نقد و بررسی
دوازده صندلی
«دوازده صندلی» یک رمان شاهکار از دو نویسنده سرشناس روسی، ایلیا ایلف و یوگنی پتروف است که برای اولین بار، در سال 1928 منتشر شد. شهرت این رمان به حدی رسید که تاکنون بیش از 20 فیلم و سریال از روی آن ساخته شده و هنوز نیز یکی از پرفروش ترین و مهم ترین آثار ادبی و طنز قرن 20ام روسیه به شمار می رود.
ایلیا ایلف و یوگنی پتروف نویسندگان با استعدادی بودند که گروهی دو نفره و اسطوره ای را تشکیل می دانند. این گروه اغلب با عنوان ایلف و پتروف شناخته می شود و تقریبا تمامی آثار این دو نویسنده، با همکاری یکدیگر نوشته شده اند. آن ها هر دو از بومیان شهر اودسای اوکراین بودند که در زمان خود، متعلق به جماهیر شوروی بود.
علارغم سرکوب ها و سانسورهای شدید حکومت شوروی، این دو نویسنده به دلیل دو رمان خود که هجویه ای انتقادی بودند، بسیار مشهور شدند: رمان های «دوازده صندلی» و«گوساله کوچولوی طلایی». در واقع رمان گوساله کوچولوی طلایی دنباله ای بر رمان دوازده صندلی است که در سال 1931 منتشر شد و هر دو قهرمانی یکسان دارند.
رمان دوازده صندلی را می توانی رمانی جلوتر از عصر و زمانه خود در نظر گرفت که با ماجرایی بی نظیر و بسیار هیجان انگیز و با طنزی ریشخند گونه و تند و تیز، به جنگ با معضلات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی حکومت شوروی در دهه های 20 و 30 میلادی می رود.
خلاصه داستان کتاب 12 صندلی
کتاب دوازده صندلی روایتی است از جوانی بسیار باهوش و زرنگ و در عین حال رِند و دغل باز به نام «آستاپ بِندر». داستان از جایی شروع می شود که مادر زن یکی از نمایندگان حزب کمونیستی، قبل از مرگ خود، رازی مهم را فاش می کند. او اعتراف می کند که از ترس نیروهای انقلابی، تمامی جواهرات و اشیای گران قیمت خود را درون صندلی ای جاساز کرده است. این صندلی خود متعلق به مجموعه ای شامل 12 صندلی انگلیسی است که همراه بسیاری دیگر از اموال مصادره شده اشراف، جایی مخفی شده اند.
اما نقش آستاپ بندر چه می شود؟ آستاپ بندر روزی طی یک سری اتفاقات جالب، به نماینده سابق «ایپولیت ماتویویچ» بر می خورد. او با زرنگی هرچه تمام تر، موفق می شود تا خود را به نماینده تحمیل کند و شریک او در پیدا کردن و تصاحب کردن این جواهرات بشود.
آن ها در ابتدا صندلی ها را در حراجی ای پیدا می کنند و پس از اینکه از خرید آن ها ناکام می ماند، متوجه می شوند که دوازده صندلی را به صورت جداگونه به سراسر حکومت شوروری فرستاده اند تا به حراج بروند. از اینجا به بعد رمان، خط داستانی اوج می گیرد و نوید بخش اتفاقات هیجان انگیز و طنزگونه بسیاری می شود.
از مهم ترین ویژگی های این رمان هجوگونه می توان به انتقادهای آشکار و پنهان آن نسبت به حکومت شوروری و شخصیت پردازی فوق العاده جذاب و استادانه آن اشاره کرد. در واقع رمان دوازده صندلی را می توان از اولین رمان های انتقادی ای دانست که مشکلات پس از انقلاب شوروی و سرنگونی حکومت تزاریِ روسیه را مورد بررسی و انتقاد قرار می دهد.
از طرفی، نویسندگان این رمان بسیار خواندنی، با خلق شخصیت آستاپ بندر نام خود را در ادبیات روسیه جاودانه کردند. شخصیت آستاپ بندر چنان میان عامه مردم طرفدار دارد که بسیاری از گفته های او در دو رمان دوازده صندلی و گوساله کوچولوی طلایی، به نقل قول ها و ضرب المثل های بسیار مشهور تبدیل شده است.
رمان بی نظیر دوازده صندلی توسط مترجم خوب و باسابقه آثار روس زبان، آبتین گلکار به فارسی ترجمه شده و نشر ماهی آن را منتشر کرده است. از جمله دیگر آثار ترجمه شده توسط آبتین گلکار می توان به کتاب های «قلب سگی» و «یادداشت های یک پزشک جوان» اثر میخائیل بولگاکوف، «داستان ملال انگیز» اثر آنتون چخوف، «آشیانه اشراف» اثر ایوان تورگنیف و «بازرس» از نیکلای گوگول اشاره کرد.
جملات زیبای کتاب دوازده صندلی
«در استارگورود، اعضای شعبۀ خیش و شمشیر به همراه جوانان رشید زودبند کنار انبار گندم شهر صفی کشیدند به چه درازی! رهگذران می ایستادند و می پرسیدند: «صف چی هست؟» در صف های ملال آور کنار فروشگاه ها، همیشه یک نفر هست که هرچه از درهای مغازه دورتر باشد، شور و علاقه اش برای حرف زدن بیشتر می شود. در این صف، دورتر از همه پالیسوف ایستاده بود. رئیس آیندۀ آتش نشانی می گفت: «نمردیم و این روزها را هم دیدیم. کم کم می افتیم به خوردن کنجاله. حتی سال ۱۹۱۹ هم وضعمان بهتر از حالا بود. شهر فقط به اندازۀ چهار روز آرد دارد.» مردم با بی اعتمادی سبیل می جنباندند، با پالیسوف به بحث می نشستند.»
«پسربچۀ ولگردی دنبالش دوید و با خوشحالی فریاد زد: «عمو، ده کوپک می دهی؟» جوان سیبی را که در جیبش داغ شده بود بیرون کشید و به پسربچه داد، اما او دست بردار نبود. آن وقت رهگذر ایستاد، نگاه طعنه آمیزی به پسرک انداخت و آهسته گفت: «نکند کلید آپارتمانی را هم که پول توی آن است می خواهی؟» پسرک که پایش را از گلیمش درازتر کرده بود، به بی پایه بودن ادعاهایش پی برد و دور شد. مرد جوان دروغ می گفت. او نه پولی داشت، نه آپارتمانی که پول تویش باشد و نه کلیدی که بشود با آن قفل آپارتمان را باز کرد. او حتی پالتو هم نداشت.»
«در خیابان ها، از سیم خاردار استفاده می کنند. در فصل بهار، سیم خاردار را در شاهراهی شلوغ کار می گذارند، ظاهرآ به این علت که قرار است پیاده رو را تعمیر کنند. خیابان شلوغ در یک چشم به هم زدن خلوت می شود و رهگذران از خیابان های دیگر خود را به مقصد می رسانند. هرروز ناچارند یک کیلومتر بیشتر راه بروند، اما شمیم فرح بخش امید ترکشان نمی کند. تابستان سپری می شود و برگ ها می پژمرند، اما سیم خاردار همچنان پا برجاست. پیاده رو تعمیر نشده و خیابان خلوت است.»
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر