رفته، عزیزم، رفته
رفته، عزیزم، رفته در یک نگاه
:- کتابی با موضوع کودکان گم شده
- تبدیل شده به فیلم رفته، عزیزم رفته به کارگردانی بن افلیک
- چهارمین رمان با محوریت شخصیتهای پاتریک کنزی و انجی جنارو
رفته، عزیزم، رفته
دنیس لیهان، نویسندهی اهل بوستون، در پی صحبت کردن با کودکان آزار دیدهی بوستون متوجه شد که شهر چندان کمکی به آنها در جهت بهبود وضعیتشان نمیکند و به همین دلیل تصمیم به نوشتن رمان "رفته، عزیزم، رفته" کرد و بر اساس آن فیلمی با همان نام هم ساخته شد.
او در ابتدای کتاب، گزارشی از تعداد کوکانی که روزانه گم میشوند ارئه میدهد. این که بعضی از آنها از خانه فرار کرده اند، برخی دیگر توسط یکی از والدین ربوده شده، برخی دیگر کودکانی هستند که از خانه طرد میشوند و یک نمای کلی از این فاجعهی انسانی تصویر میکند و پس از آن رمان را آغاز مینماید.
رمان با گم شدن آماندا مک کریدی دختری چهارساله آغاز میشود. مادر آماندا مطمئن بود که در خانه را قفل کرده و همسایگان هم ندیده بودند دختری چهارساله از خانه خارج شود. به طور کلی هیچ ردپایی از نحوهی گم شدن آماندا وجود نداشت و "آن طور که همه میگفتند، آماندا مک کریدی طوری ناپدید شده بود که گویا هرگز متولد نشده بود." رسیدگی به این پرونده را پاتریک کنزی و انجی جنارو بر عهده داشتند. شخصیتهایی که در دیگر رمانهای دنیس لیهان نیز حضور دارند. در ادامه، داستان شکلی پلیسی به خود میگیرد و همه به دنبال آماندا میگردند.
بر اساس این رمان در سال ۲۰۰۷ فیلمی ساخته شد که بن افلک آن را کارگردانی و اد هریس و مورگان فریمن در آن نقش آفرینی کردند. این فیلم نامزد یک جایزهی اسکار شد و بسیاری از منتقدین سینما آن را بهترین فیلم بن افلیک میدانند. دنیس لیهان کتابهای دیگری مانند نوشیدنی پیش از جنگ، رودخانهی مرموز و جزیرهی شاتر را نیز نوشت که آنها هم توجه کارگردانهای مهم هالیوود را معطوف خود کرده و در نهایت تبدیل به فیلم شدند.
رفته، عزیزم، رفته را انتشارات نیماژ با ترجمهی فرهاد بیگدلو به چاپ رسانده است.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«پلیس حتی یک سرنخ نیز برای دنبال کردن پیدا نکرده بود؛ شایعه شده بود که در حال کمک گرفتن از افراد روانی هستند. آن شب، شب گرمی بوده و اغلب پنجرههای خانهها باز بودهاند و عابران نیز تک و توک از خیابان عبور میکردند، همسایهها گفتند که هیچ مورد مشکوکی را در خیابان مشاهده نکرده و هیچ صدایی شبیه به صدای فریادهای یک بچه نشنیده بودند. هیچ کس به یاد نداشت بچهی چهارسالهای دیده باشد که به تنهایی در خیابان راه برود و یا شخص یا اشخاص مشکوکی را که یک کودک و یا بستهای عجیب را حمل کنند.»
«در طی شش ماه گذشته، من به حالتهای صبحگاهی او عادت کرده بودم. گاهی به شکل دیوانه واری پرانرژی بود- قبل از بیدار شدن من به کلاس ایروبیک میرفت و در اطراف کاسل آیلند قدم میزد- اما حتی در بهترین زمانها نیز، صبح اصلاً پرحرفی نمیکرد؛ و اگر حس میکرد که شب گذشته بخشی از خود را افشا کرده است، یا آسیبپذیر یا ضعیف بوده – که هر دو از نظرش یکی بودند- غبار نازک و سردی مانند مه صبحگاهی او را در بر میگرفت. میشد او را دید و از حضورش مطمئن بود، اما بعد اگر یک ثانیه چشم از او بر میداشتی رفته بود، در مه و غبار فرو میرفت و برای مدتی همان جا باقی میماند.»
رفته، عزیزم، رفته
انتشارات نیماژ
دنیس لیهان
فرهاد بیگدلو
بزرگسال
رقعی
1398
534
2
تک جلدی
9786003674615
انگلستان