نقد و بررسی
غرامت مضاعف
«غرامت مضاعف» رمانی کوتاه (ناولا) مشهور از جیمز ام کین است که ابتدا در سال 1936 به صورت سریال در مجلۀ «Liberty» و بعدها، در مجموعه ای به نام «سه از یک نوع» در سال 1943 منتشر شد. جیمز مالهن کین خبرنگار و نویسنده آمریکایی بود. علارغم مخالفت کین در دسته بندی آثار جنایی اش، اغلب او را به عنوان یکی از پایه گذاران رمان نوآر «Noir» می شناسند.
او در روزنامۀ «دنیای نیویورک» به عنوان خبرنگار و ویرایشگر فعالیت داشته است و همچنین، مدت بسیار زیادی در هالیوود مشغول به فیلمنامه نویسی بوده است و تعداد بسیاری از فیلم های هالیوودی به صورت مستقیم و غیرمستقیم توسط کین نوشته شده اند. چندین اثر او مانند رمان های «پستچی همیشه دوبار در می زند» و «غرامت مضاعف» بارها مورد اقتباس هالیوود قرار گرفته است. از کتاب غرامت مضاعف یکبار در سال 1944 (توسط ریموند چندلر و بیلی وایلدر) و یکبار در سال 1973 فیلم سینمایی با نامی مشابه ساخته شده است که موفقیت های بسیاری کسب کرده است.
بیشتر آثار جیمز ام کین در قالب ژانر جنایی و سخت پخته (Hardboild) نوشته شده است. ژانر «سخت پخته» را می توان یکی از زیر ژانرهای ادبیات جنایی و کارآگاهی دانست که در آن معمولا قهرمان داستان، کارآگاهی است که نه تنها باید به جنگ سازمانی جنایتکار و مخوف برود، بلکه باید با سیستم قضایی فاسد نیز سر و کله بزند! جیمز ام.کین در رمان غرامت مضاعف اتفاقی واقعی را اساس نوشتن رمانش قرار داده است.
در سال 1927 زنی شوهر دار به نام «روث اسنایدر» به همراه معشوق خود «جود گِری» دست به قتلی عجیب می زنند. روث پس از بیمه کردن شوهر خود طبق لایحۀ غرامت مضاعف (لایحه ای که طبق آن در صورت کشته شدن فرد، پولی هنگفت از سمت بیمه به بازماندگان مقتول پرداخت می شود)، با کمک گِری او را می کشد. این دو قاتل به سرعت شناسایی شدند و پس از دستگیری اعدام شدند. عکس اعدام روث اسنایدر با صندلی الکتریکی به عنوان مشهورترین عکس دهۀ 20 میلادی آمریکا شناخته می شود. کین با الهام گرفتن از این داستان و همچنین رمان «ترز راکن» اثر امیل زولا، رمان غرامت مضاعف را به رشتۀ تحریر در آورد.
در کتاب غرامت مضاعف، «والتر هاف» مامور بیمه ای است که به زنی شوهردار به نام «فیلیس نردلینگر» علاقه مند می شود. فیلیس در صدد بیمه کردن شوهر خود طبق لایحۀ «غرامت مضاعف» است و به والتر پیشنهاد همکاری قتل شوهرش را می دهد. والتر، علارغم درستکاریِ ذاتی اش، با اغواگری های زن و وسوسۀ انجام قتلی بی نقص بالاخره راضی می شود. ماجرای اصلی رمان تازه پس از قتل شوهر فیلیس شروع می شود!
مکافات قتل دامن والتر و فیلیس را می گیرد و علارغم عملکرد عالی شان، هیچ لذت خاصی به آن ها نمی بخشد. از طرفی یکی از عوامل بیمه به نام «کیز» دائم به آن ها مشکوک تر می شود و با وخیم تر شدن اوضاع و وقوع تعلیقاتی نفس گیر، والتر تصمیم می گیرد فیلس را بکشد. اما این همۀ ماجرا نیست! از طرفی فیلیس نیز تصمیم به قتل والتر می گیرد، اما کی موفق خواهد شد؟ آیا داستان با قتلی دیگر به پایان می رسد یا پایانی غیر منتظره و بسیار هیجان انگیز را در خود جای داده است؟
کتاب غرامت مضاعف توسط بهرنگ رجبی ترجمه و در نشر چشمه به چاپ رسیده است. بهرنگ رجبی از جمله مترجمان جوان و پرکار ایرانی است که ترجمۀ آثاری همچون «تراژدی تنهایی؛ زندگی نامه سیاسی محمد مصدق» نوشتۀ کریستوفر دو بلگ، «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» نوشتۀ مارتین مک دونا و «کتابخانۀ عجیب» از هاروکی موراکامی را در کارنامه ادبی خود دارد.
در بخش هایی از کتاب غرامت مضاعف می خوانیم:
حالا درست تو آستانه ش بودیم. تو آستانۀ همون لحظۀ جرئتی که الزاماً بخشی از هر قتلِ موفقه. بیست دقیقۀ بعدشو تو دهنِ مرگ بودیم، نه به خاطر اتفاق هایی که قرار بود بیفته، بلکه به خاطر اینکه چفت و بست های همه چی بعداً باید باهم جور در می اومد. فیلیس دست بُرد سیگاره رو از ماشین بندازه بیرون ولی جلوشو گرفتم. نردلینگر سیگار برگه رو تو خونه روشن کرده بود و من باید نگهش می داشتم. فیلیس برام نگهش داشت و تا حدی که می تونست تهشو پاک کرد؛ این مدتو من گرمِ کارم با طناب بودم. کشیدمش رو کتف های نردلینگر، درست پایین گردنش، زیربغل هاش و پُشتش. سفت گره زدمش و میله هه رو قلابش کردم، این جوری میله هه گیر کرد به هر دو سرِ طناب و سفت کشیدشون سمتِ هم. یه آدمِ مُرده تقریباً سخت ترین چیز دنیاس برا بلند کردن، ولی به نظرم می اومد با این بَست ها دیگه می تونیم این کارو بکنیم، سریع هم بکنیم.
درست همون وقت ها بود که فیلیس ادعای غرامت کرد. کیز زیرِ بارِ تعهدِ پرداخت نرفت، به این بهانه که حادثه بودنِ ماجرا ثابت نشده. بعد فیلیس از طریق همون وکیلِ عادی یی که همیشه کارهای شوهرشو انجام می داد، از شرکت بیمه شکایت کرد. نیم دوجین دفعه ای به من زنگ زد، تمامش هم از فروشگاه ها، و بهش می گفتم چی کار کنه. اینقدر عصبی بودم که آنی که صداشو می شنیدم حالم بد می شد، ولی چارۀ دیگه ای نداشتم. بهش گفتم آماده باشه، که می خوان تو دادگاه بیفتن پی ثابت کردنِ یه چیزی فراتر از خودکشی. کُل قضیه رو بهش نگفتم، که چی فکر می کنن و چی کار دارن می کنن، ولی این خبرو بهش دادم که قتل یکی از چیزهاییه که به هرحال می رن سراغش، بنابراین بهتره وقتی می ره تو جایگاه آماده ش باشه. این حرفم اصلاً ناراحتش نکرد. به نظر می اومد تقریباً کامل یادش رفته ماجرا قتل بوده و جوری رفتار کرد انگار شرکت بیمه با درجا ندادنِ پولش داره سرش یه جور بامبولِ کثیف در می آره. خوشم اومد.
نمی دونم تا حالا اِتِرو تجربه کرده ین یا نه. بعدِ یه مدت زمانِ کوتاهی تأثیرش کم کم فروکش می کنه. اول یه جور نور خاکستری رنگی می افته رو یه بخشی از ذهن تون، یه نورِ خاکستری رنگِ ضعیفی، ولی بعد آروم آروم پررنگ تر می شه. تو تمامِ مدتی که داره پررنگ تر می شه، سعی می کنین اِتِرو که تو ریه هاتونه بدین بیرون. صداش مثل صدای ناله ای وحشتناکه، انگار دردی چیزی دارین، ولی این نیست. سعی می کنین از ریه هاتون بیرونش بدین و این صداها رو درمی آرین که سعی کنین به زور بیرونش کنین. ولی تمامِ این مدت دورترش تو یه جایی مغزتون داره کار می کنه. می دونین کجایین و حتا اگه همه جور فکرهای ابلهانه هم لای اون نور خاکستریه وول بخورن، قسمتِ اصلی وجودتون اون جاس و می تونه فکر کنه، شاید نه خیلی خوب، ولی یه کمو که حتماً. به نظرم می اومد داشته م فکر می کرده م، حتا قبلِ اینکه شروع کنم به هوش اومدن.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر