نقد و بررسی
عامه پسند
کمتر رمانی را می توان پیدا کرد که در آن، هم بتوان یک کارآگاه و ماجراجویی هایش را دنبال کرد، هم در آن از آدم فضایی ها و عزائیل و… خبری باشد و هم محتوایی فلسفی با طنز تلخ داشته باشد؛ «عامه پسند» چنین رمانی است! کتاب عامه پسند یکی از بهترین و شناخته شده ترین رمان های چارلز بوکوفسکی است که در سال 1994 منتشر شد.
چارلز بوکوفسکی یکی از هنجارشکن ترین و جنجالی ترین شاعران و نویسندگان آمریکایی بود. او بالغ بر هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، شش رمان و تعدادی آثار غیرداستانی نوشته است. بوکوفسکی در نویسندگی تحت تاثیر نویسندگانی چون جان فانته، کنوت هامسون، لویی فردینان سلین و ارنست همینگوی بود. او به خصوص همینگوی را دوست داشت و آرزو داشت عین او داستان نویسی بزرگ شود. همچنین، ژان پل سارتر، نویسنده و فیلسوف بزرگ فرانسوی، به بوکوفسکی لقب بزرگ ترین شاعر آمریکا را داده بود.
بوکوفسکی در نویسندگی رک و بی پرده است. شخصیت های داستان های او را اغلب اشخاص فقیر، دائم الخمر، ساده و الکی خوش تشکیل می دهند. بوکوفسکی همیشه از زندگی و روزمرگیِ مردم آمریکا، به خصوص زندگی در لس آنجلس می نوشت و با زبانی طنز و تلخ و بسیار بی پرده، از مشکلات اجتماعی زمانه اش انتقاد می کرد.
اکثر آثار داستانی او را می توان در سبک رئالیسم کثیف دسته بندی کرد؛ مانند رمان «هزارپیشه». رئالیسم کثیف سبک و مکتب ادبی است که بزرگانی در ادبیات آمریکا مانند ریموند کارور و چارلز بوکوفسکی به این سبک می نوشتند. نویسندگان در این سبک با بازنمایی هرچه بیشتر معضلات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مردم عامه در سطح جامعه، آن هم با زبانی طنزآلود و بسیار تلخ، سعی بر بیان و نقد وضعیت بشری داشته اند. کتاب عامه پسند نیز در وجهه انتقادی و فلسفی خود دارای مضامین مکتب رئالیسم کثیف است، با این تفاوت که، خط اصلی داستان به سبک رئالیسم جادویی و پست مدرنیسم نزدیک و داستانی علمی-تخیلی و فانتزی را بازگو می کند.
همانطور که از اسم این رمان مشخص است، این رمان به سبک داستان های عامه پسند و زرد آمریکایی نوشته شده است؛ داستان های علمی-تخیلی و کارآگاهی ای که چیزی جز هیجان برای ارائه کردن به مخاطب ندارند. اما این سبک نگارش، تنها متعلق به سطحی ترین لایۀ داستان است و با عمیق تر شدن در داستان ها و عبارات کتاب، با روایتی عمیق، انتقادی و درون کاوانه مواجهه می شویم که زمینه هایی فلسفی، پوچ گرایانه و اگزیستانسیال (وجودی) دارد.
کتاب عامه پسند روایتی از کارآگاهی به نام «نیکی بلان» است. بوکوفسکی با شروعی شلاقی و هیجان انگیز در ابتدای رمان، گفتگوی تلفنی میان بانوی مرگ (عزرائیل) و نیکی بلان را شرح می دهد که در آن، بانوی مرگ به نشانۀ محل اختفای «لوئی فردینان سلین» مشهور را از بلان می خواهد!
کتاب با جستجوی نیکی بلان به دنبال سلین، که باید سال ها پیش مرده باشد! شروع می شود. در این حین ماموریتی دیگر نیز از کارفرمای محبوب او، «جان بارتون» به او محول می شود که پیدا کردن گنجشک قرمز است. او علارغم اینکه بیش از هر زمانی گیج و گنگ شده است، به کار خود می پردازد و با خیالی خاص و جالبی، سعی دارد تک تک قضایا را حل کند اما، دوگانۀ شانس و بدشانسی دست به گریبان او می شود.
او در راه تحقیق و حل ماجراها با مشکلاتی اعم از پیدا شدن سروکله زورگیرهای طلبکارانش و حتی پروندۀ یک آدم فضایی! مواجهه می شود و در عین حال، با شانسی باورنکردنی و پنهانی، تک تک ماجراها حل می شود، اما هر ماجرا، ماجرایی دیگر را به دنبال می آورد. این برعهده خواننده است تا با استفاده از قوۀ تخیّل خود و به پایان رساندن رمان، از سرنوشت نیکی بلان آگاه شود.
از جمله دیگر آثار ترجمه شده از چارلز بوکوفسکی که به فارسی ترجمه شده است می توان به کتاب های «ساندویچ ژامبون» و «هزارپیشه» با ترجمۀ امیر ریاحی و دفتر شعر «سوختن در آب غرق شدن در آتش» با ترجمۀ پیمان خاکسار اشاره کرد.
از جمله دیگر ترجمه های پیمان خاکسار نیز می توان به رمان های «جزء از کل» از استیو تولنز، «کلکسیونر» از جان فاولز و «اتحادیۀ ابلهان» از جان کندی تول اشاره کرد.
در بخش هایی از کتاب عامه پسند می خوانیم:
صبر کردیم و صبر کردیم. همه مان. آیا دکتر نمی دانست یکی از چیزهایی که آدم ها را دیوانه می کند همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار می کشیدند. انتظار می کشیدند که زندگی کنند، انتظار می کشیدند که بمیرند. توی صف انتظار می کشیدند تا کاغذ توالت بخرند. توی صف پول منتظر می ماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صف های درازتر می رفتند. صبر می کردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر می کردی تا بیدار شوی. انتظار می کشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن می شدی. منتظر باران می شدی و بعد هم صبر می کردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن می شدی و وقتی سیر می شدی باز هم صبر می کردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطبِ روان پزشک با بقیۀ روانی ها انتظار می کشیدی و نمی دانستی آیا تو هم جزء آن ها هستی یا نه.
خودم را روی تخت کش و قوس دادم و دوباره منتظر ماندم تا خوابم ببرد. از بیرون صدای شلیک گلوله شنیدم و فهمیدم که اوضاع همه چیز در دنیا رو به راه است. پنج دقیقه بعد با تمام آدم های دیگر خوابم برد.
روز من نبود. هفتۀ من، ماه من، سال من، زندگی من. لعنتی، روی صندلی ام نشستم. زاده شدیم که بمیریم. زاده شدیم که مثل موش خرمایی که پوستش را غلفتی کَنده اند زندگی کنیم. پس دخترهای گروه کُر کجایند؟ چرا احساس می کردم در مراسم تدفین خودم شرکت کرده ام؟
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر