بیست – رمان [ ترک ] سیگار
بیست – رمان [ ترک ] سیگار در یک نگاه
:- رمانی مناسب برای سیگاری های در شرف ترک
- رمانی در سبک ادبیات بالقوه
- ادبیات داستانی انگلستان
- اولین اثر ریچارد بیرد
بیست – رمان [ ترک ] سیگار
در قرن بیست و یکم می توان سیگار کشیدن را علنی ترین و شایع ترین نوع اعتیاد به حساب آورد.کم نیست تعداد افرادی که معتقدند تنفس هوا برایشان کافی نیست و دود سیگار را بایستی چاشنی نفس کشیدن کنند. «گرگوری سیمپسون» شخصیت اصلی کتاب «بیست؛ رمان ترک سیگار» نیز از این قاعده مستثنی نیست. او یک دهه است که روزی بیست نخ سیگار می کشد و حالا تصمیم به ترک آن گرفته؛ بیست روز اول دوره ترک سیگار سیمپسون را در این کتاب می خوانیم.
عدد بیست که چندین بار به طرق مختلف در داستان تکرار می شود، اشاره به تعداد سیگارهای موجود در یک پاکت سیگار دارد. هرچند اگر بخواهیم نگاهی عمیق تر داشته باشیم، می توان گفت تکرار شدن عدد بیست، و این که به هر طرف داستان سرک می کشیم اثری از عدد بیست می بینیم، شاید به محدودیتی که سیگار برای افراد سیگاری پدید می آورد اشاره دارد؛ انگار سیگار برای آن ها تبدیل به یک ابژه گشته و به هر طرف که سر می زنند اثری از آن می بینند.
گرگوری سیمپسون در فرایند ترک سیگار تصمیم می گیرد تا هربار که وسوسه ی سیگار کشیدن به سراغش آمد، قلم و کاغذی بردارد و شروع کند به نوشتن. شاید مشغول شدن دست ها به نوشتن احتمال سیگار کشیدن را کم کند اما متنی که سیمپسون می نوشت متنی در مدح و ستایش سیگار بود. شاید می توانست آغازی غیرمرتبط داشته باشد اما خود به خود داستان به سمت سیگار پیش می رفت. تمام دوره هایی که شکست خورده بود، از عشقی جدا گشته بود و تمام دوره های سخت را با سیگار توانسته بود بگذراند؛ سیگاری که همیشه رفیق او بود.
علی رغم واژه «ترک» در عنوان کتاب بیست، در این قسمت های داستان مخاطب احتمالا با تمام وجود دلش بخواهد سیگاری آتش بزند. این کتاب می تواند برای کسانی که به دنبال انگیزه ای برای ترک سیگار هستند مناسب باشد، چراکه در دنیای بیرون از این کتاب وقتی می خواهند فردی سیگاری را ترغیب به ترک کنند تماما از مضرات سیگار می گویند؛ اما در رمان بیست اشاره هایی هم به اوقاتی که تلخی سیگار، لحظه ها را شیرین کرده، می کند، به اوقاتی که سیگار همچون یک ناجی عمل کرده؛ و دیدن دو روی این ماجرا در کنار هم، مضرات سیگار در کنار لذت های آن، دید واقع بینانه تری به افراد می دهد و شاید آن ها را برای ترک سیگار با انگیزه تر کند.
نویسنده ی رمان بیست، ریچارد بیرد نام دارد که کتاب بیست را به عنوان اولین اثرش در 1996 چاپ کرد. او اهل انگلستان است و در دانشگاه کمبریج تحصیل کرده. او تاکنون توانسته چهار رمان به چاپ برساند. می توان گفت ریچارد بیرد در سبک نوشتار خود پیرو «ادبیات بالقوه» است. این سبک که در 1960 در پاریس پایه گذاری شده، معتقد به تحمیل محدودیت هایی اختیاری به نویسنده با هدف رسیدن به الگوهای جدید نوشتاری ست. نوشتار ریچارد بیرد در این رمان، ساده و روان است اما گهگاهی در قسمت های فلسفی داستان دچار پیچیدگی می شود . این رمان با ترجمه نیما ملک محمدی اولین بار در سال 1397 در نشر چشمه به چاپ رسید و در عرض یک سال سه بار تجدید چاپ گشت.
در بخش هایی از کتاب بیست؛ رمان [ترک] سیگار می خوانیم:
متوجه شده بودم در پاریس هیچ وقت نمی توانید خودتان را واقعا گم و گور کنید. هر جا هم که بروید، هر چه قدر هم که دور، مطمئنا دیر یا زود باز به گروهی از مردم برمی خورید در حال عکاسی از چیزی که قبلا عکس های خیلی بهتری از آن روی کارت پستال ها چاپ شده. تعدد مکان های قابل شناسایی شهر موجب اطمینان خاطرم بود؛ احساس می کردم با چیزی درگیر شده ام که اهمیتش پیش از این به ثبت رسیده. پاریس بلافاصله آشنا به نظر می آمد، برای همین به ندرت از این واقعیت می ترسیدم که در شهری به این بزرگی هر اتفاقی می تواند بیفتد. مثلا اینکه یک بار لوسی هینتون را دیدم، مینی ژوپ سفیدش جمع شده بین رانها، خم شده روی یک صندلی تاشوو در حال سروکله زدن با یک نوزاد، اصلا نگرانم نکرد. بعد لوسی خودش را صاف کرد که سیگاری روشن کند و به کس دیگری تبدیل شد.
ده سال دیگر گوشه نشینی و این توهم خطرناک که غیرقابل نفوذ هستم، به دنیای خارج هیچ باجی نمی دهم و پشت پرده ی دود سیگارهایم غیر قابل دسترسی هستم. تازه حالا می فهمیدم که دست رد زدن به سینه ی دنیا غیر ممکن است. هیچ کس نمی تواند کاملا برکنار و بی تفاوت بماند چون جهان مدام خودش را برای پرده برداری عرضه می کرد، و جور دیگری هم نمی توانست باشد. دیگر وقتش شده بود که چیزی بیش از یک عدد و رقم باشم، و ثابت کنم ارزشی بیش از اهمیت آماری دارم.
می توانستم تا ابد همین جور ادامه بدهم، خوابیدن و راه رفتن و ادامه ی زندگی نه بی اعتنا بلکه بی طرف، بی معنا، مثل موشی رها شده در آزمایشگاه. مادرم اشتباه می کرد و هیچ اتفاق دهشتناکی برایم نیفتاد. فاجعه ای در کار نبود، یا حداقل جای دیگری بود، هر چند احتمالا کوچک ترین مصیبتی کافی بود تا بفهمم باید از چه دفاع کنم، از لوسی، جینی یا آینده ی درخشان خیالی ام. ولی بیمار نبودم و عمرم هم رو به پایان نبود. در واقع روزها هم چنان به نظرم کهنه و دست دوم می آمدند، با لبه های برگشته، مثل صفحه ای که از قبل نوشته، صحافی و منتشر شده، بارها و بارها بررسی شده، گوشه هایش از فرط استعمال برگشته و آن قدر خوانده شده که دیگر نمی شود چیزی از آن یاد گرفت. مرا با نوعی حس نارضایتی رها کرد، چنان مبهم که تقریبا از خودم خجالت می کشیدم. دیگر تاریخ هم نمی خواندم، چون زندگی معمایی نبود که بتوان با مطالعه حلش کرد. در عوض از رستوران های سهل انگار کبریت های مقوایی جمع می کردم و آخر شب ها در اتاقم تمرین می کردم تا بتوانم در گودی دست هایم مثل همفری بوگارت توی پاریس در کازابلانکا کبریت بزنم. چند جای پیراهنم را سوزاندم. کبریت های روشن را سروته نگه می داشتم و شعله شان را نگاه می کردم که به طرف انگشتانم زبانه می کشید، به این فکر می کردم که کبریت شیء روراستی است. توی دست هایم به قابل اعتماد و اطمینان بودن تظاهر نمی کرد.
بیست – رمان [ ترک ] سیگار
نشر چشمه
ریچارد بیرد
نیما ملک محمدی
بزرگسال
رقعی
شومیز
1398
309
3
تک جلدی
9789643628161