سلوک
سلوک در یک نگاه
:- ادبیات داستانی معاصر
- حاصل تلاش 4 سالۀ نویسنده
- از بهترین و متفاوت ترین داستان های محمود دولت آبادی
- داستانی در قالب جریان سیال ذهن
- روایتی تو در تو و خاص از عشقی شکست خورده و نفرتی غیرطبیعی
سلوک
«سلوک»، داستانی پیچیده، فلسفی، بلند و عاشقانۀ ایرانی به قلم نویسنده برجسته معاصر، استاد محمود دولت آبادی است. کتاب سلوک، چهارمین اثر داستانی بلند دولت آبادی بعد از شاهکار بزرگش «کلیدر» و رمان های معروف «جای خالی سلوچ» و «روزگار سپری شده مردم سالخورده» است. او چهار سال از عمر و تجربه خود را صرف خلق این اثر کرد و آن را بین سال های ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۱ نگاشت. سرانجام نشر چشمه برای اولین بار در سال ۱۳۸۲ و در ۲۱۲ صفحه این رمان را منتشر کرد. محمود دولت آبادی جوایز و افتخارات متعددی را کسب کرده است، از جمله:
نشان شوالیه هنر و ادب فرانسه (۲۰۱۴)، جایزه ادبی یان میخالسکی سوئیس (۲۰۱۳)، نامزد جایزه بهترین کتاب ترجمه در آمریکا (۲۰۱۳)، برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت (۲۰۱۲)، نامزد دریافت جایزه مَن بوکر آسیا در جشنواره کتاب سنگاپور (۲۰۱۱)، دریافت جایزه ادبیات بین المللی خانۀ فرهنگ های جهان برلین (۲۰۰۹)، برنده جایزه ادبی واو (۱۳۹۰) و برنده لوح زرین بیست سال داستان نویسی برای کلیه آثار.
کتاب سلوک داستانی است درباره تلاش دردناک یک مرد در اوج بحران روحی میانسالی برای دستیابی به احساس گمشده عشق، و هیاهوی ذهنی او در این گیرودار. تلاشی که خاطرات شیرین اما کشنده و سردرگم کننده ای به همراه دارد. این کتاب روایتگر سرگذشت مردی است که گرفتار یک شکست عشقی می شود. عشقی که با حکایت های قدیمی و تاریخی از «قیس عامر»، یا همان مجنون، گره خورده است.
سلوک داستان قیس، مرد پا به سن گذاشته ای است که عاشق زنی به نام مهتاب شده؛ مهتابی که هفده سال از او کوچکتر است. آن دو در ابتدا به شدت دل به هم می دهند اما، مهتاب کم کم حس می کند که تصمیمش برای ازدواج با قیس از روی احساسات بوده و پشیمان می شود. از طرفی، اطرافیان مهتاب به او فشار می آورند که از سرمایه زیبایی و جوانی اش برای معامله بهتر و با فرد پر سود تری استفاده کند.
این داستان عاشقانه ختم به جدایی می شود و پس از آن خواننده باید به هذیان های ذهنی مردی که شکست را تاب نیاورده، گوش دهد. سلوک داستان سکه دو روی عشق و نفرت است. عشقی که نه خواستنش طبیعی بود و نه نفرتش؛ و مردی که حتی ده سال عاشقی هم دلش را نرم نکرد.
سبک اغلب آثار دولت آبادی واقع گرایانه است و فضای روستایی و دغدغه های معیشتی از عناصر اصلی تکرار شونده در کارهای او می باشد. «سلوک» داستانی است که دولت آبادی در آن، با وجود انتخاب مضمونی کلاسیک و کلیشه ای -زن و عشق-، قالب های داستان سرایی همیشگی را شکسته است.
کتاب سلوک در سبک جریان سیال ذهن نوشته شده است. راوی لحظه ای در حال حضور دارد، دقیقه ای دیگر در گذشته سیر می کند و گاه گداری به آینده سرک می کشد. راویِ متغیرِ داستان دائم از قیس به مهتاب و از مهتاب به قیس در حال تغییر است و این باعث پیچیدگی خاص متن می شود. او از آرایه ها و پیچ و خم های زبان فارسی به خوبی در متن بهره گرفته و به آن قدرتی ادبی و غنا بخشیده است که نمونه اش را تنها در میان آثار خود او می توان یافت.
دولت آبادی در داستان سلوک نیم نگاهی به لیلی و مجنون داشته است و اشارات ظریفی را بکار بسته است تا این داستان های عاشقانه را -که گویی داستان تمام عاشقان جهان است- با یکدیگر پیوند دهد. داستان سلوک در دوره معاصر و فضای شهری می گذرد و دولت آبادی به خوبی نشانه های محیط شهری را در داستانش جای گذاری کرده است. خواندن این کتاب، همچون سایر آثار نویسنده بزرگش، نیاز به صبر، حوصله و تمرکز دارد و بی تردید از لذت بخش ترین تجربیات مطالعاتی خواننده اش خواهد شد.
محمود دولت آبادی آثار بسیار زیاد و متنوعی در کارنامه حرفه ای خود دارد که برخی از آن ها عبارتند از:
«لایه های بیابانی» (۱۳۴۷) / «عقیل عقیل» (۱۳۵۱) / «کلیدر» (۱۳۵۷) / «جای خالی سلوچ» (۱۳۵۸) / «کارنامه سپنج» (۱۳۶۸) / «روزگار سپری شده مردم سالخورده» (۱۳۶۹) / «گلدسته ها و سایه ها» (۱۳۸۴) / «زوال کلنل» (۱۳۸۸) / «نون نوشتن» (۱۳۸۸) / «میم و آن دیگران» (۱۳۹۱) / «بنی آدم» (۱۳۹۴) / «طریق بسمل شدن» (۱۳۹۷) و «بیرون در» (۱۳۹۸).
در بخش هایی از کتاب سلوک می خوانیم:
بگو.. بگو.. بگو! برایم حرف بزن! خواهش می کنم برایم حرف بزن! خاموش مباش این جوری؛ چیزی بگو! تو را به خدا چیزی بگو. من از سکوت تو بیشتر می ترسم؛ قلبم تکان می خورد. خوف، خوف می کنم. حرفی بزن خواهش می کنم!
آرام باش، آرام. حالا غزلی بخوان، غزلی بخوان برایم. دلم برای صدایت تنگ شده است. چه دراز زمانی است ک تو را ندیده ام و صدایت را نشنیده ام.
وصل نمی شوم، ب هیچ چیز و کس و کجا وصل نمی شوم. باید مثل طرح یک مرد بروم سه کنج یک دیوار، آنجا که سطل های آبی و بزرگ زباله ها را می گذارند گیر بیاورم و تمام قهوه هایی را ک فنجان فنجان به خود نوشانیده ام در آن رستوران ایتالیایی سر نبش، یک جا بالا بیاورم.
این اشک خشک…آری…مانده است پشت مردمکانم، چیزی چون ابرهایی در قفس پشت پرده های چشم. دیری است دیرگاهه ـ زمانی است که نه می بارد و نه می شکند نه می بارم و نه پایان می گیرم. ابر شده ام. از آن ابرهای خشک آسمان های کویر. خشک و عبوس و عبث نه گذر می کنم از خود و نه از این آسمان. هی…و نمی دانم خود که چشمانم به چه رنگ و حال در آمده اند. بر می خیزم یا می نشینم نمی دانم! راه می روم یا ایستاده ام مبهوت یا خود نمی دانم در کدام کوی برزن خیابان یا پیاده رو هستم. دیگر نمی دانم هیچ نمی دانم می خواهم به یاد بیاورم و چه چیز را باید به یاد بیاورم. خود نمیدانم! نمی دانم نمی دانم نمی دانم. آیا هیچ کس نیست؟ چرا، هست، مگر می تواند نباشد؟ احساس می کنم عصایی به دست دارم. این همان عصای پایانه ی زندگانی پدر است که آخرین بار در اتوبوس خط ولایت جا مانده بود، همان آخرین سفرش به زادگاه. اما این جا چه می کند آن عصا؟ ساییدگی روی دسته اش و سر حلقه ی سیاه جیر نوک آن که چون بر زمین می گیرد، صدا ایجاد نکند. این عصا را خود من برای پدر خریده بودم. همچنین آن کلاه دور فرنگی را، باشد، باشد که نشانه های پایان دوره ی زندگی پدر به سراغم آمده. کسی، کسان نمی دانند که همواره، چون درمی مانم از اندیشیدن به بهترین یا بدترین یادها، خود به خود در اندیشه ی او، آن حکیم امی فرو می روم و غرق می شوم در او. من نیست می شوم در او، یا او هست می شود در من، هیچ نمی دانم. پس بدیهی است که ندانند کسان که من و پیرمرد هرگز یکدیگر را تنها نمی گذاریم. گفت: مادرت چه؟ مادر؟
سلوک
نشر چشمه
محمود دولت آبادی
بزرگسال
درام, رمانتیک (عاشقانه)
مدرنیسم
رقعی
شومیز
1400
212
43
تک جلدی
9789643621223
نسرین اسدپور 1 / 09 / 1403
امتياز به اين محصول : 5
سلام محمود جان دولت آبادی همیشه آرزو دارم ببینمت
و این بار که سلوک را خواندم باز و باز هم در این جهان
ببینمت سلوک چند زندگی است که چون شال گردن که چون روده دور گردن می پیچد و می پیچد زندگی سخت، جدایی ها و درک نشدن ها باخودت هزارنفر بشوی تمام رمان چون آثار دیگرش خواندنی است اندرون تن کوره ای ست که می سوزد و می سوزد بی قرار و آرام اما خاموش و گویی در سکونی ابدی از سکوت فریادوار قیس تا سنمار که عصا و چایش سکوتش پشت حصار قلب حرف زده اند و حرف زده اند نمی دانم همه رمان را باید موسیقی در ضمیرناخودآگاه کرد … آنجه از او به جا مانده فضایی ست پر از حضورش و خالی از بودنش وووووو هزارسال زنده بمانی هزار و یک سال زنده بمان هزاران هزاران سال هفت هزار و هفت سال زنده بمانی …….