نقد و بررسی
دمیان
رمان «دمیان» یکی از مشهورترین آثار ادبی هرمان هسه است که در سال 1919 منتشر شد. این رمان ابتدا با نام «سرگذشت جوانی امیل سینکلر» منتشر شد و بعدها، نویسنده تصمیم گرفت این عنوان نام فرعی کتاب شود و نام اصلی دمیان را برای آن برگزید.
هرمان هسه یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم آلمانی بود که از طریق آثارش، به دنبال کشف و توصیف مفاهیم بنیادین انسانی مانند اصالت، دانش خودآگاهی و معنویات بود. او در سال 1946 موفق به اخذ دو جایزه معتبر نوبل ادبیات و گوته شد. آثار این نویسنده برای دو نسل جنگ جهانی اول و دوم بسیار تاثیرگذار بوده و الهام بخش زندگی بسیاری از مردم عادی و نویسندگان شده است.
تقریبا تمامی شخصیت های رمان های هرمان هسه را می توان خودِ دیگر این نویسنده بزرگ دانست. او در بیشتر نوشته هایش، سعی بر درونکاوی و جستجویی معنوی و فلسفی برای شناخت مفاهیم انسانی در خود و دیگران بوده است. نوشته های هرمان هسه از تمثیل های بسیار عمیق و زیبا آکنده است. در رمان دمیان نیز شاهد بسیاری از ارجاعات و تمثیل ها و نمادهای گوناگون در خلال متن می باشیم.
درون مایه خاص آثار او نه تنها به دلیل فلسفی بودن آن ها، که نمونه های رمان های فلسفی بسیار است، بلکه به دلیل ادغام مسائل و تفکرات فلسفی با معنویات شرقی (هند و چین باستان) بسیار خاص هستند که با رویکردی روانشناسانه و موشکافانه، در لایه های مختلف روایت دیده می شود.
رمان دمیان را در واقع می توان در ژانر Bildungsroman نیز دسته بندی کرد. در این ژانر خواننده شاهد سیر تغییر و تحوّل و بلوغ عاطفی، فکری، احساسی، اخلاقی و جسمی شخصیت اصلی داستان می باشد. شخصیت اصلی این رمان پسری نوجوان به نام «امیل سینکلر» است.
امیل پسری است که در خانواده ای نسبتا مرفه زندگی می کند. او که ذهنیت و تفکری بسیار باز و عمیق دارد، پس از شنیدن امر و نهی های خانواده از یک سو، و آموزه های مذهبی کشیش ها و دیگران در مدرسه از سوی دیگر، دست به عصیان و نافرمانی می زند. او که از ابتدای کودکی، و تحت آموزه های مسیحی، از امور «بد» نهی شده است، دست آخر دست به هر کاری می زد.
تناقضات فکری که در او به وجود اومده و همزمان شده است با دوران بلوغ او، علاوه بر نمود کردن در راه عصیان و سرکشی اش، ماننده انگلی او را از درون آزار می دهد. او در خلال طی کردن چنین مسیری فردی به نام «دمیان» را مشاهده می کند؛ که نمودی داستانی از «اَبَر مرد» نیچه است. دمیان شخصیتی بسیار قوی دارد و قدرت های فوق بشری، اراده خلل ناپذیرش و افکار بسیار روشنش گویا او را روئین تن یا فراانسانی کرده است.
مواجهه امیل با دمیان ابتدا موجب کاشتن نطفه تناقض و عصیان علیه ارزش ها در ذهن امیل می شود ولی ملاقات بعدی امیل با دمیان، جور دیگری پیش می رود. امیل سینکلر و دمیان را می توان دو روح در یک بدن و این بدن را، بدن ابلیسی انسانی دانست که نیروی خود را جهت نیکی به کار می بند. این دو شخصیت شباهت های بسیاری با «مفیستوفلس» و «فاوست» از نمایشنامه «فاوست» اثر گوته دارند.
از جمله آثار هرمان هسه می توان به رمان های «گرگ بیابان» با ترجمل کیکاووس جهانداری و «بازی مهرۀ شیشه ای» با ترجمۀ پرویز داریوش اشاره کرد.
کتاب دمیان توسط خسرو رضایی ترجمه و انتشارات علمی و فرهنگی آن را به چاپ رسانیده است. از جمله آثار ترجمه شده توسط خسرو رضایی نیز، می توان به کتاب «بتهوون» اثر امیل لودوینگ اشاره کرد.
در بخش هایی از کتاب دمیان می خوانیم:
وقتی ما از یک نفر متنفریم، چیزی از چهرۀ او ما را متنفر می کند که در درون خود ماست. آنچه در درون ما نباشد نخواهد توانست ما را تحریک کند.
من دیدم یکباره از بند اهریمن رسته ام. در برابرم دوباره دنیای روشن و شادی بخش خودنمایی می کرد. دیگر من در معرض تهدید و تپش قلبی که مرا خفه می کرد، نبودم. افسونگری نابکارانه قطع شده بود، من دیگر جنی و دوزخی نبودم. باز یک شاگرد مدرسه ای شده بودم، مثل اول. به همان سرعتی که ممکن است طبعم در جست و جوی تعادل و آرامش خود بود و بیش از همه درصدد از میان بردن، دور کردن و فراموش کردن تمام این توهمات کریه و تهدید کننده بود. طومار طول گناه و اضطراب ها با سرعت شگفتی در صحنۀ خاطرم در نوردیده شد، بدون این که اثری باقی بگذارد یا دست کم اثری از جراحت آن مانده باشد. امروز می فهمم که چرا حتی سعی می کردم حتی الامکان، هرچه زودتر، نجات دهندۀ خویش را هم به فراموشی بسپارم.
جشن تولد مسیح امسال خیلی پر شکنجه گذشت. مادرم از دیدن من وحشت زده شد، بزرگ شده بودم و صورتم رنگ پریده، لاغر و صدمه دیده. چروک های صورتم آویزان، پلک هایم متورم و ریشم در آمده بود و عینکی را که از چندی به این طرف به چشم می زدم مرا در نظرشان عجیب تر جلوه می داد. خواهرانم از من دوری می جستند و در خفا می خندیدند. همه چیز زننده و شکنجه آور بود و چقدر زجر دهنده بودی صحبتی که با پدرم در اتاق کارش می کردم. زجر دهنده تر از همۀ این ها شب تولد مسیح بود. از وقتی که قدم به زندگانی گذاشته بودم، این روز بزرگ ترین روزهای من به شمار می رفت، روز باشکوه، روز محبت، حق شناسی، تجدید اتحاد بین من، پدرم و مادرم؛ اما این بار همه چیز زننده و خسته کننده بود.
ماموریت حقیقی هرکس این است: کامیابی از خویشتن. حال این کامیابی با شعر، با دیوانگی، با جنایت بود، باشد تفاوتی ندارد و به اصل قضیه مربوط نیست. کار او یافتن سرنوشت حقیقی خودش بوده است نه یک سرنوشت عادی و پروراندن آن.
فقط زمان است که ثابت می کند که من و شما و اندک افراد دیگر می توانیم دنیایی را از نو بسازیم یا نه. اما ما باید هر روز خودمان را از نو بسازیم، چون در غیر این صورت نومیدی و شکست به بار می آید.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر