نقد و بررسی
قتل حساب شده
آیا تا به حال یک داستان ضدپلیسی خواندهاید؟! داستان «قتل حساب شده» از مجموعهی شاهکارهای 5 میلیمتری افق، شما را متعجب خواهد کرد. این داستان برای اولین بار در سال 1995 توسط ویتولد گومبروویچ، نویسنده و نمایشنویس معاصر و جنجالی لهستانی، نوشته و منتشر شده است. گومبروویچ از بحثبرانگیزترین نویسندگان قرن بیستم بود که آثارش به دلیل انتقادهای تند و تیز و صراحت بیانش در توصیف ابعاد مختلف زندگی، در کشورهای مختلف و در سالهای مختلف ممنوعه شد.
گومبروویچ در سال 1966 نامزد دریافت جایزهی نوبل ادبیات شد و میلان کوندرا نیز، یکی از بزرگترین نویسندگان معاصری است که در نویسندگی به طور گسترده تحت تاثیر او قرار گرفته است و آثاری با سبک و سیاق آثار او دارد. عمده شهرت این نویسندهی بزرگ به دلیل سبک معناباخته (ابزورد) آثارش و تحلیلهای روانشناختی و تفکرات فلسفی درون آنهاست. یکی دیگر از ویژگیهای آثار او که در بهترین رمان این نویسنده، فردیدورک، نیز مشاهده میشود، انتقادهای تند نسبت به ملیگراییِ افراطی و نژادپرستی است.
شخصیت اول این داستان، اچ (H)، که بازرس قضایی با تجربهای است، برای رسیدگی به موضوع ارث و میراث فردی به نام ایگناس ک. (همکلاسی دوران کودکی او) به وسیلهی تلگراف با او تماس میگیرد؛ اما هیچ پاسخی از ایگناس دریافت نمیکند. این موضوع اچ را نگران میکند و تصمیم میگیرد به خانهی او برود.
داستان زمانی شروع میشود که اچ بعد از سفر سختی به خانهی ایگناس میرسد اما دو فرزند او، آنتوان و سیسیل، با او به سردی رفتار میکنند و از او میخواهند که برود. اچ با دیدن این رفتار و فضای تاریک و سکوت خفقانآور خانهی آن ها بسیار مشکوک میشود. اچ پس از تقلای بسیار و سوال و جواب متوجه میشود که ایگناس مرده است و خانوادهی او سعی در پنهان سازی این موضوع دارند. اچ به این فکر میکند که شاید ایگناس به مرگ طبیعی نمرده است و به قتل رسیده است و هرچی بیشتر تحقیق میکند …
اما آیا قتلی اتفاق افتاده؟ آیا ذهن اچ درست میگوید؟ آیا ماجرای سادهی پلیسی در کار است یا داستانی مدرن و ضدپلیسی؟ در قتل حساب شده نویسنده به زیبایی توهم و واقعیت را با هم ادغام کرده و با ایجاد یک دوگانهی متناقض کنار هم، یعنی ذهن و واقعیت بیرونی، داستانی جذاب و هیجانانگیز را خلق کرده است.
یکی دیگر از آثار ترجمه شده از ویتولد گومبروویچ، کتاب فلسفه در شش ساعت و پانزده دقیقه است که توسط مجید پروانهپور و انتشارات ققنوس ترجمه و منتشر شده است. اصغر نوری نیز یکی از مترجمان خوب و جوان ایرانی است که دو رمان منگی و عوضی از ژوئل اگلوف (نشر افق) از ترجمه های خوب او هستند.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«مهمانی از راه میرسد و برحسب تصادف، یک بازرس است. برای او درشکه نمیفرستند، در را برایش باز نمیکنند، تازه ناراحتش هم میکنند، پس یک نفر سودش در این است که او وارد نشود. بعد، با بیمیلی از او استقبال میکنند، با خشمی که پنهانش نمیکنند، و با ترس و چه کسی از دیدن یک بازرس احساس ترس و خشم میکند؟»
«سرفهای کردم و رفتم، او را روی صندلیاش رها کردم، دستها روی زانو، لبها منقبض، پاها خشکیده. هوم … بهطورقطع، خلقوخوی بسیار عصبی، خجالتی، روح زیادی حساس، قلب زیادی حساس … اما من بااحتیاط به جلو رفتن ادامه میدادم تا چیزی و کسی را پریشان نکنم.»
«خوب، بین خودمان بماند، پذیرفتم که احساساتی شده بودم؛ حالا به هر دلیلی، نفرت، انزجار و احساسات، کورم کرده بود و به پیروی از نوعی پوچی و بیمعنایی آشکار وادارم کرده بود: این موضوع انسانی ست و میتواند برای هر کس پیش بیاید.»
مفید بود؟
3
1
بیشتر
کمتر