نقد و بررسی
لبه تیغ
لبه تیغ رمانی شاهکار از ویلیام سامرست موآم است که در سال 1944 منتشر شد. سامرست موآم یکی از مشهورترین و پرفروش ترین نویسندگان قرن بیستم انگلیسی بود. او ابتدا در رشته علوم تجربی مشغول به تحصیل بود اما پس از موفقیت چشمگیر اثر اولش، آن را به نفع نویسندگی رها کرد. سامرست موآم در زمان جنگ جهانی اول مدتی را مشغول خدمت در آمبولانس مردگان هلال احمر بود و سپس، به استخدام سرویس مخفی اطلاعات انگلستان در آمد. از جمله نویسندگانی که تحت تاثیر نویسندگی سامرست موآم بوده اند می توان به جورج اورول اشاره کرد.
نام رمان لبۀ تیغ از متنی باستانی و مذهبی در باب آیین خدای کریشنا (دینی هندی) اقتباس شده است. از روی این رمان مشهور دو فیلم، یکی در سال 1946 و دیگری در سال 1984، اقتباس و ساخته شده است. تجربیات شخصی نویسنده از جنگ جهانی اول و خدمت در سرویس اطلاعات انگلستان و همچنین، سفرهای متعدد او، تأثیر بسزایی در نوع نوشتار و درون مایه آثار ادبی سامرست موآم داشته است.
لبه تیغ آخرین اثر بزرگ سامرست موآم است که از نظر سبکی، دیگر نوشته های او فاصله گرفته است. موآم در نوشته های پیشین خود به صورت بسیار مستقیم از زندگی خود وام گرفته و آن را به داستان در می آورده است. اما در لبه تیغ، بیشتر ماجراها در اروپا می گذرد و شخصیت های اصلی آن، آمریکایی و نه انگلیسی هستند.
سامرست موآم این رمان را با جملاتی شروع می کند که حاکی از متنی غیرداستانی است. او ابتدا ادعا می کند که جز رمان به این نوشته نمی تواند لقبی بدهد اما داستان چندانی برای گفتن ندارد. به راستی نیز، در این رمان اتفاقات خاصی نمی افتد اما ویژگی اساسی آن چیست که تا این حد موفق و مشهور شده است؟
این رمان از اساس اثری عمیق، فلسفی و روانشناسانه است. نویسنده در این رمان، در جستجوی معنا برای زندگی در پس از جنگ جهانی اول است. او از زبان و دیدگاه شخصیت های مختلف داستانش مفاهیمی همچون سعادت و معنای زندگی را واکاوی و مقایسه میکند تا جایی که فقط مخاطب، در جایگاه قضاوت قرار گیرد.
شخصیت اصلی این رمان پسری به نام لاری است اما نویسنده، از دید دوستان لاری به زندگی او می پردازد. نویسنده از تقابل زندگی و تفکرات لاری با دایی نامزدش، الیوت، سخن می گوید و در مورد اختلافات آن ها در مقوله های سیاسی و مذهبی و … موضوعات جالبی را بیان می کند.
به طور کلی این رمان روایتی است از تغییرات گسترده، گوناگون و گاها ضد و نقیض لاری در حین جنگ جهانی اول. دوست لاری در جنگ برای نجات او کشته می شود و این موضوع، او را برای بازنگری به تمامیّت زندگی خود، بیدار می کند. او زندگی عادی و عوامانه را نمی پذیرد و میل شدید او برای تجربه چیزهایی خاص و معنادار در زندگی، او را در رسیدن به برخی اهداف و تفکرات کمک می کند اما، آیا این پایان ماجراست؟ آیا چنین دستاوردی برای همه خوشایند است و کسی برعکس، از آن ضرر نمی بیند؟ آیا سیر تغییر و تحول لاری فقط مثبت است و نکات منفی و تاریکی ندارد؟ با خواندن این رمان متفاوت به این نکات پی خواهید برد.
از جمله دیگر آثار ویلیام سامرست موآم که به فارسی ترجمه شده اند می توان به رمان های «ماه و شش پنی» با ترجمۀ شهرزاد بیات موحد (نشر ماهی) و «حاصل عمر» با ترجمۀ عبدالله آزادیان (نشر ثالث) اشاره کرد.
از جمله دیگر ترجمه های مهرداد نبیلی می توان به رمان های «داستان دو شهر» از چارلز دیکنز (نشر فرزان روز) و «از ره رسیدن و بازگشت» از آرتور کستلر (نشر امیرکبیر) اشاره کرد. این کتاب در نشر علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«تحمل رنج های شخصی آسان است: آدم فقط يك نخود مردی می خواهد. آنچه تحمل پذیر نیست دردهایی است که دیگران را آزار می دهد و در ظاهر علتی ندارد. اما اگر آدم قبول کند که این رنجها نتیجه ی گریزناپذیر گذشته هاست، می تواند دلسوزی کند، می تواند در رفع آن دردها بکوشد، اما اقلا از بی عدلی دستگاه خلقت خون نمی خورد.»
«اما آخر آدم تنها روح که نیست. مثلا من، هم روح هستم هم جسم. که می تواند معلوم کند که من، وجود فردی من، تا چه پایه مفید و محدود به این جسم است؟ آیا بایرون اگر پایش لنگ نبود بایرون میشد، یا داستایوسکی اگر مرض حمله نداشت، داستایوسکی از آب در می آمد؟»
هندی ها از اتفاقات حرفی نمی زنند. اگر شما این سوال را از آنها می کردید، جواب می دادند اعمال زشت زندگی های گذشته است که باعث می شود روح در زندگی کنونی خود در جسمی ناقص بروز کند.»
«آخر یک تصویر معنوی چطور می تواند تسلای رنجهای نسل بشر باشد؟ بشر همیشه دنبال خدایی شخصی می گشته که به وقت پریشانی به او روی بیاورد و تسلا و تشویق از او ببیند.
شاید در آینده ی دور روزی بیاید که بشر در اثر بینش بیشتری بفهمد که باید تسلا و تشویق را در روح خودش جستجو کند. بنظر من، نیاز به پرستش فقط بازمانده ی خاطراتی از خدایانی سنگدل است که جز به دعا و لابه ی خلق از کرسی خشم خود به زیر نمی آمده اند. من عقیده دارم که اگر خدا در وجود خود من نباشد، جای دیگری هم نیست.»
«وقتی مطلق، خود را به ظهور رسانید، بدی هم بسته ی طبیعی خوبی بود. اگر وحشت وصف ناپذیر تشنج حصه زمین نمی بود، زیبایی شگفت آور کوه های هیمالیا به وجود نمی آمد. آن صنعتگر چینی که گلدانی از چینی پوست تخم مرغی می سازد، می تواند به آن تراشی بی نهایت زیبا بدهد، بر آن طرحی قشنگ بیاورد، آن را به رنگ های مسحور کننده تزیین کند و به آن جلایی بی نقص بدهد، اما خاصیت این گلدان، خود، آن طور است که جز ظریف و زودشکن نمی تواند باشد. اگر آن را به زمین بیندازید، چندین پاره خواهد شد. آیا از همین راه ممکن نیست زیبایی ها و ارزش هایی که برای ما آنقدر عزیز است، تنها با وجود بدی ها بودنی باشد؟»
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر