نقد و بررسی
تمام این مدت
رمان «تمام این مدت» اثر ریچل لیپینکات و میکی داتری محصولی از انتشارات میلکان کتابی در ژانر درام و عاشقانه است که بیش از هر چیز به موضوع فقدان و از دست دادن می پردازد. کایل و کیمبرلی نمونه کامل یک زوج رویایی هستند. آنها از دوران کودکی یکدیگر را می شناسند، زمان زیادی را با هم سپری کرده اند، خاطرات فراوانی ساخته اند و در نهایت عاشق یکدیگر شده اند . البته در ضلع دیگر این دوستی سام قرار دارد که دوست مشترک کایل و کیمبرلی است و همیشه موجب پایداری این دوستی سه نفره شده و به قول کایل مانند چسب آنها را در کنار هم نگه داشته است.
خلاصه کتاب تمام این مدت
در شب فارغ التحصیلی این سه دوست، کایل متوجه رفتارهای غیرعادی کیم و صحبت های پنهانی او با سام می شود. کمی بعد روشن میشود کیم قصد ندارد با کایل در دانشگاهی که برای آن برنامه ریزی کردن، برود. کایل که از این واقعه بسیار پریشان و برافروخته است و نمی تواند دلیل این موضوع را درک کند. او با ناراحتی از هتلی که جشن فارغ التحصیلی آن در حال برگزاری خارج می شود و کیمبرلی نیز برای دلجویی به دنبال او می رود. آنها با ماشین به سمت دریاچه می رانند، همان دریاچه ای که همیشه مشکلاتشان را کنار آن حل می کنند. اما آب و هوا به شدت طوفانی است، قطرات باران با قدرت بر شیشه می کوبند و آسمان غرش می کند.
کیم پس از مدتها حرف دلش را می زند. او می گوید می خواهد دنیا را بدون وجود کایل تجربه کند، تجربه اینکه به پشت سرش نگاه کند و او را نبیند. در میان دعوا و طوفان یک کامیون با قدرت تمام نزدیک می شود، و بعد… ضربه محکم کامیون، حادثه تلخ رانندگی، خون، آهن در هم کوبیده و شخصی که باقی می ماند تا با جراحت، غم از دست دادن و عذاب وجدانی که باقی مانده دست و پنجه نرم کند. اما آیا عشق برای بار دیگر در قلب او لانه می کند؟ آیا شخص بازمانده بار دیگر زندگی را از سر می گیرد؟
سبک کتاب تمام این مدت
داستان از زبان کایل روایت می شود، تمام این مدت کتابی است که ما را با احساسات انسانی که باقی می ماند و قرار است زندگی کند، آشنا می کند، این که فقدان و غم از دست دادن چطور در لابه لای احساسات افراد بازمانده جا خوش می کند و زندگی شان را از چرخه عادی خارج می کند. در واقع نویسندگان بیشتر از آنکه بر روی خود موضوع مرگ تمرکز کنند، پیرامون احساس اشخاصی داستان شان را روایت می کنند که مرگ را نه برای خود بلکه برای عزیزان شان تجربه می کنند، و مجبورند تا طعم تلخ آنرا بچشند. روند رویارویی شخصیت ها با این مشکلات درون مایه اصلی کتاب را رقم زده و روند رشد شخصیت ها را شکل می دهد. اینکه چگونه شخص بازمانده بر احساس عذاب وجدانش غلبه می کند، بار دیگر می ایستد و به خود حق زندگی کردن میدهد.
می توان روند پیشروی کتاب را منطقی دانست اگرچه گاهی اوقات، خصوصاً در آخرین حادثه ی کتاب کمی رنگ و بوی تخیل می گیرد. سرعت پیشروی و اتفاقات در دو سوم ابتدایی کتاب بسیار منطقی است، اما در یک سوم نهایی تند تر شده که می تواند کمی به ساختار آن صدمه بزند.
«تمام این مدت» کتابیست که دقیقاً وقتی روایت خود را تمام کرده و گویی دیگر چیزی برای گفتن وجود ندارد، درست در همان لحظه که می خواهید کتاب را به کناری بگذارید، برگ برنده هایش را رو می کند و با ایجاد کششی دوست داشتنی حس کنجکاوی تان را همچنان تحریک می کند.
عشق موضوعی است که در این کتاب به خوبی به آن پرداخته شده است. لحظات عاشقانه با مهارت تمام به نگارش در آمدند که داستان را به یکی از زیباترین آثار عاشقانه تبدیل کردند، احساسات و عواطف با جزئیات تمام توصیف میشوند و عشق در زیبا ترین حالت روایت می شود. نویسندگان با هوشمندی به مخاطب ثابت می کند که چطور خودخواهی در روابط می تواند باعث شود که کلیدی ترین نکات به چشم نیایند و گاهی اینکه اجازه بدهید انسانی برود، بهترین کار ممکن در حق خودمان و اوست.
میکی داتری و ریچل لیپینکات نویسندگان کتاب تمام این مدت
«تمام این مدت» اثر دیگری از نویسنده پرفروش رمان «پنج قدم فاصله» اثر ریچل لیپینکات است. میکی داتری فارغ التحصیل دانشگاه برنای در رشته هنر تئاتر است. او علاوه بر نویسندگی به فیلمنامه نویسی نیز مشغول است. او در وقت های فراغتش فیلم های سیاه و سفید قدیمی می بینند، نمایشنامه های یونان باستان را می خواند یا به آهنگ های کلاسیک گوش میدهد. لیپینکات دارای مدرک کارشناسی نگارش انگلیسی از دانشگاه پیتسبرگ است. او اهل پنسیلوانیا و در حال حاضر در آنجا ساکن است.
نشر و ترجمه کتاب تمام این مدت
انتشارات میلکان این رمان را به چاپ رسانده و نازنین فیروزی، با قلمی شیوا و روان آنرا به فارسی برگردانده است. تصویرگری کتاب نیز شکیل، زیباست و با محتوای آن هماهنگ است.
جملات زیبای کتاب تمام این مدت
«خودم را عقب می کشم و با عجله به سمت اتاقم می روم. نفس هایم بریده بریده و نامنظم است. اتاق دور سرم می چرخد، تصاویر بستنی فروشی و سالن سینما و لحظه قبل از تصادف همه محو می شوند. خودم را به تختم می رسانم و ملافه را روی سرم می کشم. همه چیز مثل قبل است. همه چیز به جز آن چیزی که باید باشد. دنیا اگر بخواهد می تواند به کارش ادامه دهد. من ادامه نمی دهم.»
«امروز زیباتر است. موهایش را در شانه هایش ریخته و یک ژاکت زرد پر رنگ به تن دارد. که به رنگ تل موی باریکش می آید. هر بار که حرف می زند یا بر می گردد و به من لبخند می زند، خیلی دلم می خواهد جلو بروم و دستش را بگیرم. نمی دانستم بعد از آن شب چه اتفاقی قرار است بیفتد، اما این احساس بینمان درعرض چند روزی که از هم دور بودیم ، قوی تر شده است.»
«این دختر چیزهایی را تغییر داده است که فکر می کردم اصلا ممکن نیست تغییر کند. کنار آتش می نشینم. زیر پتو با جورجییا لم می دهیم. توجهی به رعد و زرق و باران بیرون نداریم. حواسمان فقط به همدیگر است. تا اینکه گرما و صدای شعله های آتش ما را به خواب نزدیک تر می کند. پلک هایم که سنگین تر می شوند به مارلی نگاه می کنم. گونه هایش به خاطر آتش گلگون شده اند. آرام می گوید:«دوستت دارم» شنیدن این حرف برای اولین بار از لب های او بزرگترین لبخند را بر لبم می نشاند.»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر