حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه در یک نگاه
:- ادبیات داستانی معاصر فارسی
- مجموعه ای از 6 داستان کوتاه پرطرفدار نویسنده
- داستان هایی عاشقانه با درون مایۀ فلسفی
- حکایاتی با سبک های نگارشی گوناگون و منحصر به فرد
حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
کتاب «حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه»، مجموعه ای متشکل از شش داستان کوتاه ایرانی به قلم نویسنده موفق و توانای کشورمان آقای مصطفی مستور است. این کتاب ششمین کتاب نویسنده است و برای اولین بار در سال ۱۳۸۴ توسط نشر چشمه منتشر و پس از آن بارها تجدید چاپ شده است.
مصطفی مستور در سال ۱۳۴۳ در شهر اهواز به دنیا آمد. او علاوه بر تحصیل در رشته مهندسی عمران، به تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی نیز پرداخت. مستور در طول زندگی حرفه ای خود جوایز بسیاری کسب کرده است؛ از جمله جایزه بهترین رمان سال ۱۳۸۲، جایزه بهترین رمان سال های ۱۳۷۹ و ۱۳۸۰ و همچنین لوح تقدیر مسابقه داستان نویسی صادق هدایت. او علاوه بر داستان نویسی، به عنوان پژوهشگر و نمایشنامه نویس نیز فعالیت حرفه ای انجام می دهد.
داستان های این مجموعه پر فروش و کم حجم با محوریت عشق و روابط ناتمام عاطفی نوشته شده اند. کتاب حکایت عشق بی قاف بی شین بی نقطه، مجموعه ای از شش داستان کوتاه است که به طور خلاصه عبارتند از:
حکایت اول؛ «مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت»: این داستان که پیش از این در کتاب «عشق روی پیاده رو» هم آمده بود، حکایت مردی است که به عشقی که رهایش کرده و شوری که در دلش ناکام مانده فکر می کند. این داستان به سبک گفتگوی درون ذهنی نوشته شده است و حالات روحیِ راوی را به شکلی روانشناسانه و به خوبی نشان می دهد.
حکایت دوم؛ «چند روایت معتبر درباره ی اندوه»: این داستان که از زبان دانای کل روایت می شود، داستان زنی است که با شوهرش در رستوران نشسته اند و در مورد عشق و صداقت شان در زندگی مشترک صحبت می کنند. در خطوط پایانی داستان مشخص می شود که مرد به رابطه شان خیانت کرده و باید دید زن چه عکس العملی نشان می دهد…
حکایت سوم؛ «چند روایت درباره ی کشتن»: این حکایت داستان مردی را تعریف می کند که دو پسرش را به علت فقر کشته است و موازی با آن حکایت مردی به نام الیاس را تعریف می کند که به این داستان گوش می دهد. اما داستان اصلی را از زبان شخص سومی می شنویم که شاهد هر دوی این ماجرا ها است…
حکایت چهارم؛ «سوفیا»: این داستان ماجرای شوخی بچه های محل با مرد نجاری است که همسرش را از دست داده است. یکی از پسر های محل، به قصد تمسخر و اذیت، به نجار تلفن کرده و پشت تلفن خود را سوفیا معرفی می کند تا با او دوست شود. این شوخی ها آن قدر ادامه پیدا می کند که مرد وجود سوفیا را باور کرده و واقعا عاشق می شود…
حکایت پنجم؛ «چند روایت معتبر درباره ی خداوند»: این داستان درباره زندگی مردی است که همسرش ترکش کرده و او را با پسرشان تنها گذاشته، و مادرش که بیمار و در بیمارستان بستری است. در این داستان تقابل دو دنیای دینی متفاوت را شاهد هستیم، دنیای جدید که مذهب را به عقب رانده و دنیای سنتی و کهنه که برای هرکاری به دامن مذهب پناه می برد.
حکایت ششم؛ «حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه»: این داستان درباره امیرماهان و مهراوه است که به صورت اینترنتی با هم دوست می شوند و به صورت چت کردن با هم صحبت می کنند. این داستان کاملا به صورت چت دو نفره نوشته شده و فضایی جدید و کاملا مدرن دارد. مهرواره از زنان تجمل گرا و کاملا به روز و اهل لذت بردن از زندگی است. امیر ماهان کسی است که تا آخر داستان شناخته نمی شود و همانطور که ناگهانی وارد شده به بهانه ای واهی نیز ناگهان گم و گور می شود.
در کتاب «حکایت عشق بی قاف بی شین بی نقطه»، آقای مستور داستان هایی از عشق برای مخاطب تعریف می کند. عشق هایی که سرانجام ندارند، یک طرفه اند و اغلب ناکام می مانند. در تمام داستان های این مجموعه، شخصیت ها به ظاهر واقعی اند و ماجراهای عاطفی شان بسیار شبیه حکایت های عاشقانه و تجربه های زیسته مردم اطراف خودمان هستند.
آنچه که مستور در این داستان ها به آن می پردازد، عشق است؛ آن هم از نوع فلسفی اش. لحن آقای مستور در این کتاب، چیزی میان شعر و نثر است و حتی حسی شبیه خواندن شعری سپید به خواننده می دهد. آقای مستور در تمام آثارش حال و هوای عاطفی را حفظ کرده و زبان اختصاصی خودش را ساخته است؛ به طوریکه اغلب با خواندن حتی یکی از داستان های او، می توان رد قلم ایشان را شناخت. باور پذیری، فضاسازی دقیق و زیبا و پرداختن به دغدغه های انسان معاصر، از برجسته ترین ویژگی های آثار آقای مستور هستند. کمتر کتاب خوانی را می توان یافت که با در دست گرفتن کتابی از این نویسنده، دست از مطالعه بی وقفۀ آن بکشد!
از جمله مهمترین آثار این نویسنده تحسین شده، می توان به کتاب های «روی ماه خداوند را ببوس»، «استخوان خوک و دست های جذامی»، «تهران در بعدازظهر» و دفتر شعر «دست هایت بوی نور می دهند» اشاره کرد.
در بخش هایی از کتاب «حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه» می خوانیم:
"چراغ را که خاموش می کنم باران شدت می گیرد. بنی می گوید: «بابا!» صورتش از ملافه بیرون زده است. بر می گردم و زانو می زنم کنار تخت خواب. انگشتانم را توی موهاش فرو می برم و نگاهش می کنم می گوید: «خدا توی بارون خیس نمی شه؟» لبخند می زنم و از روی ملافه انگشتان پاهاش را توی دست می گیرم. می گویم: «نه، برای چی می پرسی؟» با انگشت های کوچک دو دستش لبه های ملافه را می گیرد و فشار می دهد: «آخه نادر گفت خدا تو آسمونه. همون که تو کلاس کنار من روی نیمکت می شینه. نادر راست می گه، بابا؟» دستم را از توی موهاش بیرون می آورم و با پشت دست گونه اش را لمس می کنم. حرفی نمی زنم. به چراغ توی هال نگاه می کنم. حشره ای از جلو چراغ عبور می کند و می رود توی تاریکی. باز به حشره کش فکر می کنم. می گوید: «خدا چه شکلیه؟ می خوام نقاشیش رو بکشم.» بچه که بودم همیشه خداوند برای من شبیه نرگس خانم بود. پیرزن همسایۀ دیوار به دیوارمان. صورتش گرد بود و خال سیاهی بالای لب داشت."
"از خودم پرسیده ام واقعا چه طور ممکن است کسی آدم بکشد و بعد بنشیند لوبیا و پوره سیب زمینی بخورد. تا حالا به این سؤال فکر کرده ای؟ یکی از دلایل نوشتن این نامه همین سؤال بود. سؤال های مهم تری هم هست. البته اگر «مهم تر» توی این خراب شده هنوز معنا داشته باشد. بازجو فنجان چایش را برداشت و کمی از آن خورد و از يارو که به لعنت ابلیس هم نمی ارزید پرسید: «واسه چی این کار رو کردی؟ چرا اونها رو کشتی؟» طوری سؤال می کرد انگار داشت نشانی خانه طرف یا سنش را می پرسید. انگار داشت می پرسید «امروز چند شنبه س؟» یا «ناهار چی خوردی؟ یا «سیگار نمیکشی؟» یا چیزی در همین حدود. خیال می کرد جواب دادن به این سؤال به آسانی پرسیدنش است. واقعا نمی فهمید که بعضی سؤال های یک خطی را با صد جلد کتاب هم نمی شود پاسخ داد. درست مثل سؤالى که خبرنگار روزنامه ات _عینهو ابله ترین آدم هاى دنیا_ پشت تلفن از من کرد «به نظر شما چرا الياس این کار رو کرد؟»"
حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
نشر چشمه
مصطفی مستور
بزرگسال
درام, رمانتیک (عاشقانه), روانشناسانه
مدرنیسم
رقعی
شومیز
1398
80
29
تک جلدی
9789643622374