نقد و بررسی
دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
کتاب دیدن دختر صد درصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل مجموعه ای متشکل از 7 داستان از هاروکی موراکامی، نویسنده سرشناس و معاصر ژاپنی، است. این داستانهای کوتاه توسط مترجم از کتاب فیل ناپدید میشود (مجموعهای متشکل از 17 داستان کوتاهِ موراکامی که در بازه سالهای 1980 تا 1991 که در سال 2005 منتشر شده است) گلچین و ترجمه شده است.
هاروکی موراکامی از سال 1974 شروع به نوشتن کرده و تاکنون آثارش به بیش از 50 زبان دنیا ترجمه شده است و برای او جوایز ادبی متعددی را نیز به همراه داشته است. کتابهای وی در سراسر دنیا از پرفروش و پرمخاطبترین آثار ادبیات ژاپن است. سبک اغلب نوشته های او سورئال (فرا واقعیت) و یا رئالیسم جادویی است.
در دنیای سورئالِ موراکامی وقوع هیچ مقوله و اتفاقی بعید نیست و روند داستان در هر کجایش میتواند به طرز کاملاً غیر منتظرهای، طی یک پیچش فانتزی و هیجان انگیز، تغییر جهت دهد. در مجموعه ی حاضر قلم موراکامی مرزهای موضوعات عجیب و غریب را زیر پا میگذارد و از ازدواج یک دختر با مرد یخی تا فردی که یک سال تمام فقط اسپاگتی میخورد و نمیتواند این کار را نکند، قصه میگوید.
در اغلب داستانهای او عناصر تنهایی، ملال، عدم توانایی تغییر اوضاع در حالاتی غیر واقعی، بیگانگی و چهارچوب شکنی های اخلاقی و تفکری به چشم میخورد. موراکامی علاوه بر نویسندگی به کار ترجمه در کشور خود نیز مشغول است. او آثاری را از ریموند کارور، کورت وونه گات و… ترجمه کرده است و اثر آشنایی او با این نویسندگان نیز بر نویسندگی اش ملموس است.
از موراکامی در بازار نشر ایران کتابهای بسیاری در سالیان گذشته ترجمه و چاپ شده است که به عنوان مثال کتابهای کافکا در کرانه (نشر نیلوفر)، چوب نروژی (کتابسرای نیک) و از تو که حرف میزنم از چه حرف میزنم (نشر چشمه)، از جمله ی این موارد هستند.
محمود مرادی دو کتاب دیگر از موراکامی را به نامهای نفر هفتم (مجموعه داستان کوتاه) و شکار گوسفند وحشی را نیز ترجمه کرده است که هر دو کتاب در انتشارات ثالث به چاپ رسیده اند.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«سال 1971 بعد از میلاد مسیح، سال اسپاگتی بود. آن سال اسپاگتی میخوردم تا زندگی کنم و زندگی میکردم تا اسپاگتی بپزم. بخاری که از قابلمه برمیخواست، مایه مباهات من بود و سس گوجه فرنگی که داخل تابه قل قل میزد، مایه امید زندگی ام.»
«گفت: "ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه."»
«حالا دیگر قلبی برایم باقی نمانده است. گرما از وجودم رخت بربسته. گاهی وقتها فراموش میکنم هیچوقت گرمایی در وجودم بوده یا نه. اینجا تنهاتر از هرکس دیگری در زمین هستم.»
مفید بود؟
3
0
بیشتر
کمتر