تهوع
تهوع در یک نگاه
:- اولین و بهترین اثر ژان پل سارتر
- برنده جایزه نوبل سال 1964
- از برترین آثار سبک اگزیستانسیالیسم
- جزو نامزدهای جایزه بزرگ رمان های نیم قرن سال 1950
- جزو دوازده رمان برتر فرانسه
تهوع
در میان رمان هایی که بر اگزیستانسیالیسم (وجود گرایی) تاکید می ورزند، رمان «تهوع» نوشتۀ ژان پل سارتر از جایگاه ویژه ای برخوردار است. سارتر که هشت سال از زندگی اش را وقف نوشتن رمان تهوع کرد، آن را اولین و بهترین اثر خود قلمداد می کند، از طرفی وقتی همین رمان در سال 1964 برنده جایزه نوبل ادبیات شد، سارتر از دریافت آن سرباز زد!
در قرن نوزدهم و بیستم که فلسفه اگزیستانسیال در حال شکل گیری بود، اغلب آثار منتشر شده از آن، در دسته ی کتب فلسفی قرار می گرفت که خواندنش مستلزم آگاهی کافی از فلسفه بود؛ اما ژان پل سارتر از جمله ی اولین کسانی بود که توانست این دیدگاه فلسفی را به واسطه یک داستان به مخاطب منتقل کند، داستانی که تاحدودی به زندگی خودش شباهت داشت.
تاکید اگزیستانسیالیسم به ویژه در رمان تهوع، به انتخاب و مسئولیت است، اگرچه این فلسفه گسترده تر از این واژه هاست. فضای ابتدایی رمان تهوع به شدت تیره و تاریک است و شاید سبب شود خیلی از مخاطبین آن را رها کنند، اما در ادامه روزنه هایی از نور به داستان می تابد. رمان تهوع برای کسانی که علاقه مند به فلسفه هستند پیشنهاد مناسبی محسوب می شود. این رمان با ترجمه ی حسین سلیمانی نژاد در نشر چشمه منتشر شده است.
«آنتوان روکانتن» شخصیت اصلی رمان تهوع فردی حدودا سی ساله است که در پی گشت و گذارهای متعددش در شهر کوچک «بوویل» اسکان گزیده تا کتابی درباره «دو رولبون» که در قرن هجدهم می زیسته بنویسد. ماجرا از جایی آغاز می شود که یک روز آنتوان نوعی انفصال از محیط اطرافش را تجربه می کند، حس می کند با جهان پیرامونش غریبه شده. آنتوان این حالاتش را که تهوع می نامد در دفترچه خود یادداشت می کند. در این میان افسردگی و انزوای او بیش از پیش به چشم می آید.
او چندان رابطه صمیمانه ای در زندگی اش نداشته و حالا نقش پررنگ وجود اشیاء را در اطراف خود کشف می کند. مواجهه با واقعیت های تلخ او را بیش از پیش تنها، دردمند و ناامید می سازد و در نهایت در می یابد رهایی از تهوع، در گروی خلق یک اثر هنری ست و تصمیم می گیرد رمانی بنویسد؛ در اصل آنتوان در پایان این تاریکی درونی، انتخاب می کند که معنایی برای زندگی خود بیافریند.
ژان پل سارتر نویسنده و نمایشنامه نویس اهل فرانسه در 21 ژوئن 1905 متولد شد و در هفتاد و پنج سالگی به علت بیماری از دنیا رفت. از جمله آثار او می توان به «کار از کار گذشت»، «شیطان و خدا»، «دست های آلوده»، «عذاب روح»، «سن عقل»، «دیوار»، «مگس ها»، «هستی و نیستی»، «زنده باد چه گوارا» اشاره کرد.
سارتر از مهم ترین فیلسوف های قرن بیستم بود که توانست مکتب اگزیستانسیالیسم را گسترش دهد. او دوره ای طولانی از زندگی اش را همراه با سیمون دو بووار گذراند و هر دوی آن ها در گورستان مون پارناس فرانسه به خاک سپرده شدند. با توجه به این که ژان پل سارتر در طول زندگی خود فعالیت های مهمی داشته و جایگاه خود را یافته بود، پس از مرگش تعداد بسیار زیادی به مراسم تشییع جنازه او رفته و برای وی سوگواری نمودند.
در بخش هایی از کتاب تهوع می خوانیم:
"بله، در جوانی با این حرف ها خیلی عذابم دادند. در حالی که از خانواده ی حرفه ای ها نبودم. البته غیرحرفه ای ها هم هستند. مثل منشی ها، کارمندها، فروشنده ها، آن هایی که توی کافه ها به حرف های بقیه گوش می دهند: آن ها در آستانه ی چهل سالگی حس می کنند از تجربه ای که نمی توانند بیرونش بریزند باد کرده اند. خوشبختانه بچه دار شده اند و وادارشان می کنند که این تجربه را درجا ببلعند. می خواهند به ما ثابت کنند زندگی شان هدر نرفته، که خاطره هاشان روی هم انباشته شده و نرم نرمک تبدیل به «خردمندی» شده است. گذشته ی دلچسب گذشته ی جیبی، کتاب کوچک طلایی رنگی پر از پندهای قشنگ. «باور کنید از روی تجربه ام حرف می زنم، تمام این چیزها را از زندگی آموخته ام.» آیا زندگی وظیفه دارد به جای آنها فکر کند؟ آنها نو را با قدیمی توضیح می دهند و قدیمی را با رویدادهای قدیمی تر، درست مثل مورخ هایی که از لنین یک روبسپیر روسی می سازند و از روبسپیر یک کرامول فرانسوی، آخرسر هم معلوم می شود که هرگز چیزی نفهمیده اند… پشت اعتبار آنها می توان یک کاهلی افسرده کننده دید؛ ظواهر جلو چشمشان رژه می روند، خمیازه ای می کشند و فکر می کنند که هیچ چیز تازه ای زیر تاق آسمان نیست. «یک کودن پیر» و دکتر روژه ای که به طور مبهم به کودن های پیر دیگر فکر می کند و هیچ کدامشان را دقیقا به خاطر نمی آورد. حالا دیگر امکان ندارد هیچ یک از کارهای آقای آشيل غافلگیرمان کند: چون او یک کودن پیر است! او یک کودن پیر نیست: او می ترسد. از چه می ترسد؟ وقتی بخواهیم چیزی را بفهمیم رودررویش می ایستیم، تک و تنها، بدون پشتیبان. كل گذشته ی دنیا به هیچ دردی نخواهد خورد. بعد، آن چیز محو می شود و هر چه فهمیده ایم همراهش از بین می رود."
"چه قدر دلم می خواهد به او بگویم که دارند سرش را شیره می مالند، که او بازیچه ی دستی آدم های معتبر شده است. همان حرفه ای های مجرب؟ آنها زندگی شان را در کرخی و خواب آلودگی با خود کشیده اند، هول هولکی ازدواج کرده اند و همین طوری بچه پس انداخته اند. در کافه ها، عروسی ها و خاکسپاری ها به آدم های دیگری برخورده اند. گاهی در گردابی افتاده اند و بی آنکه بفهمند چه سرشان آمده، دست و پا زده اند. هر اتفاقی که دوروبرشان افتاده، دور از چشم شان شروع شده و به پایان رسیده است؛ تیرهای غیب و اتفاق هایی که از ناکجاها می آمده اند، به سرعت از کنارشان گذشته اند و آنها تا می خواستند نگاهشان کنند، دیگر دیر شده بود. بعد، در آستانه ی چهل سالگی، اسم سماجت های بی ارزش و حفظ کردن چند ضرب المثل را تجربه می گذارند و ادای دستگاه های خودکار را در می آورند."
"چه مارپیچ درازی است این احساس وجود داشتن؛ و من بازش میکنم، خیلی آرام… کاش می توانستم جلو فکر کردنم را بگیرم. سعی میکنم، موفق می شوم: به نظرم میرسد سرم پر از دود می شود… و باز از اول شروع می شود: «دود… فکر نکردن… نمی خواهم فکر کنم… فکر می کنم نمی خواهم فکر کنم. نباید فکر کنم نمی خواهم فکر کنم. چون این خودش یک فکر است.» آیا هرگز تمام شدنی نیست؟ فکر من خود من است: برای همین نمی توانم جلو خودم را بگیرم. وجود دارم چون فکر می کنم… و نمی توانم جلو فکر کردنم را بگیرم. در همین لحظه -وحشتناک است – اگر وجود دارم، به این دلیل است که از وجود داشتن متنفرم. این منم، منم که خودم را از نیستی ای که خواهانش هستم بیرون می کشم، نفرت، بیزاری از وجود داشتن، این ها هم شیوه هایی هستند تا خودم را وادارم به وجود داشتن، که در وجود فرو بروم. فکرها مانند سرگیجه ای از پس سرم زاده می شوند، زاده شدنشان را پس سرم حس میکنم… اگر تسلیم شوم می آیند جلو، بین چشم هایم؛ و من همیشه تسلیم می شوم، فكر بزرگ و بزرگتر می شود و آن وقت، یک فکر عظیم تمام سرم را پر می کند و وجودم را تجدید می کند."
تهوع
نشر چشمه
ژان پل سارتر
حسین سلیمانی نژاد
بزرگسال
اگزیستانسیالیسم
رقعی
شومیز
1400
251
11
تک جلدی
9786002298881