نقد و بررسی
دل تاریکی
رمان «دلِ تاریکی» در سال 1899 توسط جوزف کنراد، نویسنده و دریانورد انگلیسی-لهستانی، نوشته شد. این داستان ابتدا به صورت سریالی و طی 3 قسمت در مجله بلک وود، به مناسبت 1000 امین شمارهی مجله، چاپ شده است و بعدها در قالب کتابی همراه با دو داستان دیگر از کنراد منتشر شد.
در ابتدا این داستان زیاد مورد توجه مخاطبان قرار نگرفت ولی با گذشت زمان به اثری مشهور تبدیل شد؛ تا آنجایی که به چندین زبان دنیا ترجمه شده و سایت مدرن لایبرری در سال 1998 نیز رتبه 67 ام از لیست 100 رمان برترش را، به این کتاب اختصاص داد.
این رمان را در وهلهی اول و در نگاهی سطحی میتوان یک خودزندگینامه از نویسنده دانست؛ کنراد در سال 1890 از طریق کشتی به کنگو، (کشوری که مستعمره شاه بلژیک یعنی لئوپولد بود)، سفر کرده است. بازتاب تجربیات جذاب و اغلب تلخ کنراد در این سفر را میتوان در «دلِ تاریکی» مشاهده کرد. اما با خوانشی عمیقتر متوجه میشویم که این اثر شاهکاری است از تلفیق ژانرهای حماسی، تراژیک و درام، انتقادی و طنز.
رمان با دو راوی اول شخص شروع میشود! یکی از این راویها "مارلو"، شخصیت اصلی داستان، و دیگری راوی اول شخص ناشناسی است که داستان سفر دریایی مارلو به آفریقا را در کنار او نقل میکند. شروع کتاب با این تکنیک داستان در داستان بسیار جذاب و هیجان انگیز است.
مارلو ماجراجویی دریاییاش را از طریق کشتی مخصوص حمل عاج و به دلیل کشف مناطق دور افتاده در آفریقا و پیدا کردن تاجری به نام "کورتز" شروع میکند؛ اما پس از اتفاقاتی نفسگیر و جذاب در راه، مارلو به طرز غیر منتظرهای کورتز را دیوانه و در حال مرگ، در جزیرهای گمنام، مییابد. آیا مارلو میتواند کورتز بدحال را از جزیرهای با مردمان وحشی که کورتز را مانند خدا میپرستند، به همراه محمولهای عظیم از عاج، خارج کند؟
از دیگر نکات جالب در نوشتن کتاب دل تاریکی میتوان به انگلیسی بودن زبان نسخه منتشر شده اشاره کرد؛ این در حالی است انگلیسی زبان سوم نویسنده بود. کنراد با این حال به خوبی توانسته است زیباییهای ادبی زبان فرانسوی و لهستانی را به زبان انگلیسی منتقل کند. از رمان دل تاریکی اقتباسهای سینمایی گوناگونی صورت گرفته است که معروفترین آنان فیلمی به نام «اینک آخر الزمان» در سال 1979 و فیلمی همنام با کتاب در سال 1993 است.
از جوزف کنراد آثار متعددی به فارسی ترجمه و چاپ شده که معروفترین آن کتاب «لرد جیم» است که توسط مترجم همین اثر، صالح حسینی در انتشارت نیلوفر چاپ شده است. صالح حسینی مترجم با سابقه و سرشناس ایرانی است که ترجمهی آثار بزرگی مانند «برادران کارامازوف» از داستایفسکی و «1984» از جورج اورول را انجام داده است.
در بخشهایی از کتاب میخوانیم:
«میدانید که من هرچه باشم دل نازک نیستم. مجبور به حمله و دفاع از خود بودهام. بنابه مقتضیات نوع زندگیای که کورکورانه به آن کشیده شده بودم، ناگزیر بودهام که گاهی مقاومت کنم و گاهی حمله کنم – و این تنها یک راه مقاومت است – بی آنکه حساب کنم به چه قیمتی تمام میشود. دیو خشونت و دیو طمع و دیو شهرت را دیدهام.»
«هیچ ترسی در برابر گرسنگی تاب نمیآورد، هیچ صبری آن را از بین نمیبرد، جایی هم که گرسنگی باشد، نفرت موج میزند.»
«حالا دیگر جریان آب تندتر شده بود، قایق هم انگار نفس های آخرش را میکشید و پروانه آن به کندی تالاپتالاپ میکرد و من هم تو نگو برای شنیدن ضربهی بعدی شناور، روی نوک پا گوش ایستادهام. چون خداییاش را بخواهید، هر لحظه انتظار داشتم که قایق لکنته جان به جان آفرین تسلیم کند. به تماشای واپسین بارقههای زندگی شباهت داشت.»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر