خشکسالی
خشکسالی در یک نگاه
:- رمانی درباره خشک شدن زمین و بی آبی
- ادبیات انگلستان
- رمانی علمی تخیلی در رابطه با آینده ی بی آب جهان
- بررسی سقوط انسان و هشدار طبیعت به وی
- اثر جی جی بالارد جادوگر اعظم داستان نویسی
خشکسالی
خشکسالی و بی آب شدن زمین، یکی از پررنگ ترین مسائل مهم دنیای امروز است که مقالات و کتب متعددی پیرامون آن نوشته شده. بسیاری از این منابع مشخصا به چگونگی خشک شدن زمین و راه های مقابله با آن می پردازندو به شکلی علمی موضوع را مورد بررسی قرار می دهند. جیمز گراهام بالارد، نویسنده ی اهل انگلستان که در داستان نویسی لقب «جادوگر اعظم» را دارد، در سال 1965 دست به چاپ کتابی زد که در آن موضوع «خشکسالی» را در قالب یک رمان مطرح کرد.
این رمان ساختاری ساده و سر راست دارد، شخصیت ها مشخص و تا حد زیادی قابل پیش بینی هستند و چندان آرمان گرایی و ثابت قدمی دَرشان دیده نمی شود. شخصیت هایی که در بحران بی آبی زندگی می کنند و در حال سقوط و ویرانی ا ند، بنا به نفع شخصی شان به دیگران می پیوندند یا از آن ها فاصله می گیرند.
«چارلز رانسوم» یکی از مهم ترین شخصیت های داستان، بعد از بسته شدن بیمارستان «ماونت رویال» تصمیم گرفت به خانه قایقی خود کنار دریاچه برود، چراکه تا خشک شدن کامل و از بین رفتن دریاچه زمان چندانی باقی نمانده بود و احیایی هم در کار نبود. این شد که رانسوم به همره همسایگانش در کنار دریاچه ای که رو به خشکی می رود و امکان ماهیگیری و حتی گاهی نوشیدن آب را از آنان می گیرد، چالش های مواجهه با خشکسالی را آغاز می کنند.
جِی جی بالارد، نویسنده ی رمان خشکسالی، اصالتا اهل انگلستان بود و در 15 نوامبر 1930 زاده شد و در هفتاد و هشت سالگی درگذشت. او بیشتر در ژانر علمی تخیلی و پادآرمانشهری داستان نویسی می کرد و دغدغه های زیستی اجتماعی داشت. از آثار او می توان به رمان «تصادف»، «جزیره بتون»، «برج»، «امپراتوری خورشید»، «شب های کوکائین» و «مرد ناممکن» و «کابوس چهار بعدی» اشاره کرد.
جی جی بالارد در داستان هایش نگاهی انتقادی بر آن چه در روزگارش می گذشت داشت؛ البته او چندان هم خود را پیروِ سبک علمی تخیلی نمی دانست، بلکه باور داشت با بررسی و شناخت دقیق، آینده را پیش بینی می کند. آن چه در کتاب خشکسالی شرح داده است هم چندان بیراه نبوده و به نوعی مسیر انسان ها را در تباهی و سقوطشان در ایجاد خشکسالی و سپس آسیب دیدن از آن را به تصویر کشید و در سال ها بعد دقیقا حقیقت به این شکل نمایان شد.
رمان خشکسالی را علی اصغر بهرامی به فارسی برگردانده است. او پیش گفتاری برای این کتاب نوشته که برای آشنایی مخاطب با کتاب پیش رویش بسیار مفید است و او را به فضای داستان نزدیک می کند. علی اصغر بهرامی، مترجم توانمند ایرانی در سال 1319 در شیراز متولد شد و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل کرده است. او تاکنون چند اثر از جی جی بالارد با نام های «خشکسالی»، «برج»، «امپراتوری خورشید» و «کابوس چهار بعدی» را ترجمه کرده و انتشارات چشمه آن ها را به چاپ رسانده است.
در بخش هایی از کتاب خشکسالی می خوانیم:
"کاترین بستر عریان و بی حفاظ دریاچه را خیره خیره نگاه کرد و گفت: دیگر خشک خشک شده. دکتر، حس نمی کنید که همه چیز دارد خشک می شود، همه ی خاطرات و همه ی احساسات تند کهنه و ملال آور؟ این پرسش با آن تأكيد طنزآمیز به دلایلی باعث حیرت رانسوم شد. رانسوم به چشم های تیز بینی نگاه کرد که چشم های خود او را می پاییدند. به نظر می آمد متلک کاترین آگاهی کاملی از افکار شخص رانسوم را در خود پنهان می داشت. رانسوم خنده ای کرد و دست هایش را طوری بالا برد انگار بخواهد زن را از آنجا براند. و گفت: این را باید به حساب هشدار بگذارم؟ شاید بد نباشد جای مهار لنج را عوض کنم. کاترین انگار نه انگار گفت: نه، دکتر، به هیچ وجه. همین جا به شما احتیاج دارم. و سطل را به رانسوم پس داد و گفت: آب اضافی ندارید؟
رانسوم دست هایش را در جیب شلوارش راند، وسواس بی پایانی که در این چند ماه گذشته نسبت به آب به وجود آمده بود سبب شکل گرفتن واکنش های نیرومندی شده بود. رانسوم که خوشحال بود برای یک بار هم که شده می تواند به واکنش ها اعتماد کند، با سر پاسخ منفی داد و گفت: ندارم. یا نکند دارد پای احساسات لطيف به میان کشیده می شود؟ کاترین کمی صبر کرد، و بعد پشتش را به رانسوم کرد؛ آنگاه پیراهن بلند را محكم دور خودش پیچید و خم شد، و سطل را از آب رود پر کرد…"
"رانسوم درِ سمت خود را باز کرد. رانسوم انتظار داشت در ساحل غلغله ی جمعیت باشد، اما نه به صورت تجمعی که آن پایین می دید: تکرار بی معنای هویت، تعداد بیشماری عکس برگردان خود او که با تقسیم سرطانی زمان به وجود آمده بودند. رانسوم از لای دود آن پایین را به دقت نگاه کرد و سعی کرد بلکه یک جای خالی پیدا کند. داخل باغ یکی از خانه ها یا پشت یک پمپ بنزین مخروبه هنوز هم برای چند اتومبیل جا پیدا می شد، اما همه ی راه های ورودی را بسته بودند. یکی دو اتومبیل خزان خزان دور و بر مسیرهای زیروروشده می گشتند، مثل مورچه هایی بودند که کورکورانه دوروبر خود می چرخیدند بی آنکه کمترین تصوری از جهت کلی حرکت خود داشته باشند. اما از این ها که بگذریم، همه ی ساحل به صورت یک راه بندان عظیم ثابت و تغییر ناپذیر جا افتاده بود. هر جا نگاه می کردید مردم را می دید که روی سقف اتومبیل ها و کاراوان ها نشسته بودند، و از لای دود خیره خیره به سمت دریا چشم دوخته بودند…"
"رانسوم از آوارها گذشت و از ساحل رود پایین رفته تا به کف رود رسید، آنگاه راه دهانه ی رود را که مدام پهن تر می شد و به دریاچه می رسید در پیش گرفت. پشته های سفید که با وزش باد صاف شده بودند همچون موج های ساکن و بی جنبش بستر رود را پوشانده بودند. رانسوم میان پشته ها قدم نهاد، و برای آنکه از چشم ساحل پنهان بماند از وسط گودی ها می گذشت. شنزار کف رود صاف بود. و بی هیچ رد و نشانه ای، و به علت آمیختن با استخوان ماهیانِ بی شمار رود برق میزد… ارتفاع پشته ها مدام بیشتر می شد، و یک ساعت بعد نک پشته ها تا ارتفاع ده متری بالای سر او قد کشیده بودند. با آن که هنوز ظهر نشده بود، به نظر می آمد خورشید دارد در آسمان پس می نشیند، و هوا سردتر شد و ناگهان با کمال حیرت متوجه شد که سایه ی او دیگر بر ماسه ها نمی افتد، انگار سفری را که مدت ها پرورانده بود اکنون سرانجام به پایان راه رسیده بود. روشنایی از پا درآمد، و هوا تاریک تر شد. خاک مات و کدر بود، بلورهای سطح خاک مرده و تار بودند. تاریکی همچون کفن عظیمی بر شن پشته ها خیمه زده بود، انگار دنیای بیرونی همه ی موجودیت خود را از دست می داد. کمی بعد بود که رانسوم دیگر نفهمید باران گرفته است."
خشکسالی
نشر چشمه
جیمز گراهام بالارد
علی اصغر بهرامی
بزرگسال
رقعی
شومیز
1397
260
2
تک جلدی
9786002294449