نقد و بررسی
جزء از کل
«جزء از کل» مشهورترین و پرفروش ترین رمان استیو تولتز است که در سال 2008 منتشر شد. استیو تولتز نویسنده ای استرالیایی است که با رمان جزء از کل، اولین رمان خود، به شهرتی جهانی رسید. این رمان در لیست نهایی نامزدهای دریافت جایزۀ ادبی معتبر بوکر سال 2008 قرار گرفته است. همچنین نامزد جایزۀ کتاب اول روزنامه گاردین نیز شده است. رمان دوم استیو تولتز به نام «شن روان» نیز جایزۀ ادبیِ استرالیایی راسل را از آن خود کرد. بسیاری از منتقدان رمان جزء از کل را اغلب با رمان مشهور اتحادیۀ ابلهان اثر جان کندی تول مقایسه می کنند (برنده جایزۀ پولیتزر) و این رمان را حتی بهتر نیز می دانند. هردو رمان استیو تولتز توسط پیمان خاکسار ترجمه شده است و در ایران نیز، با استقبال بی نظیر مخاطبین مواجه شده است؛ تا جایی که این رمان، بیش از 70 بار در ایران چاپ شده است!
کتاب جزء از کل توسط تکنیک «چند دیدگاهی»روایت می شود و داستانی است از یک خانواده استرالیایی. بدنۀ اصلی رمان را راوی گریِ «جسپر دین» تشکیل می دهد. جسپر دین پسری عمیق، فیلسوف معاب و ایده آل گراست که رابطه ای عجیب و سخت با پدر خود دارد. او به دلیل ارتکاب جرمی در زندان افتاده است و به صورت مخفیانه زندگی اش را روی کاغذ می آورد و به مخاطب شرح می دهد. بیشتر قسمت های کتاب را نیز جسپر روایت می کند اما بقیۀ آن، بر عهده پدر او «مارتین دین» است. مارتین دین فردی باهوش، فیلسوف معاب اما پارانوئیدی است که رفتارهایی غیرمتداول برای تربیت کودک خود به کار گرفته است. داستان با فلش بک (بازگشت به گذشته) هایی به کودکی جسپر و نحوه زندگی او با پدرش بر می گردد. مارتین بجای اجازه دادن به آموزش کودکش توسط مدرسه، خودش به آموزش جسپر پرداخته و به او معنای زندگی از دیدگاه عجیب و غریب خودش را آموخته است. رابطۀ به نوعی غیرسالم میان این پدر و پسر موجب شده است تا ترسی عمیق و ریشه ای در دل جسپر به وجود بیاید، آن هم ترس از تبدیل شدن به پدر خود است. این موضوع کلیّت خط داستانی کتاب را تشکیل می دهد و خواننده در ادامه، از ماجراهای این دو فرد همراه با عموی مارتین، «تِری» و شخصیت های جالب توجه دیگر می خواند.
استیو تولتز توانسته است اثری تکرار نشدنی را خلق کند. او در کتاب جز از کل داستانی را خلق کرده است که تلفیق بی نظیری از طنز و فلسفه را در خود جا داده است. قلم تولتز بسیار ساده، شیرین و روان است تا جایی که برخی مدعی شده اند این رمان حجیم را یک نفس خوانده اند! در این رمان نویسنده دست شما را را گرفته و به دنیایی می برد که در آن هم می خندید، هم از هیجان ضربان قلبتان بالا می می رود، هم کلی بحث های عمیق و فلسفی می بینید و گاهی نیز حتی از دست طنز تلخ داستان، به تعمق و بغض میفتید! تولتز با خلق ماجراهایی نفس گیر از فرار جسپر دین از تبدیل شدن به پدر خود و در عین حال، شرح رابطۀ عمیق و عاطفی اما متفاوت میان جسپر و پدرش، توانایی های خود را در واکاوی معضلات روانشناختی نیز نشان داده است.
رمان دوم این نویسندۀ استرالیایی به نام «ریگ روان» همانطور که در ابتدا اشاره شد، توسط پیمان خاکسار به فارسی ترجمه شده و توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
پیمان خاکسار از جمله مترجمان پرکار ایرانی است که ترجمۀ آثاری همچون رمان های «عامه پسند» اثر چارلز بوکفسکی، «اصلاحات» اثر جاناتان فرنزن، «کلکسیونر» اثر جان فاولز و «اتحادیه ابلهان» اثر جان کندی تول را در کارنامۀ ادبی خود دارد.
در بخش هایی از کتاب جز از کل می خوانیم:
پدرم تلاش کرده بود تمامِ تصاویر برادرش را از بین ببرد تا شاید فراموشش کند، پوچىِ تلاشش کاملا آشکار بود. وقتى اینهمه تلاش مى کنى یک نفر را فراموش کنى، خودِ این تلاش تبدیل به خاطره مى شود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنى، بعد خودِ این هم در خاطر مى ماند.
تنها کاری که ازم بر می آمد این بود که مشت گره کرده ام را تکان بدهم و به این حقیقت فکر کنم که میل آدم ها به بردگی قابل باور نیست. خدایا بعضی وقت ها چنان آزادی شان را پرت می کنند کنار انگار داغ است و دست شان را می سوزاند…
از جایی که یادمه مادرم هر روز عصر بهم یه لیوان شیر سرد داده. چرا گرم نیست؟ چرا شیر؟ چرا بهم آب نارگیل یا شربت انبه نمیده؟ یک بار ازش پرسیدم. گفت همه بچه های هم سن تو شیر میخورن. یک بار هم موقع شام به خاطر اینکه آرنجم رو گذاشته بودم روی میز دعوام کرد. پرسیدم "چرا؟" گفت" کار زشتیه". گفتم" به کی برمیخوره؟ به تو؟ چرا؟" دستپاچه شد و وقتی داشتم میرفتم بخوابم، چون ساعت هفت شب وقت خواب بچه های زیر هفت ساله، فهمیدم کورکورانه از دستورات زنی پیروی میکنم که خودش کورکورانه از شایعه ها پیروی میکنه. فکر کردم: شاید همه چیز نباید اینطوری باشه. شاید بتونن یه جور دیگه باشن. هر جور دیگه…
نمی توانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژه ای در جهان باشم، ولی می توانستم راهی متعالی برای پنهان شدن پیدا کنم و برای همین نقاب های مختلف را امتحان کردم: خجالتی، دوست داشتنی، متفکر، خوش بین، شاداب، شکننده، این ها نقاب های ساده ای بودند که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند. باقی اوقات نقاب های پیچیده تری به صورت می زدم، محزون و شاداب، آسیب پذیر ولی شاد، مغرور اما افسرده. این ها را به این خاطر که توان زیادی ازم می بردند در نهایت رها کردم. از من بشنو: نقاب های پیچیده زنده زنده تو را می خورند…
وقتی بچه هستی برای این که پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله می کنند "اگر همه از بالای پل بپرند پایین تو هم باید بپری؟" ولی وقتی بزرگ می شوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب می آید و مردم میگویند "هی. همه دارن از روی پل می پرن پایین، تو چرا نمی پری؟"
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر