نقد و بررسی
خواب زمستانی
کتاب «خواب زمستانی» داستانی واقع گرایانه و بلند از خانم گلی ترقی است که در سال ۱۳۵۱ به رشته تحریر درآمده است. با وجود اینکه کتاب خواب زمستانی در بین آثار اولیه خانم ترقی جای دارد، اما مفاهیم اگزیستانسیالیستیِ پرداخته شده در آن مورد توجه منتقدان قرار گرفته و نقدهای مثبت بسیاری بر آن نوشته شده است. این رمان حتی در سال ۱۳۹۷ توسط خانم «درتا سوآپا»، نویسنده و مترجم لهستانی که در رشته ایران شناسی تحصیل کرده اند، به زبان فرانسه ترجمه شده و به ادبیات جهان معرفی شده است.
داستان کتاب خواب زمستانی، ماجرای به هم پیوسته و مرتبط به هم از زندگی هفت مرد است که توسط یک راوی ناشناس تعریف می شود. کتاب هفت فصل مجزا دارد که نویسنده در هر کدام، از دریچه ذهن یک راوی ناشناس به داخل زندگی یک نفر از دوستانش سرک کشیده و خاطراتی از او را نقل می کند. داستان های این کتاب به ظاهر از هم مستقل هستند؛ ولی چیزی که آن ها را به هم مرتبط می کند، ایده اصلی نویسنده یعنی روایت خاطرات توسط شخصیت اصلی داستان ها است.
داستان از جایی شروع می شود که راوی پیر و تنهای داستان، در اتاق خود قاب عکسی از دوستانش را در دست می گیرد؛ و به یاد روزهای خوب گذشته، خاطراتش و عهد و پیمان با آن ها میوفتد. خواب زمستانی، داستانی درباره تنهایی و سرگشتگی انسان ها است که با قلمی روان و ساده نگاشته شده است.
رمان خواب زمستانی در سبک رئالیسم (واقع گرایانه) نوشته شده و حوادث درون آن برگرفته از زندگی طبیعی و واقعی انسان های معاصر است. مضامین درونی این رمان دغدغه هایی از قبیل ترس های بنیادین انسان، تنهایی، مرگ و پوچی را شامل می شود. خانم ترقی در این کتاب، با لحنی واقع گرایانه و در قالب خاطره گویی، از زبان راوی داستان، تعارضات زندگی انسان دهه پنجاه ایران را نشان می دهد. تعارضاتی که از تقابل زندگی سنتی با چالش های دنیای مدرن دامن گیر فرد می شود.
خانم ترقی نویسنده ای است که بیش از قدرت داستان سرایی، به سبب توانایی جذاب خاطره گویی شهرت دارد. این ویژگی خاص که قالب روایت داستان در کتاب خواب زمستانی می باشد، در آثار دیگر این نویسنده نیز رد خود را به جای گذاشته است. عنصر تکراری و اصلی در داستان های خانم ترقی، زندگی، پیری و عواطف و احساسات انسانی است. آنچه در آثار این خانم نویسنده برجسته است، پایبندی ایشان به اصول داستان گویی کلاسیک می باشد. داستان های خانم ترقی اغلب دارای سه مرحله کلاسیک شروع، میانه و پایان است، زبانِ ساده و صمیمی داشته و آسان خوان هستند.
خانم گلی ترقی متولد ۱۳۱۸ در تهران است. این نویسنده تحصیلات خود در رشته فلسفه را در آمریکا ادامه داد؛ در همان دوران و در عنفوان جوانی نوشتن را آغاز کرد. او سال ها بعد به تهران بازگشته و در دانشکده هنرهای زیبای تهران به تدریس شناخت اساطیر پرداخت. سپس چند سال بعد دوباره مهاجرت کرده و اینبار به فرانسه رفت و در آن جا کار نویسندگی را ادامه داد.
این نویسنده پرفروش و معروف معاصر ایرانی، اولین مجموعه داستان خود با عنوان «من هم چه گوارا هستم» را در سال ۱۳۴۸ منتشر و روانه بازار کرد و سه سال پس از آن با آفرینش رمان خواب زمستانی، نام خود را بر سر زبان ها انداخت. از دیگر آثار این نویسنده می توان رمان های «اتفاق» و «بازگشت» و همینطور مجموعه داستان های «خاطره های پراکنده» و «دو دنیا» را نام برد. خانم گلی ترقی نوشتن فیلمنامه «درخت گلابی» و همکاری با آقای داریوش مهرجویی را نیز در کارنامه خود دارد.
داستان ترجمه شده «بزرگ بانوی هستی» در سال ۱۳۶۴ به عنوان برترین داستان سال فرانسه انتخاب شد و برای خانم ترقی افتخار آفرید.
جملات زیبایی از کتاب خواب زمستانی
چه زود گذشت. هفتاد و پنج سال، یا هفتاد و هفت یا بیشتر. نمی دانم، حساب روز ها و سال ها از دستم در رفته. دو سال کم تر، دو سال بیشتر، چه فرقی می کند؟ پیری از کی شروع شد؟ از کی مرگ حضور خودش را تایید کرد؟
یک روز یک نفر گفت: «پیرمرد مواظب باش نیفتی.» پشت سرم را نگاه کردم و گفتم: « آره، مواظب باش نیفتی» برگشتم تا هر که بود دستش را بگیرم. ماتم برد. از خودم پرسیدم « با منه؟» باورم نشد و گذشتم.
آقای انوری گوش داد. دور خودش را نگاه کرد و ترسید. پرسید «کیه؟ چی شده؟» یک نفر دستگیره را می چرخاند و چیزی می گفت. آقای انوری مرغ را زمین گذاشت و دستگیره را گرفت، چرخاند، کشید، فایده نداشت. پرسید «چی شده؟» کسی که توی مستراح بود با لگد به در کوبید و فحش داد. آقای انوری جا خورد. ناراحت شد. خواست برگردد ولی دلش نیامد. گفت «من از بیرون فشار می دم شما از تو بکشین.» فایده نداشت. آقای انوری گفت «ناراحت نباشین. الان می رم مامور رو پیدا می کنم.»
آن وقت ها اقلا پاسبان گشت سوت می زد. صدایش می زدم، می آمد تو. لاغر بود و سبیل باریکی داشت. خوشحال بود که پاسبان است، که کفش هایش بندی است، که سوت می کشد و کتش پر از دگمه است. می گفت پدرش دزد بوده. برادرش هم دزد بوده. پسر عمویش هم یک نفر را کشته و دارش زده اند. می ایستاد کنار پنجره و کلاهش را به سینه اش می چسباند. می گفت «ولی آقا جان، من شرف دارم، من برای خاطر وطنم کار می کنم.» تمام شب ها بیدار بود، حتا شب های یخ زده ی زمستان. صدای پایش را زیر پنجره می شنیدم و صدای به هم خوردن دندان هایش را.
جشن پانزدهمین سال تاسیس شرکت «همیشه گوهر» بود. آقایان حیدری و عسگری و هاشمی ردیف دوم نشسته بودند. سبد های گلی که آورده بودند بالای سالن بود. کارت آقای حیدری برق می زد؛ دورش کنگره کنگره بود و حاشیه های طلاکاری داشت. اسم و شغل و پایه ی تحصیلاتش با حروف برجسته روی کارت حک شده بود. گفته بود «امشب، شب مهمیه. شب غرور و افتخاره. رفقا، اگه ما نبودیم دنیا چه خالی بود.»
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر