از مرزهای ایران. این مرد ها که معلوم نیست واقعا چه جرمی مرتکب شده اند و از چه چیزی فرار می کنند را سرنوشتی مشترک به یکدیگر پیوند داده است.
یک شب دیگر داستان سوم این مجموعه، کوتاه ترین قصۀ کتاب است. داستانی با حال و هوای عجیب که فضای داخلی اتاق و صفحه نمایش تلویزیونی را توصیف می کند که کسی در آن مشغول بازی کامپیوتری است.
امیلیانو حسن؛ مکان این داستان در جایی نا آشنا خارج از ایران است. داستان درباره دو نفر تروریست خارجی است که مامور قتل مردی به نام «امیلیانو حسن» شده اند، اما وقتی به سراغ او به هتل محل اقامتش می روند، او را مرده می یابند.
چوب خشک بلوط روایتی از وفاداری است. داستانی درباره پسرکی لال که به همراه ایل خود در حال کوچ می باشند. در این میان پدربزرگ او که بزرگ ایل نیز هست، تقریبا مُرده و باری اضافه بر دوش قاطر شده است. مردان ایل پیرمرد را کنار رودخانه رها می کنند اما پسرک و سگش کنار او می مانند.
اتفاقی نمی افتد؛ وقایع این داستان نیز در خارج از ایران اتفاق می افتد. اتفاقی نمی افتد، روایت گفتگوی درون ذهنیِ مردی است که پناهنده شده و سعی در برقراری ارتباط با صاحب خانه خارجی اش که زبان او را نمی فهمد، دارد. در خلال رفت و برگشت های زمانی و مونولوگ های شخصیت اصلی داستان، ماجرای این دو نفر مشخص خواهد شد.
از مهم ترین ویژگی های کتاب بنی آدم، انعکاس زندگی آدم ها، توجه به بعد روان شناختی شخصیت های داستان، آغاز داستان ها با یک بحران، تصویرسازی در قالب کلمات و استفاده از جلوه های طبیعت برای توصیف دنیای درونی قهرمانان آنان است. در این مجموعه با فضایی جدید و سبکی متفاوت روبرو هستیم که مواجهه با آن خواننده را به چالش می کشد.
داستان های این کتاب اگر چه با مضمونی یکسان نوشته شده اند _انسان و انسانیت_ اما هر یک حال و هوای خاصی دارند و به نوعی تجربه جدیدی برای نویسنده به شمار می روند. بعضی داستان ها با درونمایۀ تخیلی که نمی توان گفت فانتزی اند یا رئالیسم جادویی، نوشته شده اند. بعضی، گویی یادداشت هایی از مشاهدات راوی بوده اند، و برخی قصه هایی بی سرانجام اند که قرار نیست به جایی برسند. آدم های داستان ها هم مثل خود قصه سردرگم اند و همه چیز میان خیال و واقعیت معلق مانده است.
مجموعه بنی آدم، نه تنها خود متعلق به سال های اخیر است، که دغدغه های آن نیز متعلق به آدم های همین سال ها است. رد نظریات سیاسی اجتماعی نویسنده و دغدغه های همیشگی دولت آبادی، که حاصل تجربۀ زندگی و مطالعات بسیار اوست، از نظر خوانندۀ آشنا به قلم دولت آبادی پنهان نمانده و در میان سطور کتاب آن را پیدا خواهد کرد.
محمود دولت آبادی از پرکار ترین و مشهور ترین نویسندگان معاصر ایرانی است که کتاب های بسیاری نوشته، افتخارات بسیاری کرده و تعدادی از آثارش به سایر زبان ها نیز ترجمه شده که شهرت جهانی برای او به ارمغان آورده است. مهمترین و مشهور ترین کتاب دولت آبادی، رمان «کلیدر» است که با ۲,۸۳۶ صفحه، بزرگ ترین رمان فارسی بوده که در ده جلد به چاپ رسیده است. دیگر اثر معروف این نویسنده رمان «زوال کلنل» است که به زبان آلمانی و توسط ناشری سوییسی منتشر شده است. کتاب جای خالی سلوچ که اولین بار در سال ۱۳۵۸ منتشر شد و سپس نشر چشمه آنرا باز منتشر کرد، دیگر رمان مهم این نویسنده است.
در بخش هایی از کتاب بنی آدم می خوانیم:
نعره های سرباز نگهبان، تمام بند را تکان داده بود و من افتاده بودم که رسیدند و دیگر چیزی نفهمیدم. در آن آخرین لحظه، پیش از آنکه از پا دربیایم یک دم خیال کردم مُردم و آسوده شدم؛ اما نمرده بودم و… دو روز بعد که چشم وا کردم در همان انفرادی بودم و از آن پس باید توضیحات می دادم که چرا خواسته ام خودم را از بین ببرم و آن تکه تیغ را چه کسی و چه جوری به دست من رسانیده است. «خودم، خودم!» باورشان نمی شد؛ خودشان لحظه دستگیری، بلد بودند چه کنند. اول پنجه می کردند تو حلقومت و زبانت را بیرون می کشیدند تا اگر کپسول سیانور زیر زبانت داری یا قورت داده ای، بالا بیاوری. بعد برهنه ات می کردند و تا برسی کمیته یا هر جای دیگر، تمام سوراخ سنبه های لباست را زیر و رو می کردند. وقتی رسیدی به محل، بار آخری بود که رخت هایت را می گرفتند و لباس زندان تنت می شد و همان بلوز زندان را می کشیدند سرت و دستی زیر بازویت را می گرفت می بردت همان جایی که باید.
چه کار ها که باید یا نباید کرد. برخی کسان در ميان شانه های کسانی زندگی می کنند و دیر متوجه واگیر آن می شوند و این که جزیی از آن شده اند، اما من متوجه بودم و ادامه دادم تا نزدیک شدم به رتبه های نزدیک آن آقای دکتر چمک! در یک مسیر و مسافت سی ساله، به تدریج و چه دير متوجه شدم که یک راه بیشتر وجود ندارد… رسید نزدیک رکاب ماشین، سراج کمکش کرد سوار شود؛ سوار شد و باز هم پنجه هایش را در هم قلاب کرد، سرش را پایین انداخت طوری که انگار به پا هایش نگاه می کند و خاموش ماند، چنان که در تمام طول راه خاموش مانده بود و همچنان باقی ماند تا رسیدن به ماجرای انهدام اتومبیل و عبور پیادگی، رفتن نعمت عمو با آن جوان ناپدری کش.
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر