نقد و بررسی
هویت گمشده (اشتیلر)
کتاب «هویت گمشده» نام یک رمان بزرگ از ماکس فریش است که در سال 1954 منتشر شد. نام اصلی این رمان «اشتیلر» است و نام ترجمۀ انگلیسی آن «من اشتیلر نیستم» است، اما مترجم بنابر صلاح دید خود نام هویت گمشده را برای کتاب برگزیده است. ماکس فریش نویسنده سرشناس سوئیسی بود که در سال های 1973 و 1986 موفق به دریافت جایزۀ بزرگ شیلر و جایزۀ معتبر و بین المللی نوستاد شد.
نام او را اغلب در کنار نام دیگر نویسندۀ بزرگ نسل او، یعنی فریدریش دورنمات، می آورند. ماکس فریش در نوشته های خود به مسائلی همچون هویّت، فردیّت، مسئولیت های انسانی، اخلاقیات و تعهد های سیاسی می پردازد. درون مایۀ آثار داستانی او فلسفی و تحلیلی است. استفاده از کنایه و آیرونی یکی از ویژگی های سبک خاصِ پساجنگ جهانی او می باشد. مضامینی مانند گناه، قدرت و عدالت نیز، از پایه های اصلی آثار ادبی ماکس فریش است.
رمان هویت گمشده از لحظ چیره دستی در بیان، غنی بودن در عنصر تخیل و قدرت بسیار بالا در شخصیت پردازی به یکی از بهترین داستان های نوشته شده در قرن بیستم تبدیل شده است. هویت گمشده نیز همانطور که از نامش پیداست، جستجویی داستانی و جذاب برای کشف و درک هویت فردی است.
درهم تنیدن طنز و اندوه به گونه ای موزون، جایگزین کردن لحظه به لحظۀ چشم اندازی به چشم اندازی دیگر و گذار از تصاویر زنده به مکاشفه و درون کاوی، از جمله ویژگی های اصلی این رمان جذاب است. ماکس فریش در این رمان با تسلطی باور نکردنی بر زبان، توانسته است در جهانی که با خود سر ناسازگاری دارد، نوعی سازگاریِ داستانی به وجود آورد. علاوه بر موارد ذکر شده، این رمان از لحاظ محتوای انتقادی و سیاسی نیز غنی می باشد و به بسیاری از معضلات کشور های اروپایی، به خصوص سوئیس و فرانسه پرداخته است.
خلاصه داستان کتاب هویت گمشده
بخش بزرگی از رمان هویت گمشده، یادداشت هایی است که فردی به نام «اشتیلر» در زندان موقت می نویسد. این یادداشت ها به خودیِ خود چیزی خاصی نیستند اما عنصری که این یادداشت ها را خواندنی و جذاب می کند، خود این شخص است. در واقع گویا نویسنده ابتدا شخصیت اشتیلر را خلق کرده است و برای این شخصیت رمانی نوشته است!
راوی ابتدا با نام «جیمز لارکین وایت» و با داشتن پاسپورتی آمریکایی، به محض رسیدن به خاک سوئیس بازداشت می شود. او تنها یک اتهام دارد و آن چیزی نیست جز اینکه او هویتی جعلی دارد و در واقع، او مجسمه ساز است و نام واقعی اش، «آناتول لودوینگ اشتیلر» است. اما این فرد تمام سعی خود را می کند تا از این اتهام تبرئه شود و به هیچ وجهه قبول نمی کند که اشتیلر است.
در ادامه تمامی آشنایان، دوستان و فامیل اشتیلر به دیدن او می آیند و همگی، هویت او را به عنوان اشتیلر تایید می کنند. داستان جایی جالب می شود که همسر او، «یولیکا» که مدرس رقص باله است، نیز از پاریس به سوئیس آمده و طی ملاقاتی در زندان، او را به عنوان اشتیلر می شناسد. همۀ این اتفاقات باعث ایجاد معمایی تعلیق آمیز و جذاب برای خواننده و خود اشتیلر می شود و همه چیز زمانی به اوج خود نزدیک می شود که ما از روابط پنهان میان شخصیت «وایت» و هویت اشتیلر با خبر می شویم و پرده از پرونده چندین قتل برداشته می شود…
از جمله دیگر آثار ترجمه شده از ماکس فریش به فارسی می توان به رمان «هومو فابر» با ترجمۀ حسن نقره چی و نمایشنامۀ «آندورا» با ترجمۀ حمید سمندریان اشاره کرد.
رمان حاضر توسط حسن نقره چی که از مترجمان خوب آثار ادبی از زبان آلمانی است، ترجمه شده است و ترجمۀ خوب دیگری از این رمان تحت عنوان «اشتیلر» و توسط علی اصغر حداد دارد. از جمله آثار ترجمه شده توسط حسن نقره چی می توان به رمان های «دکتر فاستوس» از توماس مان و «بی حسی موضعی» از گونتر گراس اشاره کرد که هر دو اثر توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده اند.
جملات زیبای کتاب اشتیلر
«راه های متعددی برای کشتن یک انسان و یا حداقل کشتن روح یک انسان وجود دارد که آنها را هیچ پلیسی در دنیا نمی تواند کشف کند. برای این کار فقط یک کلمه کافی است. من بسیار مایل هستم انسانی را ببینم که نمی شود او را با یک لبخند و یا با یک سکوت کشت. قابل فهم است که همه این قتل ها انجام دادنی است. کنوبل عزیز من. چرا تمام مردم به قتل های واقعی علاقه نشان می دهد؟ به قتل های قابل مشاهده و اثبات شدنی؟ این کاملا واضح است چون ما در حالت عادی زندگی روزمره مان این قتل ها را نمی بینیم. این انسان را سبک می کند، اگر یک باره صدای شلیک شنیده شود. اگر خون جاری شود و یا اگر یک سم مهلک استفاده شود. فقط کشتن زن با سکوت به نظر نمی آید. این کار در زمان های گذشته بسیار با ابهت بود، برای نمونه در رنسانس که منویات درونی انسان ها هنوز در دادگاه باید بر ملا می شد. امروزه همه این ها را نابود کرده اند و برای آنکه یک مرگ معنوی را گزارش بدهی کنوبل عزیز احتیاج به زمان است زمان زیاد.»
«مخلص کلام سوئیس هنوز هم یک کشور ایده آل است و قابل مقایسه با فرانسه غم زده نیست که همیشه در اعتصاب است. پس باز هم سر بالا دست بر روی قلب و جهش به جلو همه چیز درست می شود دوست من. همه چیز درست می شود. باید چنین باشد. یک دادستان هم باید مرتب از نو شروع کند. سرنوشت چنین است. همه کار می شود کرد فقط با کمی ایمان به خدا. اما آنجا هم نباید فناتیک بود، واضح است. بلکه همه چیز را باید با عقل سالم سوئیس انجام داد. مسائل جامعه خود به خود پیش می رود.»
«بسیاری خودشان را می شناسند، اما فقط شمار کمی این امکان را می یابند که خودشان را بپذیرند. چقدر از خودشناسی ها بدین جهت به وجود می آید که در دیگری شرح بسیار دقیق تر و نکته بینانه ترِ نقطه شعف های خود را متجلّی می بینیم.»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر