نقد و بررسی
وظیفه ادبیات
شیوع گستردهی استفاده از وسایل و رسانههای جمعی، مانند موبایل، تلویزیون، سینما، شبکههای خبری متعدد، شبکههای اجتماعیِ اینترنتی و …، و انتشار کتابهای تحلیلی جامعهشناسی و روانشناسی بسیار زیاد، این سوال بنیادین و اساسی را برای انسانهای امروزی ایجاد میکند که آیا ادبیات در جهان امروزی قدرتی دارد؟ آیا کاری از دست ادبیات بر میآید؟ قدرت نفی، اعتراض، انقلاب یا حتی بیان ناتوانی را دارد؟
این کتاب حاوی مقالاتی مختلف و حتی گاهی متضاد از بسیاری از بزرگان ادبیات جهان، بخصوص ادیبان فرانسوی، است که توسط ابوالحسن نجفی گلچین و ترجمه شده است؛ تا سعیای باشد بر پاسخ دادن به سوالات پیشین. همهچیز از زمان انتشار مقالهی ژان پل سارتر به نام «ادبیات چیست؟» شروع شد. همهی سخرانیها و مقالههای این کتاب در ادامهی بحث و موضوع مطرح شده توسط سارتر صورت گرفتهاند.
کتاب به 4 بخش تقسیم شده است. در بخش اول به نام « ادبیات و واقعیت» منتخبی از مهمترین سخنرانیهایی که در سال 1963 در مجمعی واقع شده در شهر لنینگرادِ روسیه صورت گرفته است. در این مجمع نویسندگان بزرگ شرق و غرب به همت و دعوت «انجمن اروپایی نویسندگان» و «اتحادیه نویسندگان شوروی»، کنار هم آمدند و در مورد بسیاری از ابعاد ادبیات، مانند تعاریف و مفاهیم واقعیت در آن، به گفتگو پرداختند.
بخش دوم، «ادبیات چه میتواند بکند؟»، شامل همهی سخنرانیهای انجمنی است که سال بعد از تشکیل مجمع لنینگارد در پاریس شکل گرفت و بسیاری از نویسندگان معروف در آن حضور داشتند. هدف اصلی آنان پاسخ به سوال مطرح شده در عنوان بخش و به طور کلی، بررسی قدرت ادبیات در دنیای امروزی بوده است.
بخش سوم به نام « ادبیات و سیاست» همانگونه که از نامش پیداست، به بررسی نقش ادبیات در سیاست و جهتگیریهای سیاسی کشورهای مختلف میپردازد و با یک سخرانی از کلود سیمون به نام «نویسنده و سیاست» شروع میشود.
بخش چهارم به نام «افزودهها»، شامل چندین مقاله و بحث دیگر است که نویسنده بر اساس تجربهی خود، از نشریات و کتابهای مختلف گلچین کرده است تا هرچه بیشتر مباحث کتاب را وسعت ببخشد.
ابوالحسن نجفی زبانشناس، مترجم بزرگ و باسابقهی درخشان ایرانی است که آثار بزرگی مانند خانوادهی تیبو از روژه مارتن دوگار (نشر نیلوفر) را ترجمه و همچنین آثار بزرگی مانند مبانی زبانشناسی (نشر نیلوفر) و غلط ننویسم (مرکز نشر دانشگاهی) را، به رشتهی تحریر درآورده است.
در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:
«مردمی را که شتابزده در کوچه و خیابان میدوند ببینید. به چپ و راست نگاه نمیکنند. با ظاهری دل مشغول مثل سگها چشم به زمین دوختهاند و میروند. مستقیم به پیش میتازند، اما به پیش نمینگرند، زیرا راهی که از پیش میشناسند بی اختیار خود میپیمایند. در همه شهرهای بزرگ جهان چنین است. انسان امروز در همه جهان، انسان شتابزده است که وقت ندارد و اسیر ضرورت است و نمیفهمد که چیزی میتواند فایده نداشته باشد. و این را نمیفهمد که باطناً همان چیز مفید است که میتواند بیفایده باشد، فرساینده باشد.»
«اگر فایده چیز بی فایده و بی فایدگی چیز مفید را نفهمند، هنر را نمیفهمند و کشوری که در آن هنر را نفهمند، کشور بردهها و آدمهایی کوکی است، کشور مردم بدبخت است، مردمی که نمیخندند و لبخند نمیزنند، کشوری بیذوق و بیروح. جایی که طنز نباشد، جایی که خنده نباشد، خشم و کینه هست. زیرا همین مردم شتاب زده و مضطرب که به سوی هدفی میدوند که هدفی انسانی نیست یا سراب است، میتوانند با آهنگ نمیدانم کدام شیپور و به دعوت دیوانهای یا دیوی، ناگهان دستخوش تعصبی هذیان آلوده شوند!»
«ما در زمانهای زندگی میکنیم که مردم آن، به انگیزه مسلکهایی حقیر و وحشیانه، عادت کردهاند که از همه چیز ننگ داشته باشند، ننگ از وجود خود، از خوشبخت بودن، از دوست داشتن و آفریدن …»
مفید بود؟
1
0
بیشتر
کمتر