نقد و بررسی
جنایت و مکافات
شاید هیچ اثری از ادبیات کشور روسیه به اندازۀ رمان شاهکار «جنایت و مکافات» در سراسر جهان شناخته شده نباشد. این رمان بزرگ که اولین اثر از چهار رمان قطور و شاهکار فئودور داستایفسکی (جنایت و مکافات، ابله، شیاطین و برادران کارامازوف) است که طی یک سال نوشته شده و در سال 1866 برای اولین بار منتشر شده است.
کتاب جنایت و مکافات، دومین اثر در قالب رمان از داستایفسکی است. او این رمان را پس از تبعید و بازگشت به کشورش، در حالی که بسیار فقیر بود، نوشت. این رمان نیز مانند بقیۀ آثار داستایفسکی، آینۀ زندگی و افکار او در برهه ای خاص از زندگی نویسنده است.
خلاصه داستان کتاب جنایت و مکافات
تمرکز اصلی رمان جنایت و مکافات بر دغدغه ها و دوراهی های ذهنی دانشجویی فقیر و بسیار منزوی به نام «راسکولنیکف» است. راسکولنیکف جوانی بسیار باهوش اما بسیار پریشان و مریض گونه است. او مدتی است که به دلیل فقر از درس و تحصیل در رشتۀ حقوق کناره گیری کرده و به انزوای شدید روی آورده است.
در این حین از طرف مادر و خواهرش، «پولخریا» و «دونیا» (که آن ها بسیار فقیر هستند) نامه هایی امید بخش و مهربانانه دریافت میکند اما، راسکولنیکف بلد است چطور روند واقعیِ زندگی مادر و خواهرش را از بین خطوط نامه متوجه شود؛ برای همین هم است که متوجه می شود خواهرش برای تامین رفاه او و مادرش، دست به ازدواجی با فردی ثروتمند و خبیث به نام «لوژین» زده است.
راسکولنیکف غرق در مشکلات ذهنی و روانی متعدّد، تصمیم به قتل پیرزنی یهودی، به نام «آلیونا» که ربا خوار است، می گیرد. او حین ارتکاب قتل مجبور به کشتن خواهر پیرزن، «لیزاوتا» نیز می شود و با اندکی از اجناس قیمتی و پول های پیرزن از خانۀ او فرار می کند، اما این تازه انتهای بخش نخست کتاب و شروع اصلی کتاب است.
در بقیه ی کتاب مکافات (مجازات) ذهنی و روحی راسکولنیکف هستۀ اصلی داستان را تشکیل می دهد. خواننده در این بخش ها شاهد فلسفه بافی و تحیل های بی نظیر و روانشناسانۀ نویسنده، در تحلیل افکار و احساسات شخصیت های اصلی رمان است.
در حین این جنایت و مکافات، راسکولنیکف عاشق دختری فاحشه به نام «سونیا» و دوست بسیار جالب او، «رازومیخین»، عاشق خواهر راسکولنیکف نیز می شود. افسری بسیار باهوش به نام «پافیری» نیز به دنبال زندانی کردن مجرم است. راسکولنیکف را اغلب تصویری از ابرانسان نیچه نیز می دانند.
از دیگر آثار بزرگ داستایفسکی که به فارسی ترجمه شده اند می توان به رمان های «برادران کارامازوف» با ترجمۀ احد علیقلیان و «ابله» با ترجمۀ مهری آهی اشاره کرد. مهری آهی از جمله مترجمان خوب آثار ادبیات روس به زبان فارسی بود که از جمله آثار وی می توان، به رمان های «پدران و پسران» از ایوان تورگنیف اشاره کرد.
جملاتی از کتاب جنایت و مکافات
پنج دقیقه گذشت. راسکولنیکف بدون اینکه به سونیا [دختری که برای رفاه خانواده اش تن فروشی می کند] بنگرد همچنان در اتاق راه می رفت. سرانجام به او نزدیک شد؛ چشمانش می درخشید، با دو دست شانه هایش را گرفت و مستقیماً به چهرۀ گریانش نگریست. نگاه راسکولنیکف خشک و ملتهب و تیز بود و لبانش سخت می پریدند… ناگهان به سرعت تمام بدنش خم شد و در حالی که بر زمین افتاد پاهای سونیا را بوسه زد. سونیا با وحشت، چنانکه گوئی از دیوانه ای دوری کند، کنار جست. واقعاً هم راسکولنیکف به نظر کاملاً دیوانه می آمد. دختر با رنگی پریده، در حالی که قلبش بهم فشرده شد، زمزمه کرد:
– شما را چه می شود؟ چه می کنید، در مقابل من!…
راسکولنیکف فوراً برخاست و در حالی که به سوی پنجره می رفت با لحن خاصی گفت:
– من در برابر تو زانو نزدم، در برابر تمام رنج و عذاب بشری زانو زدم.
غروبِ گرم یکی از روزهای اوائل ژوئیه جوانی از اتاق کوچک خود که آن را از ساکنان پس کوچه «س»، اجاره کرده بود، به کوچه گام نهاد و آهسته با حالتی تردیدآمیز به سوی پل «ک» روان شد و هنگام گذشتن از پلها از برخورد با صاحبخانه خود در امان مانده بود. اتاق کوچه او درست زیر سقف خانه بلند پنج مرتبه ای واقع شده بود و بیشتر به گنجه می مانست تا به محلِ اقامت. این اتاق کوچک را با ناهار و خدمتکار اجاره کرده بود. صاحبخانه اش زیر پلکان او، در آپارتمانی جداگانه منزل داشت و جوان مجبور بود برای رفتن به خیابان هربار از کنار آشپزخانه صاحبخانه که در آن همیشه رو به پله ها باز بود بگذرد. هر بار که از آنجا می گذشت احساس ترس و ناراحتی شدیدی می کرد که موجب شرمندگی اش میشد و از این احساس خطوط چهره اش در هم میرفت. جوان به خانم صاحبخانه بدهکاری بسیار داشت و از برخورد با او می ترسید. اما نه اینکه خیلی ترسو و کم رو باشد، بلکه درست بعکس آن بود و فقط از چندی پیش دچار حالتی عصبی و نوعی ناراحتی شده بود که به مالیخولیا می مانست. آنچنان در خود فرو رفته و از همه دوری می جست که نه تنها از برخورد با صاحبخانه، بلکه از هر برخورد دیگری هم هراس داشت..
بیش از همه از آن خشنودید که… فقیر است… زیرا برگزیدن زن از بین فقرا باصرفه تر است، چون می شود بعدها بر او حکومت کرد و به رخش کشید که خوشبختی او توسط شما ساخته شده.
او را بکش، پولش را بردار، اما به شرط آنکه به کمک آن بعدها خود را وقف بشریت و کار اجتماعی کنی… چه فکر می کنی، یک جنایت ناچیز کوچک با هزاران کار نیک شسته نمی شود؟ به جای یک زندگی، هزاران زندگی از فساد و خرابی نجات می یابند. یک مرگ و در عوض صدها جان. آخر این حساب روشنی است!
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر