نقد و بررسی
بهترین داستان های کوتاه جیمز جویس
کتاب حاضر مجموعهای از بهترین داستانهای کوتاه جیمز جویس است که توسط احمد گلشیری، نویسنده و مترجم بزرگ ایرانی، گلچین و ترجمه شدهاند. گلشیری در ابتدای کتاب مقدمهای بسیار مفصل و پربار از زندگی پرفراز و نشیب جویس و تحلیل آثار او، نوشته است که خواندن آن در شناخت هرچه بیشتر این نویسندهی بزرگ ایرلندی و آثارش، بسیار مفید است.
جیمز جویس نویسنده، شاعر و منتقد ادبی بزرگ ایرلندی بود که عمدهی شهرت خود را، مدیون نوشتن بزرگترین رمان خود، اولیس، بود. اولیس را بزرگترین رمان قرن بیستم میدانند. جیمز جویس این رمان را بر اساس افسانهی اودیسه از هومر نوشت و در آن از سبک جریان سیال ذهن استفاده کرد. جویس، در کنار ویرجینیا وولف، یکی از پیشگامان مکتب ادبی مدرنیسم و استفاده از جریان سیال ذهن بود.
کتاب حاضر از 15 داستان کوتاهِ جیمز جویس در دوران مختلف نویسندگی او انتخاب و ترجمه شده است: خواهرها، برخورد، اعرابی، ایولین، پس از مسابقه، دو عاشقپیشه، پانسیون، پاره ابر، بدیلها، گِل، حادثهی تأثرآور، روز عَشَقه در ستاد انتخابات، مادر، بخشایش، و در نهایت، داستان بلند مردگان. به عنوان مثال داستان بلند مردگان از کتاب مجموعه داستانهای جیمز جویس به نام دوبلینیها انتخاب شده است.
این داستان روایتی از مردی به نام گابریل که در جریان برگزاری یک جشن، به محدودیت روحی و درونی که بر رابطهی او و همسرش سایه افکنده، پی میبرد. این آگاهی برای او آگاهیهای دیگری را به همراه میآورد و متوجه میشود که چقدر زندگی اطرافیانش حقیر و محدود است. او در نهایت، پس از سخنرانیهای شاهکارش در مهمانی، خود را از برزخ روحی که در آن زندگی میکند، بیرون میکشد؛ در واقع سرشت او از هم پاشیده میشود و میان پارههای آن، انسانی جدید سر برمیآورد.
از جمله آثار جیمز جویس که به فارسی ترجمه شدهاند میتوان به رمانهای اولیس با ترجمهی فرید قدمی (نشر مانیا هنر) و چهرهی مرد هنرمند در جوانی با ترجمهی منوچهر بدیعی (نشر نیلوفر) اشاره کرد.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«این بار دیگر امیدی به زنده ماندن او نداشتم، سکتۀ سوم بود. شبهای پیاپی از کنار آن خانه گذشته بودم (دوران تعطیلات بود) و چشم به مربعِ روشنِ پنجره دوخته بودم و شبهای پیاپی دیده بودم که پنجره، مثل هر شب، با نور ضعیف و یکسانی روشن است. فکر کردم که اگر او مرده باشد سایۀ شمعها را روی پردۀ تاریک میبینم چون میدانستم که بالای سر مرده دو شمع میگذارند.»
«اتومبیلها، نرم و تند، به سوی دابلین میتاختند و چون گلولههایی که در خان تفنگ حرکت کنند، با نظم در جادۀ ناس در حرکت بودند. تماشاچیان در بالای تپه، در اینشیکور، دسته دسته جمع شده بودند تا اتومبیلهایی را که به سرعت به طرف خط پایان در حرکت بودند تماشا کنند و در سایۀ این فقر و بیعملیِ دیگر قسمتهای اروپا بر صنعت و ثروت خود میافزودند.»
«با این حال، در چنین گردهماییهایی اندیشههای غمانگیزی ذهن ما را به خود مشغول میدارد: اندیشههای گذشته، دگرگونیها و چهرههای غایبی که امروز جایشان در کنار ما خالی است. راه زندگی ما انباشته از چنین خاطرات غمانگیزی است و اگر قرار باشد پیوسته در اندیشۀ آنها باشیم دیگر یارای آن نداریم تا شجاعانه در میان زندگان به کار خویش بپردازیم.»
مفید بود؟
2
0
بیشتر
کمتر