قمارباز
قمارباز در یک نگاه
:- از برترین آثار ادبیات روسیه
- رمانی کوتاه از فئودور داستایفسکی
- نوشته شده در بیست و شش روز
- نگاهی عمیق و تحلیلی بر زیاده خواهی انسان
- همراه با 9 تفسیر بر رمان
قمارباز
بسیاری از منتقدین، رمان قمارباز را زندگینامه خودنوشت فئودور داستایفسکی قلمداد می کنند. او که شخصیت و روان انسان را به خوبی می شناسد، در این کتاب نیز با تحلیل شخصیت های قصه، مخاطب را به مرحله ای می رساند که در پایان رمان به خوبی شخصیت ها را شناخته و با آن ها ارتباط گرفته باشد. این سبک، در تمام آثار داستایفسکی به وضوح دیده می شود.
به علاوه، نوشتن چنین رمانی در مدت زمان بسیار کوتاه، خبر از استعداد بی نهایت و ناخودآگاه آماده ی داستایفسکی می دهد. گویی او داستان کتاب قمارباز را در ذهن خود داشته است و در زمان اجبار، فقط آن را به روی کاغذ آورده است. رمان قمار باز در برابر دیگر آثار فئودور داستایفسکی مانند «ابله»، «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف»، اثری کم حجم و کوتاه به شمار می رود. اما با این حال توانسته یکی از بهترین آثار ادبیات روس و یکی از بهترین آثار داستایفسکی نام بگیرد.
در تابستان سال 1865، زمانی که فئودور داستایفسکی دچار بدهی های سنگینی شده بود، تصمیم به فروش حق نشر آثارش به «ستیلوفسکی» یک ناشری که کلاهبردار از آب درآمد گرفت. در قرارداد بین این دو، بندی وجود داشت مبنی بر اینکه اگر تا اول نوامبر 1866 داستایفسکی رمانی را به دست این ناشر نرساند، او حق دارد به مدت نه سال تمام آثار داستایفسکی را بدون حق تالیفی منتشر کند!
در آن زمان داستایفسکی مشغول کار بر روی رمان «جنایت و مکافات» بود، اما برای اینکه بتواند جلوی این سودجویی ناشر را بگیرد، مجبور شد نوشتن رمانی را که قولش را داده بود را هم آغاز کند. به این ترتیب او دو رمان را همزمان پیش می برد. زمانی که یک ماه تا اول نوامبر 1866 زمان داشت، دختر تندنویسی را استخدام کرد و طی بیست و شش روز متن رمان «قمار باز» را برای او خواند و دختر نوشت. سرانجام در همان تاریخ معین شده رمان به ناشر تحویل داده شد. این رمان که در ابتدا «رولتن بورگ» نام داشت، به قمارباز تغییر یافت و به یکی از بهترین آثار کوتاه فئودور داستایفسکی بدل گشت.
راوی رمان قمارباز معلمی جوان به نام «الکسی ایوانویچ» است. او معلم سرخانه فرزندان یک ژنرال است. ژنرالی که تمام ثروت خود را از دست داده و هم اکنون انتظار مرگ مادر بزرگش را می کشد تا بتواند به ارثیه ی او دست یابد. در این میان الکسی ایوانویچ دل به عشق نادختری ژنرال می بندد. زنی که الکسی را با پول خود به سمت قمارخانه و قماربازی سوق می دهد. برنده شدن الکسی در قمارهای اول، او را برای ادامه دادن آماده می کند. اما در ادامه ی بُردها، باخت هایی رخ می دهد که تمام قصه را تغییر می دهد.
در ایران، این رمان توسط چندی از مترجمین خبره ترجمه شده که یکی از آنان حمیدرضا آتش بر آب می باشد. این ترجمه که تاکنون ده بار تجدید چاپ گشته، در انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده است. یکی از تمایزات این ترجمه با دیگر ترجمه های رمان قمارباز، این است که علاوه بر متن رمان، 9 عدد تفسیر این رمان از ورونیکا شاپاوالاوا، اندرو فینبرگ، جوزف فزانک، سرگی شولز، ناتالیا ژیوالوپاوا، والینتینا گابدولینا، جولین کانلی، فرناندو ماشادو دیاس و گری رزنشیلد نیز در پایان کتاب ترجمه شده است. این تفسیرها به فهم بهتر و تحلیل بیشتر رمان کمک می کنند.
«الآن یک ماهی می شود که به یادداشت هایم دستی نکشیده ام. یادداشت هایی که تحت تأثیر احساسات آشفته اما قوی نوشته ام. فاجعه ای که آمدنش را آن زمان حس کرده بودم، واقعا رخ داد، اما صدبار شدیدتر و غیرمنتظره تر از آنی بود که فکرش را می کردم. کل این ماجرا چیزی غریب، بی سروشکل و حتی غم انگیز بود، لااقل برای من این طور بود. برایم یک سری وقایع رخ داد که تقریبا به معجزه می ماند. حالا که از زاویۂ دیگری به هر ماجرا نگاه میکنم، خیلی عجیب است، اما زمانی که در گرماگرم حادثه بودم، به نظرم همه چیز تنها کمی غیر معمول می رسید. عجیب تر از همه این بود که خودم چه طوری به سیلاب حوادث پیوسته بودم. هنوز هم نمی توانم حال آن زمانم را درک کنم! همه چیز مثل خوابی گذشت، حتی عشقم هم که چنان حقیقی و قوی بود… اما پس چه شد این عشق؟ نیست، نه، نیست. اما حالا باز این فکر در سرم می چرخد که: نکند آن زمان عقلم را از دست داده بودم و تمام آن مدت را در دیوانه خانه می گذراندم. شاید هنوز هم در دیوانه خانه باشم و همه این ها در تصورم بوده؛ شاید هنوز هم دارم ماجراهای پیش آمده را تخیل میکنم…»
«چرا نشود؟ مردها همه شان خروس صفتند، یک مشت خودنما، می گذاشتی دوئل میکردند. این طور که می بینم همه تان بی عرضه اید، نمی توانید از وطنتان دفاع کنید. بیایید ببریدم بالا. پوتا پیچ! ترتیبی بده همیشه دوتا باربر آماده باشند، بیشتر از دوتا هم نیاز نیست. فقط برای بالا پایین کردن پله ها باید بلندم کنند، روی زمین صاف، تو خیابان، می توانند صندلی ام را هل بدهند، این را بهشان بگو. پولشان را هم جلو جلو بده، این طوری بیشتر احترام می گذارند. خودت هم که همیشه دم دستم باش، و تو، آلکسی ایوانویچ! وقتی رفتیم گردش این بارون را نشانم بده تا لااقل ببینم جناب فون بارون کیه. خوب، حالا این رولت رولت که می گویند کجاست؟»
«همیشه از همه چیز به شامپاین پناه می بردم. اغلب هم غمگین و بی حوصله بودم. داشتم در قلب بورژوازی زندگی می کردم، در پول پرست ترین محیط ممکن، جایی که کمترین پول خرد هم حساب کتابی داشت. دو هفته اول بلانش هیچ دوستم نداشت و خودم فهمیده بودم. بله، لباس شیک تنم میکرد و هر روز با دست خودش گره کراواتم را می بست، اما در دلش تحقیرم می کرد. من هم هیچ به رویم نمی آوردم. اغلب غمگین و بی حوصله، راهم را می کشیدم و می رفتم به قصر گل ها. آن جا هر شب مست می کردم و رقص کن کن یاد می گرفتم (راستی هم که آنجا چه بد اجرایش می کردند.) این اواخر دیگر شهرتی به هم زده بودم. بالاخره بلانش فهمید چه جور آدمی هستم. او از قبلش هم برای خودش پیش داوری داشت. فکر می کرد، در تمام مدتی که باهم زندگی می کنیم، قرار است با قلم و کاغذ راه بیفتم دنبالش و حساب خرج و دزدی حالا و بعد هایش را نگهدارم. مطمئن بود که هر ده فرانکی که خرج کند، دعوامان می شود. برای هر حمله احتمالی من هم از قبل جوابی کوبنده آماده کرده بود.»
قمارباز
انتشارات علمی و فرهنگی
فئودور داستایفسکی
حمیدرضا آتش بر آب
بزرگسال
پالتویی
شومیز
1400
524
11
تک جلدی
9786004360883