نقد و بررسی
نیه توچکا
ابتدا باید گفت که رمان «نیه توچکا» اثری ناتمام است، حال باید پرسید چرا باید اثری ناتمام را خواند؟! این سوال را می توان با آوردن نام نویسندۀ آن، فئودور داستایفسکی بزرگ و یا مترجم آن، محمد قاضی پیشکسوت، پاسخ داد اما برای پاسخی کامل تر و قانع کننده تر این بررسی را از دست ندهید!
کتاب نیه توچکا رمانی از فئودور داستایفسکی است که داستایفسکی کار نوشتن آن را در سال 1848 شروع کرد و اولین قسمت تکمیل شده اش در سال 1849 منتشر شد. دلیل نیمه تمام ماندن این اثر، بیش از هرچیزی، دستگیر و تبعید شدن داستایفسکی به کمپ های کار اجباری در سیبری بود! داستایفسکی در این سال با توجه به فعالیتش در حلقۀ ادبی و سیاسی «پتراشوفسکی» بازداشت شد و تا چوبۀ دار نیز رفت! اما با تخفیف مجازاتی حیاتی و ناگهانی، به تبعید شدن به سیبری محکوم شد. او هیچگاه دیگر کار نوشتن این رمان را ادامه نداد.
فئودور داستایفسکی نویسنده و مقاله نویس بسیار سرشناس در دوران طلایی ادبیات روسیه بود. بسیاری از آثار او به بزرگ ترین آثار کلاسیک ادبیات روسیه و از بهترین رمان های کل تاریخ ادبیات جهان تبدیل شده اند، مانند «جنایت و مکافات»، «ابله»، «قمارباز»، «یادداشت های زیرزمینی» و «برادران کارامازوف». این نویسندۀ بزرگ در آثارش به بررسی موقعیت انسانی می پرداخت و سعی داشت تا به چالش کشیدن بسیاری از مفاهیم بنیادی مانند وجود خدا و گناه و معنای زندگی، پاسخی را برای سوال «چگونه زندگی کردن؟» پیدا کند.
داستایفسکی در نوشتار از نویسندگان و متفکران بسیاری تأثیر پذیرفته بود، از جمله پوشکین، نیکولای گوگول، شکسپیر، والتر اسکات، چارلز دیکنز، بالزاک، ویکتور هوگو، ادگار آلن پو، کانتف هگل، شیلر و… او همچنین بر تعداد بسیار زیادی از نویسندگان و متفکران بعد خود مانند الکساندر سولژنیتسین، آنتوان چخوف، فردریش نیچه و ژان پل سارتر تاثیرگذار بوده است. او را همچنین از اشخاص کلیدی در خلق و تلفیق دو مکتب اگزیستانسیالیسم و فرویدیسم می دانند. آثار داستایفسکی تاکنون به بیش از 170 زبان زنده دنیا ترجمه شده و مبنای ساخت بسیاری از فیلم های سینمایی بوده است.
کتاب نیه توچکا داستانی است به سبک اعتراف نامه. در این رمان کوتاه شخصیت اصلی داستان، «نیه توچکا»، در بزرگسالی شروع به شرح زندگی خود از ابتدا تا به انتهای آن را می کند. او ابتدا از مرگ زود هنگام پدرش و ناپدری عجیب و غریب اش می گوید. «یفیموف»، ناپدری نیه توچکا، ویلون زنی جوان و دائم الخمر بود که افکار متعصبانه و عجیبی در سر دارد.
او با هیچ کس، حتی دوست بزرگوار و با استعدادش آقای «ب»، سر سازگاری نداشت. پس از گذر زمان «ایگور» به مرور بهانه گیر تر می شود و همۀ ناکامیابی های خود را گردن همسر ساده، ضعیف و زحمتکش اش می اندازد. در این حین، نیه توچکای خردسال به دلیل ترس از مادرش، که به دلیل کار بسیار عبوس شده است، پیوندی عجیب با ناپدری اش برقرار می کند و در دل ساده و کوچک خود، تمام کارهای زشت او را موجه می سازد اما، دیری نمی پاید تا همه چیز برای مادر و پدر او به تراژیک ترین شکل ممکن پایان یابد.
پس از اتفاق تراژیکی که برای پدر و مادر نیه توچکا می افتد، شاهزاده ای جوان نیه توچکا را به سرپرستی می گیرد و در کنار دختر خود بزرگ می کند و این تازه شروعی می شود برای ماجراهای جدید نیه توچکا. اوج هنر داستایفسکی در این رمان را می توان در قسمت شرح و واکاوی درونی یفیموف و جرقه های عشق کودکانه میان دختر پادشاه و نیه توچکا دید. ناتمام بودن رمان آن هم درست در حساس ترین زمان ممکن، مانند تیغی دو لبه، مخاطب را در تعلیقی توأم با هیجان و یأس می برد.
محمد قاضی از بهترین و پرکارترین مترجمان پیشکسوت ایرانی بود که ترجمۀ آثار بزرگی مانند «دُن کیشوت» اثر سروانتس و «زوربای یونانی» اثر نیکوس کازانتزاکیس را در کارنامه ادبی خود داشت.
از دیگر ترجمه های محمد قاضی: قلعه مالویل
در بخش هایی از کتاب نیه توچکا می خوانیم:
ادراکات عجیبی به من دست می داد، خوب می دانستم -ولی نمی دانم چطور و از کجا- که من در یک خانواده خاصی زندگی می کنم و پدر و مادرم به هیج یک از اشخاصی که به ایشان بر می خوردم شباهت ندارند. آنگاه با خود می گفتم: «چرا کسانی که من می بینم حال و وضعی غیر از پدر و مادر من دارند؟ چرا بر چهره ایشان آثار شادی و نشاط هست ولی در خانه ما، در کنج منزل ما هرگز کسی نمی خندد و هرگز کسی شادمان نیست؟»
دقایقی هست که انسان می خواهد هر چه عقل و نیرو دارد تا مرحله بدترین دردها و رنج ها به کار اندازد تا علم و یقینی که می خواهد همچون شعله آتش بیرون بجهد. در آن هنگام یک نوع رویای ملکوتی بر جان لرزانی که نگران پیش بینی سرنوشت مقدر خویش است چیره می شود. سراپای وجود ما که تشنۀ زیستن است، زیستن به هر قیمت که باشد، عنان خود را به دست کورترین و پرشورترین امید ها می سپارد. آنجا است که وجود ما آینده را با همه جنبه های ناشناخته و اسرارآمیزش می طلبد، آینده را می طلبد ولو گرانبار از طوفان ها باشد، ولو همراه با رعد و برق و آشفتگی باشد، فقط به شرط این که این آینده زندگی باشد. من مسلما چنین دقایقی را می گذراندم.
تا جلو آیینه می ایستاد یکدفعه قیافه اش عوض می شد و لبانش مثل این که می خواهد امر بدهد حالت تلخ و زننده ای به خود می گرفت، حالتی که مستقیما از قلبی مجروح تراوش می کرد، حالتی که پنهان کردن آن امکان نداشت و زایل کردن آن با یک اراده فوق بشری نیز نه چنان میسر بود که چیزی از آن ظاهر نماند. رنجی دایمی پیشانی او را چین انداخته و ابروانش را گره کرده بود. نگاهش در زیر عینک زننده و اخم آلود بود.
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر