نقد و بررسی
وزارت ترس
«وزارت ترس» رمانی مشهور از گراهام گرین، نویسنده و خبرنگار سرشناس انگلیسی، است که در سال 1943 منتشر شد. گراهام گرین یکی از بهترین نویسندگان انگلیسی قرن بیستم بود که به دلیل رمان های کاتولیکی و جنایی و هیجان انگیز خود، شهرت بسیاری کسب کرده بود. او طی 67 سال نویسندگی و نوشتن بیش از 25 رمان، در خلال داستان های جذاب و نفس گیرش، از بسیاری از معضلات اخلاقی و سیاسی دنیای مدرن سخن گفته است.
او در سال های 1966 و 1967 در لیست کوتاه نامزدهای دریافت جایزۀ نوبل ادبیات قرار گرفت و در سال 1968 نیز، موفق به دریافت جایزۀ شکسپیر شده است. بسیاری از آثار گراهام گرین طی سال های مختلف توسط صنعت سینما مورد اقتباس قرار گرفته است و فیلم هایی سینمایی همچون «وزارت ترس» (1944) و «صخره برایتون» (1947 و 2010) از آن ها ساخته شده است؛ تا سال 2010 تخمین زده شده است که بیش از 66 فیلم از آثار گراهام گرین اقتباس و ساخته شده است!
گراهام گرین به شخصه آثار خود را به دو دستۀ «سرگرم کننده» و «رمان ها» تقسیم کرده بود. آثاری مانند وزارت ترس را در دستۀ سرگرم کننده قرار می داد و رمانی مانند «قدرت و جلال» را رمان می نامید. آثار سرگرم کننده گرین در ژانر های جنایی، معمایی و هیجان انگیز قرار می گرفت و رمان های او، محتوای اغلب درونکاوانه و فلسفی و انتقادی داشته است. این نکته لازم به ذکر است که آثار سرگرم کننده او نیز در بسیاری از قسمت ها، با مضامین زیبایی فکری و فلسفی تلفیق شده اند و گاهی حتی تفاوت آثار سرگرم کننده و رمان او قابل تشخیص نمی باشد.
کتاب وزارت جنگ در بحبوحه جنگ جهانی دوم نوشته شد و داستان در فضای سال های 1940 و 1941 در شهر لندن جریان دارد؛ دوران جنگ «blitz» و بمباران شدید انگلستان توسط آلمان نازی. رمان طی چهار فصل به نام های «مرد بدبخت»، «مرد خوشبخت»، «پاره ها و تکه ها» و «انسان کامل» نوشته شده است.
در دو بخش اول شاهد روایتی رازآلود و گنگ از مردی به نام «آرتور رو» هستیم که متهم به قتل زنش شده و به تازگی از آسایشگاه روانی بیرون آمده است. او طی انفجاری حافظۀ خود را از دست داده و از طرفی، متوجه می شود که ارتکاب به قتل مردی غریبه توسط او، در واقع پاپوشی است که توسط جاسوسانی برای او دوخته شده است.
در این حین که آرتور باید سعی کند حافظۀ خود را برگرداند و توطئه جاسوسان را خنثی کند، وقایع بسیار جالبی با سرعتی باور نکردنی برای او پیش می آید؛ از اقدام به خودکشی و سوءقصد برای مسموم کردنش تا استخدام کارآگاه خصوصی توسط آرتور و کارهای عجیب پیشگویی و انفجاری دوباره که حافظۀ او را دوباره بر میگرداند! اینها فقط بخشی از رویداد هایی است که برای آرتور اتفاق می افتد و باید دید در انتها چطور می تواند از پس آن ها بر بیاید.
ار جمله دیگر آثار گراهام گرین می توان به رمان های «پایان یک رابطه» با ترجمۀ احد علیقلیان و «آمریکایی آرام» با ترجمۀ عزت الله فولادوند اشاره کرد.
پرویز داریوش از جمله مترجمان خوب و قدیمی ایرانی بود که دوستی چندین ساله ای نیز، با دوست و همکار خود، جلال آل احمد داشت. از جمله آثار ترجمه شده توسط او می توان به رمان های «بازی مهره شیشه ای» از هرمان هسه و «موش ها و آدم ها» از جان اشتاین (استاین) بک اشاره کرد.
در بخش هایی از کتاب وزارت ترس می خوانیم:
قاتل های عادی گذشته یا از ترس دست به قتل می زدند، یا از نفرت و گاهی حتا از روی عشق و خیلی به ندرت به خاطر به دست آوردن مبالغ قابل توجهی پول، البته هیچ کدامِ این ها قابل قبول یا محترمانه نیست، اما وقتی کسی برای به دست آوردن مقامی دست به قتل می زند… خب این داستان دیگری است ــ چون وقتی به مقام دلخواهش می رسد، دیگر کسی نمی تواند او را برای روش رسیدن به آن مقام سرزنش کند. فقط کافی است فکر کنید چند نفر از سران این مملکت با هیتلر دست داده اند.
رؤیاهای جوانی مضحک و خنده آور بودند، اما تا آن جا که امکان غرق شدن در این رویاها وجود داشت، این امکان هم بود که برخی از صفاتی را که در رویا می دیدی در بیداری هم به دست بیاوری. درست مثل یک قاعدۀ مذهبی: کلمات، حتا کلمات بی معنا و توخالی را اگر زیاد تکرار کنید، بالاخره تبدیل به عادت می شوند، بالاخره روزی می رسد که با کمال تعجب متوجه می شوید دارید همان کاری را می کنید که فکر می کرده اید غیرقابل تصور است.
در صورتی که کتاب هایی که بعدها می خوانیم پیچیده و بغرنج اند و با تجربیات مان مغایرت دارند. این کتاب ها با خاطرات دلسرد کنندۀ خودمان شکل گرفته اند. از وکیل مدافعی فاسد در دادگاه، تقلب در پرداخت مالیات، گناه هایی که در زوایای مختلف زندگی شاهدشان هستیم و صدای پرطنین و خالی از احساس مرد مورد تنفرمان که در مورد شهامت و صداقت برای مان موعظه می کند. دوک کوچکِ ما مرده، فریب خورده و فراموش شده. دیگر نمی توانیم مقصر اصلی را شناسایی کنیم، پس به قهرمان داستان شک می کنیم و دنیا برای مان تبدیل به مکانی محدود و خفقان آور می شود. «عجب دنیای کوچکی است.» و «من خود نیز در این جا غریبه ای بیش نیستم.» پرمعنا ترین جملاتی است که در توصیف سرنوشت بشر گفته شده است.
خبر برایش شگفت آور بود. مطمئن نبود از شنیدنش خوشحال شده چون نمی دانست با بازگشت حافظه اش چه مسئولیت هایی به دوشش می افتد، زندگی معمولاً برای آدم به ملایمت جا می افتاد. وظایف آن قدر به تدریج جمع می شوند که وجودشان به سختی احساس می شود. حتا یک ازدواج موفق هم به کندی شکوفا می شود. عشق کمک می کند تا در بند بودنِ آدم نامحسوس شود. آن وقت در یک لحظه و با یک اشاره چگونه می توان غریبه ای را که همراهِ باری از ادعاهای احساسی از در وارد می شود، دوست داشت؟
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر