نقد و بررسی
دست آخر
تاریک تر، پوچ تر و بسیار نمادین تر از نمایشنامۀ «در انتظار گودو»! این خلاصه ترین توصیف از نمایشنامۀ «دست آخر» از ساموئل بکت، نسبت به دیگر نمایشنامۀ این نویسنده است. دست آخر، یکی از شناخته شده ترین و بهترین نمایشنامۀ های ساموئل بکت است که ابتدا به زبان فرانسه در سال 1957 منتشر شد و بعدها، در سال 1989، توسط خود بکت به زبان انگلیسی ترجمه و چاپ شد. این نمایشنامه را دنباله ای بر شاهکار دیگر این نویسنده، یعنی نمایشنامۀ «در انتظار گودو» می دانند.
ساموئل بکت نویسنده، شاعر، مترجم و کارگردان تئاتر ایرلندی بود. او یکی از بهترین و بزرگترین نویسندگان فرانسوی زبان در قرن بیستم بود که آوازۀ او در تئاتر ابزورد (معناباخته، عبث) در زمان معاصر نیز مثال زدنی است. ساموئل بکت در سال 1969، به دلیل سبک منحصر به فردش در توصیف فقدان های بشری، موفق به دریافت جایزۀ نوبل ادبیات شد.
آثار چندوجهی و نمادین بکت، نگاهی جان فرسا و تراژیک-کمدی به وجود و تجربیات انسانی دارد. او را یکی از چهره های شاخص مکتب های ادبی مدرنیسم و ابزوردیسم (به خصوص در ادبیات نمایشی) می دانند. آثار او را می توان به سه دورۀ کلی نویسندگی تقسیم کرد: آثار اولیه بکت تا سال 1945 و شروع جنگ جهانی دوم / از سال 1945 تا 1960، که بهترین آثار خود را در این دوران نوشته است / از سال 1960 تا زمان فوت بکت، که آثار ادبی او رنگ و بوی مینیمالیستی (ساده گرایانه) و بازی های لغوی افراطی گرفتند.
سبک نوشتاری و محتوای ساموئل بکت بسیار خاص و منحصر به فرد است. در آثار او ترکیب باورنکردنی تلخ ترین و سیاه ترین مفاهیم و تجربیات بشری با طنزی پوچ و گزنده، نوعی از تلخ ترین طنز های ادبی را پدید آورده است. در کنار این مضمون، استفاده از بازی های کلامی و نقل گفتگوهایی غیرمنطقی و بی معنا، پیچیدگی خاصی را به آثار او بخشیده است.
نوشته های ادبی ساموئل بکت در عین اینکه گویا بسیار نمادین، عمیق و تفسیر پذیر هستند، نسبت به هرگونه تفسیر و تحلیل علمی، فلسفی و منطقی مقاومت می کنند. این موضوع خود حاکی از توانایی بی اندازۀ بکت در نوشتن آثاری را دارد که هرکس باید به تنهایی معنا و مفهومی را از آن بیرون بکشد.
نمایشنامۀ دست آخر از 1 پرده و 4 شخصیت اصلی تشکیل شده است: هَم، که مردی علیل و نابینا است / کِلاو، دستیار شخصی هَم که نمی تواند بنشیند! / نَگ، پدر هَم که هیچ پایی ندارد و در سطل زباله زندگی می کند / نِل، مادر هَم که مانند نَگ پا ندارد و در سطل زباله ای کنار نَگ زندگی می کند. نمایشنامه در مکان و زمان نامشخصی و در دنیایی آخرالزمانی روایت می شود.
داستان با ورود کلاو به اتاقی نمور، تاریک و غیرقابل توصیف شروع می شود که همَ، بر روی صندلی چرخداری و در حال خواب، در آن حضور دارد. هَم فردی مستبد و ترش رو است که با زبانی بسیار نیش دارو کنایه آمیز صحبت می کند. او با خونسردی تمام سرنوشت بدبختانۀ خود را در این دنیای مفلوکانه پذیرفته است. کلاو ابتدا هَم را بیدار کرده و از «تمام شدن» خبر میدهد اما هیچگاه نمی گوید تمام شدن چه چیزی!
کلاو از دست استبداد و اذیت و آزار هَم خسته شده است و مرتب می گوید می خواهد او را ترک کند ولی در خلال بحث ها، از اینکه هیچ جایی را برای رفتن ندارد و تمام دنیای بیرون خراب شده است خبر میدهد. با رفت و آمد های ناگهانی و مرتب کلاو به درون اتاق هَم، شاهد ایجاد بحث هایی تلخ، کمیک گونه و صد البته بسیار عمیق بین این دو شخصیت هستیم که رنگ و بویی اگزیستانسیال (وجودی) و فلسفی دارند.
زبان این دو شخصیت در بسیاری از جاها سخت، بی معنا و حتی ملال انگیز می شود ولی در خلال همین بحث ها، اوج های فلسفی و فکری بکت متبلور می شوند. دو شخصیت نگ و نل پس از مدتی سر از سطل آشغال در می آورند و بحث هایی نفرت برانگیز و در عین حال عاشقانه با یکدگیر سر مسائلی مانند گذشته و به خصوص غذا ایجاد می کنند. داستان در جایی به اوج سیاه خود نزدیک می شود که پس از صحبت های تراژیک، یکی از این دو می میرد و زوال واقعی این داستان سیاه شروع می شود…
از جمله دیگر آثار ساموئل بکت که به فارسی ترجمه شده اند می توان به سه گانۀ رمان های مشهور او به نام های «ملوی»، «مالون می میرد» و «نام ناپذیر» اشاره کرد که هر سه توسط سهیل سُمی ترجمه شده و توسط نشر ثالث منتشر شده اند. نمایشنامۀ شاهکار «در انتظار گودو» نیز توسط مترجمانی همچون نجف دریابندری، علی اکبر علیزاد و اصغر رستگار ترجمه و چاپ شده است.
مترجم این کتاب، مهدی نوید، از جمله مترجمان جوان ایرانی است که ترجمۀ آثار همچون «در قند هندوانه» اثر ریچارد براتیگان و «مطرود» اثر ساموئل بکت را در کارنامه دارد.
در بخش هایی از کتاب دست آخر می خوانیم:
هَم: چرا پیشم میمونی؟ کلاو: چرا نگهم می داری؟ هَم: کس دیگه ای نیست. کلاو: جای دیگه ای نیست. (مکث) هَم: با این همه می خوای از پیشم بری. کلاو: سعی می کنم. هَم: دوستم نداری. کلاو: نه. هَم: یه وقتی دوستم داشتی. کلاو: یه وقتی! هَم: خیلی رنجت دادم. (مکث) نه؟ کلاو: موضوع این نیست. هَم: (منقلب) خیلی رنجت ندادم؟ کلاو: چرا! هَم: (آسوده خاطر) آه، ترسوندیم!
به درک واصل بشی، آقا، نه، این دیگه ته وقاحته، هر چیزی حدی داره! خدا توی شش روز، می شنوی، توی شش روز دنیا رو ساخت. بله آقا، نه کمتر آقا، دنیا رو! اون وقت تو طی سه ماه نتونستی یه شلوار برای من بدوزی!» (صدای خیاط، مبهوت) «ولی آقای محترم، آقای محترم، یه نگاه (با حالتی تحقیرآمیز، از روی نفرت) به دنیا بنداز (مکث) یه نگاه هم (با حالتی محبت آمیز، از روی غرور) به شلوار من!»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر