نقد و بررسی
نصف النهار خون
کتاب «نصف النهار خون» یا «سرخی غروب در غرب» پنجمین رمان و یکی از مشهورترین آثار داستانیِ کورمک مک کارتی است که در سال 1985 منتشر شد. کورمک مک کارتی نویسندۀ سرشناس و پست مدرنیستی آمریکایی بود که در طول دوران نویسندگی اش، 10 رمان، 2 مجموعه داستان کوتاه، 5 فیلمنامه و 2 نمایشنامه نوشت. ژانر اغلب آثار او وسترن و آخر الزمانی است.
مک کارتی موفق به دریافت جوایز ادبی متعددی شده بود. از جمله افتخارات او می توان به جایزۀ ملی کتاب آمریکا و جایزۀ حلقۀ ملی منتقدان کتاب آمریکا برای رمان «همه اسب های زیبا» در سال 1992، جایزۀ پولیتزر ادبیات داستانی برای رمان «جاده» در سال 2007 و چهار بار نامزد شدن برای دریافت جایزۀ بین المللی ادبیات دوبلین در سال های 1996، 2000، 2007 و 2008 اشاره کرد.
«نصف النهار خون» یک رمان در سبک پست مدرنیسم می باشد که در قالب ژانر های جنایی و وسترن طبقه بندی می شود. همچنین این رمان یکی از سخت خوان ترین رمان های تاریخ ادبیات نیز می باشد؛ مک کارتی در این رمان، از هیچ علامت نقل قول یا ویرگولی استفاده نکرده است. او همچنین راجع به درون مایۀ پیچیدۀ کتاب نصف النهار خون هیچ توضیحی نداده است و به نوعی، خواننده را در سفری خون آلود و گنگ تنها می گذارد تا خودش راهش را پیدا کند.
نصف النهار خون رمانی است سراسر خشونت و خشم! برای کسانی که تحمل خواندن ماجراجویی های تماما خشونت آمیز با زبانی خشک و خشن را ندارند، خواندن این رمان بسیار سخت خواهد بود. هرکس باید به نوبۀ خود، راهش را از میان دنیای عجیب و غریب و سرخ فام مک کارتی پیدا کند و به درکی شخصی از این رمان برسد.
کتاب نصف النهار خون، روایت تجربیات نوجوانی فراری به نام «بچه» است که در جریان شهاب باران مشهور لئونیدس در سال ۱۸۳۳، در ایالت تنسی به دنیا آمده است. مک کارتی با قلم گیرا و زبان کاملا آمریکایی خود، ماجراهای بچه را با باندِ «گلانتون» روایت می کند. باندِ گلانتون یک گروه واقعی و تاریخی متشکل از شکارچیان انسان است. این گروه، بومیان آمریکایی را در امتداد مرزهای تگزاس-مکزیک، در دهه چهل میلادی سلاخی می کردند؛ و دلیل کار آن ها پول، لذت و عادتی پوچ است.
رهبر اصلی آن ها فردی به نام «جان جوئل گلانتون» است ولی رهبریِ معنویِ آن ها را، یک قاضی شیطان گونه به عهده دارد! «قاضی هولدن»، فردی بسیار عظیم الجثه، رنگ پریده، مطلقا بی مو، بسیار با سواد و دارای مهارت های غیر طبیعی در هر چیزی است. قاضی هولدن را می توان ضد قهرمان اصلی این رمان دانست که با بچه، ماجراهای جذاب و نفس گیری را خلق می کنند.
از جمله دیگر آثار ترجمه شده از کورمک مک کارتی می توان به رمان های «گذرگاه» با ترجمۀ کاوه میرعباسی، «جایی برای پیرمردها نیست» با ترجمۀ امیر احمدی آریان، «نگهبان باغ» با ترجمۀ علیرضا جمالی منش، «جاده» با ترجمۀ حسین نوش آذر و «همۀ اسب های زیبا» با ترجمۀ کاوه میرعباسی اشاره کرد.
مترجم کتاب حاضر مجید یزدانی است که تألیف کتاب «میان دست های تو سیب می شوم» را نیز در کارنامۀ ادبی خود دارد.
در بخش هایی از کتاب نصف النهار خون می خوانیم:
روزگار گدایی، روزگار دله دزدی. روزهای راندن در راه هایی که هیچکس جز او از آن ها نمی گذشت. ناحیه ای پوشیده از جنگل های کاج را پشت سر گذاشته است و پیشِ رویش خورشیدِ انتهای روز در آن سوی جلگه ای بی انتها غروب می کند و تاریکی همچون رعد نازل می شود و بادی سرد علف ها را بر هم می ساید. آسمانِ شب پُر می شود از سوسوی ستاره ها و در پهنه اش به ندرت تکه ای یک دست سیاه پیداست و ستاره ها، که تعدادشان کم هم نیست، در تمام طول شب در مسیر قوس های شوم شان فرو می ریزند. از ترس مردم از بی راهه می رود. کایوت های کوچک سراسر شب زوزه می کشند و سپیدۀ صبح زمانی به او می رسد که برای در امان ماندن از وزش باد میان علف های مرغزار دراز کشیده است. قاطر پابند زده بالای سرش ایستاده و در جست و جوی روشنایی به مشرق می نگرد. خورشیدی که بر می آید پولادرنگ است. سایۀ سواره اش تا کیلومترها پیشِ رویش امتداد دارد. کلاهی از برگ، که خودش آن را درست کرده است، بر سر دارد و آن برگ ها زیر آفتاب خشک و پلاسیده شده اند و او به هیبت مترسکی آواره در باغ برای ترساندنِ پرندگان درآمده است.
با آغاز تاریکی شبحی از میان موجودات تازه به قتل رسیده به طرز شگفت آوری برخاست و زیر نور ماه از معرکه گریخت. زمینی که رویش دراز کشیده بود خیس از خون و ادرارِ خالی شده از مثانۀ دریده شدۀ حیوانات بود و او کثیف و بدبو همچون زاده متعفن و حلول یافته در قالب مادر جنگ پیش رفت. وحشی ها به زمین های مرتفع تر رفته بودند و نور آتش شان را می دید و آوازشان را می شنید؛ سرودی غریب و محزون برخاسته از جایی که برای کباب کردن قاطرها اتراق کرده بودند. راهش را از میان جنازه های رنگ پریده و قطعه قطعه شده باز کرد، از میان اسب های پاره پاره و سرنگون شده، و از روی وضعیت ستاره ها محاسباتی کرد و در جهت جنوب به راه افتاد.
و درخشان تر و ترسناک تر از همه قاضی هولدن؛ تبهکاری دانشمند با حدود 215 سانتی متر قد و بدون کوچک ترین اثری از مو در سراسر بدن، ولو مژه یا ابرو. هیولایی رنگ پریده با مهارتی فوق بشری در هر کار. حقوق دانی که ویلون می نوازد، شکار می کند، با هر دو دست می نویسد، نقاشی می کشد و طرح می زند و از فقه، روانشناسی، الاهیات، نجوم، زمین شناسی و شیمی سر در می آورد و به چندین زبان تکلم می کند و از قضا دستی هم در باستان شناسی دارد. این قاضی پیشوای معنوی شورشیان گلانگتون است؛ گانگسترهایی که تحت فرماندهی جان جوئل گلانتون در نواحی مرزی در سال های پس از جنگِ مکزیک می تازند و خون می ریزند و از طرف فرمانداران ایالت های شمالی مکزیک برای کشتن سرخ پوست های مخالف و کندن پوست سر آن ها استخدام شده اند.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر