خاک خوب
خاک خوب در یک نگاه
:- رمانی معاصر درباره زندگی بومی مردم چین
- دارای دیدگاهی انسان شناسانه نسبت به پدیده فقر، تبعیض جنسیتی و معلولیت
- اوج موفقیت نویسندگی پرل باک و دریافت نوبل ادبیات
- براساس تجربیات واقعی زندگی نویسنده
خاک خوب
خاک خوب یک رمان تخیلی تاریخی از "پرل اس. باک" نویسنده آمریکایی است که در سال ۱۹۳۱ منتشر شد. نویسنده در این رمان زندگی خانوادگی در یک روستایی چینی در اوایل قرن بیستم را به نمایش می گذارد. این اولین کتاب از سه گانه "خانه زمین" است که با رمان های «پسران (۱۹۳۲)» و «خانه ای تقسیم شده (۱۹۳۵)» ادامه یافت.
این رمان در سال های ۱۹۳۱و ۱۹۳۲ پر فروش ترین رمان در ایالات متحده بود، در سال ۱۹۳۲ جایزه پولیتزر را برای ادبیات داستانی دریافت کرد و در برنده شدن جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۳۸ توسط باک تأثیر گذار بود. سال ۱۹۳۸ کمیته جایزه نوبل در اعطای این جایزه گفت: «آکادمی سوئد با اعطای جایزه امسال به پرل باک، راه را برای آثار برجسته ای که در جهت همدردی با انسان ها از مرز های نژادی در میگذرند، و مطالعات آرمان های انسانی را به هنری بزرگ و زنده تبدیل می کنند، کاملاً هموار می کند و به این صورت مطابق با رویاهای آلفرد نوبل برای آینده، عمل خواهد کرد».
ویژگی نثر خانم باک که آثار او را متمایز می کند، سطح بالای مهارت فنی و جهانی بودن مکرر تصوراتش از زندگی ساده مردم است. خواندن رمان های او نه صرفاً دانش درباره چین، بلکه دانش در مورد زندگی است. به عنوان یک مدافع حقوق زنان و اقلیت ها، داستان های او همواره به موضوعاتی نظیر عشق، انسانیت و محبت می پردازند و الهام بخش نویسندگان دیگر شده اند.
باک که به عنوان دختر یک مبلغ مذهب پروتستان در چین بزرگ شد و تحصیل کرد، کتاب را در زمانی که در ان کشور زندگی می کرد نوشت. او از مشاهدات دست اول خود از زندگی روستایی چین برای خلق رمان "خاک خوب" استفاده کرد. این تجربیات طولانی مدت و ارزشمند، بر درون مایه دیگر آثار این نویسنده چیره دست نیز تأثیر گذار بود.
تصویر واقع گرایانه و دلسوزانه کشاورز وانگ لونگ و همسرش او-لان در رمان شگفت انگیز "خاک خوب" به آمریکایی های دهه ۱۹۳۰ کمک کرد تا چینی ها را به عنوان متحدان خود در جنگ آینده با ژاپن در نظر بگیرند. در همان ایام انتشار کتاب، بعضی اتهامات نیز به "خاک خوب" وارد شد، نظیر این که این رمان صرفاً مجموعه ای از کلیشه های نژادپرستانه است. باک در پاسخ این انتقادات گفت که: او در رمانش عمیقاً به زندگی فقرای چینی پرداخته است و با هرگونه بنیادگرایی مذهبی، تعصب نژادی، ستم جنسیتی، سرکوب جنسی، و تبعیض علیه معلولان، کاملا مخالف است.
کتاب "خاک خوب"، رمانی است درباره عادات و باورهای دهقانان فقیر چینی که با فقر، گرسنگی و جنگهای داخلی پیش از انقلاب درگیرند. پرل در این رمان با دقتی واقع بینانه زندگی آن ها را توصیف کرده است. شخصیت اصلی رمان، وانگ لونگ به زمین پایبند است، زیرا او معتقد است زمین «خون و گوشت هر کس است». سر انجام او نیز با استفاده از ایام آشفته انقلاب، خود تبدیل به مالکی بزرگ میشود.
داستان رمان خاک خوب در چین می گذرد و تاریخ مشخصی ارائه نمی دهد. با این حال در متن رمان، اشاراتی به رویداد هایی مانند معرفی راه آهن و انقلاب ۱۹۱۱ وجود دارد که یک چارچوب زمانی تقریبی ارائه می دهند. راه آهن ها تا پایان قرن نوزدهم ساخته نشده بودند، و قطاری که وانگ لونگ و خانواده اش از آن استفاده کردند نسبتاً جدید بود؛ بازگشت آنها به روستا پس از فرو رفتن شهر جنوبی در هرج و مرج مدنی نیز با زمان انقلاب ۱۹۱۱ مطابقت دارد. همین نشانه ها باعث می شود که خواننده به طور ضمنی حدس بزند خانواده وانگ در اوایل قرن بیستم به سمت جنوب حرکت می کرده اند. خانم "پرل باک" نویسنده پرکاری بود. از دیگر آثار ترجمه شده ایشان می توان به رمان های زیر اشاره کرد:
مادر ترجمه محمد قاضی (انتشارات علمی و فرهنگی)، نسل اژدها ترجمه احمد قاضی (انتشارات علمی و فرهنگی)، شیطان هرگز نمی میرد ترجمه رضا فاضل (نشر ثالث) ، عشق را پایان نیست ترجمه احسان قادری (نشر مهتاب)، سون یات سن ترجمه مهرداد رهسپار (انتشارات علمی فرهنگی )، نامه ای از پکن ترجمه بهمن فرزانه (انتشارات علمی فرهنگی و انتشارات امیرکبیر)
مترجم کتاب "خاک خوب" آقای "غفور آلبا" است که ترجمه کتاب نشان سرخ دليري نوشته استیون کرین (نشر اميركبير) را نیز در کارنامه خود دارد.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«حالا دیگر همۀ آنها به ندرت از جای خود بر می خواستند. احتیاجی نبود و لااقل برای مدتی خواب اغماء مانند مرتبی جای خوراکی را می گرفت که نمی خوردند. چوب های بلال را خشک کرده و خورده بودند. پوست درخت ها راهم کنده بودند و در تمام آن حوالی، مردم هرچه علف روی تپه های سرمازده می جستند، می خوردند. هیچ حیوانی در هیچ جا نبود. آدم ممکن بود روزها راه برود و یک گاو یا یک خر یا هرگونه چهارپا و پرنده ای نبیند.»
«شکم بچه ها از باد خالی ورم کرده بود و آدم دیگر بچه ای را نمی دید که این روزها در خیابان های دهکده به بازی مشغول باشد. دو پسر ونگلانگ خیلی که می خواستند خود را مشغول کنند، به آستانۀ در خانه می خزیدند و توی آفتاب، همان آفتاب ستمگر و بی رحمی که دائماً می درخشید، می نشستند. بدنهای آنها که زمانی گرد و فربه به نظر می رسید، اکنون گوشه دار و لاغر و استخوانی شده بود، استخوان های کوچک و تیزی که شباهت به استخوان پرندگان داشت، البته جز شکم خالی شان که ورم کرده و سنگین به نظر می آمد.»
«باور کن وسط بچه های صیغه های خود ارباب پیر هم یکی نبود که از لحاظ خوشگلی و لباس، با پسر ما قابل مقایسه باشد… آنگاه تبسمی آرام و کند بر صورتش نقش بست و ونگ لانگ خنده بلندی کرد و با مهر و محبت تمام بچه را آهسته به سینۀ خود فشرد. چقدر سعادتمند بود. چقدر سعادتمند! همین طور که داشت از لذت شعف و مفاخره سرمست می شد، یک مرتبه ترس بر او غلبه کرد: این چه کار احمقانه ای بود داشت می کرد؟ این طور زیر آسمان با زنی بی پروا راه می رفت و حال آنکه بچۀ خوشگلی در بغل داشت و هر آن ممکن بود یکی از ارواح خبیثی ای که از آسمان می گذشت، او را ببیند! با عجله دامن کت خود را باز کرد و سر بچه را زیر کت، توی سینۀ خود کرد و با صدای بلند گفت: واقعا چقدر باعث تأسف است که بچۀ ما دختر است و هیچ کس او را نمی خواهد و تازه سراپایش هم غرق ابله است. خدا کند که بمیرد. زنک خوب به اهمیت کاری که کرده بودند واقف نشده بود و به طور مبهم آن را درک می کرد، ولی با عجله تمام حرف های شوهر خود را تصدیق کرد. حالا که احتیاط های لازم را کرده بودند و خیالشان راحت شده بود، ونگلانگ دوباره شروع کرد از زن خود حرف کشیدن…»
«بهار گذشت و تابستان و موسم درو نیز سپری شد. ونگالنگ هنگام خزان، در آفتاب سوزان قبل از زمستان، نشست همانجا که پدرش زمانی به دیوار تکیه داده و نشسته بود. حالا دربارۀ هیچ چیز فکر نمی کرد، مگر خوردنی و آشامیدنی و زمینش. ولی وقتی دربارۀ زمینش فکر می کرد، دیگر به این فکر نبود که محصولش چه و چطور خواهد بود یا اینکه چه بذری خواهند کاشت یا اینطور چیزها، بلکه فقط دربارۀ خود زمین فکر می کرد.»
خاک خوب
انتشارات علمی و فرهنگی
پرل باک
غفور آلبا
بزرگسال
رقعی
1399
350
6
تک جلدی
9786001216879
درام, تاریخی
رئالیسم
امریکا