نقد و بررسی
نوازنده نابینا
کتاب «نوازنده نابینا»، یک رمان تحسین شده نوشته ولادیمیر کورولنکو است که در سال ۱۸۸۶ منتشر شد. این رمان ابتدا از تاریخ ۲فوریه تا ۱۳ آوریل همان سال، توسط نشریه روسیه «ودوموستی» به صورت سریالی منتشر می شد. یک سال بعد آن را به عنوان یک نسخه جداگانه منتشر کردند که دوباره توسط نویسنده اصلاح شد. کورولنکو متن این رمان را شش بار پس از انتشار ویرایش کرد تا به نتیجه دلخواه برسد.
کورولنکو را عموماً یکی از نویسندگان مهم روسی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم می دانند. ویژگی همه نوشته های این نویسنده پر آوازه، طنزی پر شور و اعتقاد به خوبی انسان است. او علیه بی عدالتی و تعصب مبارزه می کرد، و هوادار پوپولیسم بود. همین امر نیز سبب تبعید چندین ساله اش شد. این نویسنده، روزنامه نگار، و فعال اجتماعی و فعال حقوق بشر روس در ۱۸۷۹ به سیبری تبعید شد. او در آن جا نیز دست از تحقیق و نوشتن بر نداشت و مشغول خلق داستان های کوتاه متعدد بر اساس تجربه اش از تبعید شد.
اساس نوشته های او را چگونگی مواجهه با مردم در حاشیه تشکیل می داد. همینطور آن آثار سرشار از مضامینی از روحیات و شیوه زندگی مردم آن نواحی بود؛ که «رؤیای ماکار» (۱۸۸۵) نمونه ای از آن ها است. کورولنکو از منتقدان سرسخت رژیم تزاری بود. کورولنکو سال های متمادی دستیار سردبیر مجله با نفوذ و پوپولیستی «ثروت روسیه» بود. از آثار دیگر این نویسنده می توان «طنز بدون زبان» (۱۸۹۵) را نام برد که سرگذشت دهقان روس سرگردانی در امریکاست.
کتاب نوازنده نابینا بیشتر بر اساس تجربیات ولادیمیر کورولنکو از تبعیت در سیبری نوشته شده است. کورولنکو نماینده لیبرال ترین، مترقی ترین و صمیمانه ترین نوع وطن پرستی و مردانگی جوان روسی بود. نوشته های او همواره در جانب آزادی، انسانیت و عدالت بوده است. کورولنکو قبل از سی و پنج سالگی، چهار بار بدون حتی محاکمه قضایی به نقاط دورافتاده روسیه تبعید شد؛ و دو بار هم تنها به این دلیل که پلیس او را شخص غیر قابل اعتماد سیاسی می دانست، به عنوان تبعیدی سیاسی به سیبری فرستاده شده بود. این تجربیات بعد ها دستمایه خلق رمان نوازنده نابینا شد.
نوشته های این رمان، توصیف های دل انگیز طبیعی و ویژگی های قدرتمندی دارد، زیرا کورولنکو در آن به توصیف زندگی های ساده و افراد واقعی می پردازد. کورولنکو در رمانش، سعی در تحلیل روانشناختی زندگی درونی نابینایان دارد و می خواهد درونیات آن ها را برای خواننده اثر خود نمایان کند.
داستان رمان نوازنده نابینا، ماجرا های زندگی پسری به نام «پیوتر» است که از بدو تولد نابینا بوده است. او از خانواده ای ثروتمند است و در خانه توسط یک معلم خصوصی تحت آموزش قرار می گیرد. همانطور که او بزرگ می شود، یاد می گیرد که با تقویت حس بویایی و شنوایی جوهر جهان را از طریق حواس دیگر خود تسخیر کند و در حین گوش دادن به موسیقی، دستانش تصاویری از اَشکال، فرم ها و رنگ ها را در ذهن خود ایجاد کنند.
این کتاب روایتگر زندگی پیوتر و یک دختر جوان و یک نوازنده حرفه ای است که همه نابینا هستند. کورولنکو پرتره روان شناختی متحرک، دلسوزانه و دقیقی از این سه شخصیت ترسیم می کند که به مخاطب اجازه می دهد از آن طریق، موفق به تجربه نابینایی شود و با شخصیت های داستان همذات پنداری کند.
کورولنکو در حالی که سعی می کند اعمال و تصمیم گیری های مختلف این شخصیت ها را که ذاتاً با ناتوانی آنها مرتبط است بیان کند، قدرت بینایی را در معنای واقعی و نمادین بررسی می کند. ادبیات واقع گرایانه، اخلاقی و متفکر او، و همچنین پرداختن به چنین موضوعات سنگینی، یادآور نثر پرطرفدار تولستوی بود؛ که این نکته برای طرفداران ادبیات روسیه غیر قابل چشم پوشی است.
رمان نوازنده نابینا در زمان خود باعث جنجال بسیاری شد و مورد انتقاد شدید قرار گرفت. یک استاد دانشگاه مسکو که خود بینایی اش را از دست داده بود، نظریه کورولنکو با عنوان «اشتیاق ذاتی مردم برای نور» را که در کتاب مطرح شده بود، کاملاً بی اساس دانست و آن را به چالش کشید. کورولنکو در پاسخ به این انتقاد در مقاله ای توضیح داد: "ایجاد یک رساله معتبر در مورد روانشناسی افراد نابینا هرگز هدف من نبوده است. ایده، بیشتر این بود که اشتیاق انسان را برای همه چیزهای دست نیافتنی، برای این کمال همیشه گمشده زندگی، مورد بررسی قرار دهم."
در بخش هایی از کتاب نوازنده نابینا می خوانیم:
برای شخص نابینا پرداختن به موسیقی دقیق و حساب شده کار بس دشواری است. تنها به وسیلۀ شکل های برجسته خط کشی شده، مانند حرف های کتاب، در دسترسش قرار می گیرد. برای نشان دادن نت هایی که تشکیل یک آکورد می دهد، در فاصله ها علامت تعجب گذاشته می شود. بدیهی است که شخص نابینا بایستی آن ها را از بر کند و کار هر دست را جداگانه بیاموزد. گفتن ندارد که درهم آمیختن کار دو دست تا چه اندازه پیچیده و مشکل می شود.
کسی که اجرای شایستۀ این ترانۀ دکش عامیانه را گوش کرده باشد، نوای کهن، جان ربا و آرامی را که گفتی پردە ای از غم یادگار های تاریخی بر خود کشیده است، همواره بر لوح دل منقوش می بیند. این سرود خالی از حادثه های پرطنین، جنگ های خونین و عملیات سترگ است؛ در آن از وداع قزاق با دلدار، تاخت و تاز دلاورانه و هجوم از راه دریای ابیگون و رود دانوب سخنی در میان نیست. تنها رؤیایی است زودگذر، که مانند آذرخش، از انبوه خاطره های یک اوکراینی پدیدار گشته است. خوابی است مبهم و خیالی است سبک که گذشتۀ دور را جان بخشیده است.
او با چشم های نابینا، آسمان آبی و خورشید رخشنده و رودخانۀ خوشاب و تپۀ کوچکی را که بر فرازش آن همه حالت های دل انگیز را احساس کرده بود و بارها در کودکی در آنجا گریسته بود… مشاهده کرد. سپس آسیاب و شب های پرستاره ای که برایش آن قدر رنجبار بودند با مهتاب خاموش و غم انگیز را دید. شاهراه خاک آلوده، راه شوسه، کاروان گاری با چرخ های آهن انداخته و جمعیت رنگارنگی را که خود در میانشان نوحۀ کوران می سرود… به چشم دید. در مغزش گروهی تصویر های وهم انگیز برخاست. کوهستان ها و دره های نادیده، درختان غیر عادی که بر فراز شط های ناشناس تاب می خوردند، و آفتابی که نیاکان پشت اندر پشت ستوده اند، بر او نمودار شد.
کسی چه می داند؟ شاید بدون نیزه و شمشیر هم بتوان خوب پیکار کرد. چه بسا این موجودی که سرنوشت ستمگرانه آزارش کرده است روزی سلاحی را که در دسترس دارد به پشتیبانی بیچارگانی بلند کند که آنان نیز دستخوش تجاوز زندگی شده باشند، در آن صورت من، کهنه سرباز ناقص عضو، بیهوده در این دنیا نمانده ام…
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر