نقد و بررسی
صید قزل آلا در آمریکا
کتاب «صید قزل آلا در آمریکا» اولین رمان ریچارد براتیگان است که در سال 1961 نوشته و در سال 1967 منتشر شد؛ علارغم انتشار سریع تر رمان «ژنرال جنوبی اهل بیگ سور» در سال 1965. ریچارد براتیگان یکی از بزرگ ترین نویسندگان و شاعران قرن بیستم، از پیشگامان مکتب پست مدرنیسم و نویسندگان نسل بیت آمریکا بود. نسل بیت به نویسندگانی لقب داده شد که در دهه های پنجاه و شصت آمریکا، با آثار پساجنگی ِ خود، تاثیر بسیاری بر فرهنگ و سیاست کشورشان داشته اند. از براتیگان 4 دفتر شعر و 10 رمان (11امین رمانِ او پس از مرگش منتشر شد) و 2 مجموعه داستان کوتاه به جای مانده است. براتیگان بر بسیاری از نویسندگان بعد از خود مانند هاروکی موراکامی و چارلز بوکوفسکی تاثیر بسزایی گذاشته است.
اکثر رمان ها و داستان های کوتاه براتیگان به صورت اول شخص نوشته شده اند. در آثار او، ترکیبی داستانی از خودزندگی نامه نویسنده با روایتی فانتزی و پست مدرن دیده می شود. اما به دلیل ظرافت و شاعرانگی قلم براتیگان، تشخیص قسمت های واقعی و تجربی نویسنده از قسمت های داستانی آثارش، بسیار سخت است. طنز تلخ و انتقادی به همراه فضاسازی های رویایی و سورئال (فراواقعی) از ویژگی های اصلی رمان های براتیگان است. رمان صید غزل آلا در آمریکا نیز، از دلِ تجریبات شخصی و زندگی نویسنده بیرون آمده است. کتاب حاضر بیش از این که شبیه داستان ها و رمان های متداول باشد، اثری تکه تکه به سبک خاطره نویسی است و هیچ خط داستانی مرکزی ندارد.
این رمان آکنده است از اسامی فیلم ها، موسیقی ها، مناطق، بازیگران، خوانندگان، مجلات، اتفاقات و… در آمریکای دورۀ نویسنده. این موضوع، برای خواننده آمریکایی بسیار لذت بخش و برای خوانندۀ فارسی زبان می تواند همزمان هم بسیار آموزنده باشد و هم بسیار گیج کننده! به لطف توضیحات و پی نوشت های پرتعداد مترجم، از حجم سردرگمی خواننده در میان انبوهی از اسامی خاص، بسیار کاسته شده است.
خلاصه داستان کتاب صید قزل آلا در امریکا
کتاب صید قزل آلا در آمریکا در واقعی روایتی پست مدرن و طنزآمیز از زندگی ریچارد براتیگان است. این رمان به چندین فصل نامنظم و پراکنده تقسیم شده است و شخصیت های این فصول، ثابت هستند و در داستانک های مختلف دوباره ظاهر می شوند. روایات این کتاب در سه مکان و زمان نقل می شود: کودکی براتیگان در قسمت شمال غربیِ اقیانوس آرام / زندگی روزمره براتیگان در سان فرانسیسکو / سفر (کمپِ) براتیگان در ایالت آیداهوی آمریکا همراه با همسر و دختر کودک اش در سال 1961.
بیشتر فصول این کتاب در طول سفر براتیگان نوشته شده اند. عبارت «صید قزل آلا در آمریکا» در این رمان برای معانی گوناگونی به کار رفته است. براتیگان با نمادسازی نوین، صید قزل آلا در آمریکا را برای جلد رمان، یک شخصیت داستان!، یک هتل، خود عمل ماهی گیری و چندین چیز دیگر به کار برده است.
از جمله دیگر آثار ترجمه شده از ریچارد براتیگان به فارسی می توان به رمان های «در رویای بابل» با ترجمۀ پیام یزدانجو، «هیولای هاوکلاین» با ترجمۀ حسین نوش آذر، «بارش کلاه مکزیکی» با ترجمۀ فرید قدمی، «اتوبوس پیر» با ترجمۀ علی رضا ظاهری عراقی و «ژنرال جنوبی اهل بیگ سور» با ترجمۀ رضا نوحی اشاره کرد.
مترجم کتاب صید قزل آلا در آمریکا، پیام یزدانجو، نویسنده و مترجم پرکار ایرانی است که ترجمۀ آثاری مانند «لذت متن» و «سخن عاشق» از رولان بارت و تالیف آثاری مانند «شب گم شده» و «باران بمبئی» را در کارنامه دارد.
جملات زیبایی از کتاب صید قزل آلا در آمریکا
«بچه که بودم یک دوستی داشتم که بر اثر فتق، دائم الخمر شربت آماده شده بود. دوستم از یک خانوادۀ پر اولاد و فقیر آلمانی بود. بچه های بزرگ تر تابستان ها همه ناچار از رفتن به صحرا بودند برای لوبیاچیتی، دو سنت و نیم در ازای هر پوند لوبیا، تا امورات خانواده بگذرد. همه کار می کردند جز دوستم که فتق داشت و قادر به هیچ کاری نبود. پولی هم در بساط شان نبود تا عملش کنند. نه آن قدر که حتا برایش یک فتق بند بخرند. این بود که شد خانه نشین و دائم الخمر شربت آماده. صبح یکی از روزهای تابستان رفتم به خانه شان. هنوز توی رختخواب بود. از زیر انقلابی از تکه پاره های پتوهای کهنه نگاهم کرد. تمام عمر هیچ وقت زیر هیچ ملافه ای نخوابیده بود.»
«آن دو قبرستان کنار هم بودند، روی چند تا تپۀ کوچک و از بین شان نهر گریویارد جاری بود، نهری کم شتاب، از نوع تشییع جنازه در یک روز خیلی گرم با کلی قزل آلای اعلا. و از نظر اموات ماهی گرفتنم آن جا هیچ اشکالی نداشت. در یکی از قبرستان ها صنوبر های بلند روییده بود، و آبی که باید با تلمبه از نهر می کشیدند رنگ چمن را سبز مغز پسته ای نگه می داشت، و توی قبرستان چندتا سنگ قبر مرمر حسابی بود و مجسمه و مقبره. آن یکی قبرستان مال فقرا بود و درختی نداشت، و تابستان که می رسید چمنش قهوه ای می شد، رنگ لاستیک صاف و همان شکلی می ماند تا آخرای تابستان که باران مثل پنچرگیرها برسد از راه. اموات فقیر قبرهای آن چنانی نداشتند. علامت های آن ها تخته پاره های کوچکی بودند شبیه کونه های نان بیات: پدر فداکار و تن لشِ/ مادر عزیز و از رمق رفته ی…»
«روزم را تماشا کردم که شروع می شد بر فراز دریاچۀ لیتل ردفیش -با همان وضوحی که نخستین روشنای سپیده یا نخستین پرتو سحر- اگر چه دیری از سپیده و از سحر گذشته بود و دیگر صبح آخر وقت بود. جراح از غلافِ کمر چاقو درآورد و گلوی شاه ماهی را به آرامی تمام برید و به طرز شاعرانه ای نشان داد چاقو چه تیز است، سپس ماهی را به میان دریاچه افکند. شاه ماهی شلپِ بی ربط بی رمقی کرد و پیرو کلیۀ مقررات راهنمایی و رانندگی این جهان معبر دانش آموزی سرعت 25 مایل در اعماق سرد دریاچه فرو رفت.»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر