نقد و بررسی
موسسه
کتاب «موسسه» نام یکی دیگر از شاهکارهای ادبیِ استفن (استیون) کینگ است که برای اولین بار، در سال 2019 منتشر شد. استفن کینگ یکی از بهترین و مشهورترین نویسندگان معاصر آمریکایی در ژانرهای تخیلی، جنایی و وحشت (ترسناک) است که به او، لقب پادشاه وحشت را نیز نسبت داده اند. استفن کینگ یکی از پرفروش ترین نویسندگان بزرگ در سراسر دنیا است که آثارش، به فروش بیش از 350 میلیون نسخه در سراسر دنیا رسیده اند. او نویسنده بسیار پرکاری است که تاکنون 64 رمان، بیش از 200 داستان کوتاه و 5 اثر غیرداستانی نوشته است! از آثار او اقتباس های سینمایی بسیاری صورت گرفته است و فیلم ها و سریال های متعدد از آن ها ساخته شده است؛ از جمله فیلم های سینمایی «IT»، «جاده سبز (green road)» و «درخشش (the shining)». همچنین، استفن کینگ تاکنون موفق به دریافت جوایز بسیاری شده است که از آن جمله می توان به جایزه های برام استوکر و دنیای فانتزی نام برد. براساس کتاب گینس، از کتاب های استفن کینگ بیشتر از هر نویسنده زنده دیگری اقتباس شده است.
روایت کتاب موسسه با قتل دلخراش و آهسته پدر و مادر پسر بچه ای 12 ساله و نابغه، به نام «لوک الیس» و دزدیده شدن او شروع می شود. بعد از مدتی، لوک الیس در اتاقی کاملا شبیه به اتاق خود بیدار می شود اما یه جای کار می لگند! به زودی متوجه خواهیم شد که این اتاق که کاملا شبیه اتاق خود لوک است، در واقع اتاقی واقع در سازمانی مخوف به نام موسسه است که در اعماق جنگل های انگلستان بنا شده است. در این موسسه کودکان دزدیده شده دیگری نیز وجود دارد که همگی، از جمله لوک، از یک سری ویژگی های خاص و عجیب برخوردار هستند؛ تله کینز (توانایی جا به جا کردن وسایل با ذهن) و توانایی تله پاتی (توانایی خواندن ذهن)! لوک الیس به مرور با کودکان دیگری با نام های «کالیشا»، «نیک»، «جورج»، «آیریس»، «آوری دیکسون» و «هلن سیمز» آشنا میشود. مدیر اصلی این موسسه زنی است به نام «خانم زیگبی» که هم راه با خدمه اش، بر روی این کودکان آزمایش های هولناکی انجام می دهد. در واقع این افراد، در این موسسه سعی می کنند با آزمایش ها و شکنجه های متعدد، توانایی های تله پاتی و تله کینز این کودکان رو تقویت کنند. کودکانی که از این آزمایشات سربلند بیرون می آیند، به بخشی به نام نیمه عقبی برده می شوند. هیچکدام از بچه هایی که به نیمه عقبی فرستاده می شوند دیگر دیده نمی شوند. پس از اتفاقاتی نفس گیر، لوک الیس موفق به درست گذراندن آزمایش ها نمی شود. اینجاست که لوک الیس مستأصلانه به دنبال راه فرار از موسسه می گردد تا زمانی که «مارین»، یکی از خدمتکاران موسسه، به کمک او می آید. اینجاست که داستان به اوج خود نزدیک می شود؛ از طرفی لوک الویس با شواهدی که پیدا کرده است در حال متقاعد کردن پلیس برای کمک کردن به کودکان دیگر است و از طرفی، برخی کودکان موسسه، تحت رهبری «آوری دیکسون»، دست به شورش می زنند.
از جمله دیگر آثار ترجمه شده از استفن کینگ به زبان فارسی می توان از رمان های «دختری که تام گوردن را دوست داشت»، «آخر دنیا (روی سپید)»، «بعدا»، «زن کش» و«مسیر سبز» نام برد.
کتاب موسسه توسط سعید دوج ترجمه شده و انتشارات امیر کبیر آن را منتشر کرده است. سعید دوج از جمله مترجمان خوب ایرانی در زمینه ادبیات داستانی، به خصوص ادبیات آمریکا، است که ترجمه آثاری همچون «موش ها و آدم ها» و «خوشه های خشم» اثر جان استاین (اشتاین) بک، «ناتور دشت» اثر جی. دی. سلینجر و «آقای مرسدس» اثر استفن کینگ را در کارنامه دارد.
در بخش هایی از کتاب موسسه میخوانیم:
نیمه های شب، در یک خیابان آرام، مهاجمان مخفیانه به خانه ای وارد می شوند و پس از به قتل رساندن والدین لوک الیس او را داخل یک خودروی ون مشکی می اندازند. تمام این عملیات کمتر از دو دقیقه زمان برد. "لوک" در موسسه ای چشم باز می کند؛ در اتاقی که شباهت زیادی به اتاق خودش دارد، با این تفاوت که این اتاق هیچ پنجره ای ندارد. به نظر شما در این موسسه عجیب و مرموز چه اتفاق هایی می افتد؟
لوک با صدای ضربه ای محکم به در اتاقش از یک خواب عمیق بدون رؤیا بیدار شد. نشست، اطراف را نگاه کرد، یک لحظه فکر کرد که روزی عادی است و زیادی خوابیده و مدرسه اش دیر شده. در باز شد، و یک صورت لبخند زنان به او خیره شد. گلادیس بود، زنی که او را برای گرفتن ریز تراشه برده بود. کسی که به او گفته بود که برای خدمت کردن در اینجاست. «اینجا رو نگاه کن!» گلادیس این را با چهچه گفت. «برخیز و بشاش باش! صبحونه رو از دست دادی، اما من برات آب پرتقال آوردم. می تونی توی راه این رو بنوشی. تازه است!»
می دونی آقای جامیسون، این دنیایی که ما فکر می کنیم تو اون زندگی می کنیم واقعی نیست. این تنها یه بازی سایه ها است، و من یکی خوشحال میشم اگه نور روش بتابه. در تاریکی، همه سایه ها محو می شن.
او فقط دوازده ساله بود و فهمیده بود که تجربه اش از دنیا محدود است، اما از یک چیز کاملاً مطمئن بود. اینکه وقتی کسی می گوید به من اعتماد کن، معمولاً مثل سگ دروغ می گوید.
کالیشا پرسید: «اون راجع به ترامپ هم چیزی می دونست؟» آنی گفت: «آه، اون خیلی قبل از اینکه این کثافت احمق شهر بزرگ پیداش بشه مرده بود.»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر