نقد و بررسی
هدا گابلر
هدا گابلر نمایشنامه ای از هنریک ایبسن، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاترِ پرآوازهی نروژی، است که در سال 1891 برای اولینبار منتشر و اجرا شد. هنریک ایبسن یکی از بنیانگذاران مکتب مدرنیسم در ادبیات نمایشی بود و بسیاری از او به عنوان «پدر رئالیسم (واقعگرایی)» یاد میکنند.
نمایشنامههای هنریک ایبسن پس از شکسپیر، بیشترین تعداد اجرا در تاریخ تئاتر را دارد؛ به طوری که نمایشنامهی «عروسکخانه» او در سال 2006 بیشترین تعداد اجرا در دنیا را داشته است. بسیاری از نمایشنامهنویسان اروپایی شدیدا تحت تاثیر هنریک ایبسن بودهاند؛ که در این بین اسامی آنتون چخوف، جرج برنارد شاو و لوئیجی پیراندللو به چشم میخورد.
نوشتههای ایبسن در عین سادگی و روانی تمام، دارای استادانهترین فنهای نمایشیِ خاص او و تحلیلهای شگرف و عمیق او از انسانها و روابط اجتماعی است. ایبسن با قدرتی اعجابانگیز با واکاوی روانی اشخاص و بررسی موقعیتها و ابعاد مختلف مسائل انسانی، خواننده را بیدار میکند و موجب آگاهی خواننده از وضع کنونی خود و دیگر انسانها میشود.
هدا گابلر نمایشنامهای در چهار پرده است که روایت زندگیِ درام زنی به نام هدا گابلر (تسمان) را نقل میکند. هدا گابلر دختر ژنرالی است که با فردی به نام جُرج تسمان ازدواج کرده است و اکنون نام هدا تسمان را یدک میکشد. جرج تسمان محققی کوشا است که حتی در ماه عسلاش با هدا مشغول کار تحقیقاتی بوده است.
از همان ابتدای متن نمایشنامه مشخص میشود که دلیل ازدواج و زندگی مشترک هدا با تسمان نه عشق بلکه احساس خطر و ترس هدا گابلر از پیر شدن بوده است. اما همه چیز با وارد شدن شخصیتی به نام آیلرت لاوبرگ عوض میشود. لاوبرگ رقیب سرسخت تسمان است. لاوبرگ در گذشته اعتیاد شدید به الکل داشته و استعداد خود را حرام کرده است اما بعد از آشنایی با خانم الوشتد، همکلاسیی قدیمی هدا گابلر، حالش بهتر شده و کتابی ممتاز در زمینهی کاری تسمان منتشر میکند.
داستان زمانی به اوج خود میرسد که متوجه میشویم هدا و لاوبرگ، در گذشته عاشق و معشوق بودهاند. کشمکش ایجاد شده بین این چهار شخصیت و حضور پر رنگ عمهی جُرج، جولیانا تسمان، و برتا، مستخدم خانهی تسمان، تجربهای جذاب و نفسگیر را برای شما خواهند ساخت.
از جمله آثار هنریک ایبسن که به فارسی ترجمه شده است میتوان به نمایشنامههای «عروسکخانه» با ترجمهی مهدی فروغ (نشر علمی و فرهنگی) و «عروسکخانه» با ترجمهی بهزاد قادری (نشر بیدگل) اشاره کرد. رمانهای «آدلف» از (نشر ثالث) و «ژاک قضا و قدری و اربابش» از دنی دیدرو (نشر نو) نیز، از بهترین ترجمههای مینو مشیری است.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«لاوبرگ: همین را نمیتوانم بفهمم، حالا که به گذشته فکر میکنم، ولی بگویید ببینم هدا، در اعماق دوستیمان آیا عشقی نبود؟ احساس نمیکردد اعترافات من نزد شما باعث پاک شدن گناهانم میشد؟
هدا: نه، کاملا نه.
لاوبرگ: پس دلیلتان چه بود؟
هدا: چطور نمیتوانید بفهمید که دختر جوانی میل داشته باشد، در صورتی که کسی نفهمد…
لاوبرگ: خوب؟
هدا: نگاهی به دنیایی که…
لاوبرگ: که چه؟
هدا: به دنیایی که اجازه ندارد چیزی از آن بداند، بیندازد.»
«تسمان: (روی چهارپایهی کنار بخاری مینشیند) اوه، هدا، نمیدانی چه کتابی خواهد شد، به نظر من که یکی از جالبترین کتابهایی است که در این زمینه نوشته شده، فکرش را بکن.
هدا: بله، بله، برای من مهم نیست.
تسمان: باید اعتراف کنم، هدا، که پس از آنکه آن را برایم خواند، احساس نفرتانگیزی در خود کردم.
هدا: احساس نفرتانگیز؟
تسمان: احساس حسادت که چرا آیلرت لاوبرگ باید توانسته باشد چنین کتابی بنویسد، فکرش را بکن هدا.»
«هدا: (با بی حوصلگی) بله، گرفتاری همین است دیگر، من چرا باید گرفتار تنگدستی باشم؟ فقر است که زندگی را آنقدر احمقانه و مسخره میکند.
براک: ولی به عقیدهی من گرفتاری جای دیگری است.
هدا: کجاست؟
براک: آنجا که شما هرگز تجربهی واقعا هیجان انگیزی نداشتهاید.
هدا: مقصودتان یک اتفاق معنیدار در زندگیام است؟»
مفید بود؟
2
0
بیشتر
کمتر