نقد و بررسی
ژلوزی
به محض اینکه چشممان به جلد این کتاب بخورد، متوجه میشویم با یک رمان معمولی سروکار نداریم. این نوشته همانند اسمش، ژَلوزی که واژهای دو پهلو و دارای دو معنی "حسادت" و "کرکره" است، بسیار عجیب است. آلن روب گرییه به همراه ناتالی ساروت از نویسندگان پایهگذار و پیشروی جنبش رمان نو (یا ضدِ رمان) میباشند که کتاب ژَلوزی نمونه خوبی از این نوع نوشتههاست. عبارت "رمان نو" را نیز ابتدا رولان بارت در تحلیل نوشتههای گرییه به آن ها نسبت داده است. در این نوع رمانها، عناصر، پیرنگ و روند کلی داستان مانند آثار کلاسیک و معمولی وجود ندارد و همه اجزای داستان دگرگون شده است.
محوریت اصلی رمان را زنی به نام "آ" (A) و مردی به نام "فرانک" و رابطه بین این دو تشکیل میدهند. راوی این نوشته را میتوان به تعبیری شوهر آ دانست و روایتی که نقل میکند نهایتاً به صورت ضمنی و احتمالی وجود رابطه مخفیفانهای بین آ و فرانک را به خواننده تفهیم میکند. ژَلوزی روایتیست از یک اتفاق که روی داده است، اما همیشه سربسته میماند.
ما در ژَلوزی شاهد نوشتهای بسیار توصیفی با تشبیهات تودرتو و وهمآمیزی هستیم که به نوعی فضاسازیهای نمایشنامهای را تداعی میکند؛ اما بدون خاتمه یافتن. همه چیز در این رمان برزخی است، با تکراری مداوم از چند صحنه داستان که در تغییر مستمر زاویه دید و نقل روایت، خلاصه میشود. این سبکِ قلم، دائماً حسی مانند اضطراب و هراس را به خواننده منتقل میکند.
منوچهر بدیعی از گرییه دو اثر دیگر به نامهای «شاهد» و «درتو درتو» را نیز همانند ژَلوزی و از فرانسه به فارسی ترجمه کرده و در انتشارات نیلوفر به چاپ رسانده است. بدیعی همچنین کتابی به نام «آری و نه به رمان» را که مجموعه مقالاتی است با نظرات موافق و مخالف جنبش (رمان نو)، ترجمه کرده است که در آن به تحلیل رمان ژَلوزی نیز پرداخته شده است. این کتاب نیز توسط انتشارات نیلوفر چاپ شده است.
در بخشهایی از کتاب میخوانیم:
«میگوید "سلام" و با لحن سرزندهی کسی میگوید که خوب خوابیده و با خلق خوش از خواب بیدار شده است، یا دستِکم با لحن کسی که بهتر میداند اندیشههای خود را_ اگر داشته باشد _ بروز ندهد و اصولاً همیشه یکجور لبخند بر لب دارد. لبخندی که هم میتوان گفت نشانه تمسخر است و هم نشانه اعتماد یا نشانه فقدان کامل هر نوع احساسی.»
«با وسواس شروع می کند به بریدن گوشت پرنده در بشقاب. با همه کوچکی پرنده، چنان کار برش را انجام میدهد که گوئی مشغول آموزش کالبدشکافی است: پاها را جدا میکند، بدن را از ناحیه مفصلها تکّهتکّه میکند، با نوک کاردش گوشت را از استخوان جدا میکند و تکّههای گوشت را با چنگال نگه میدارد بیآنکه فشاری بیاورد، بیآنکه هیچ کاری را دوباره بکند، بیآنکه حتّی قیافه کسی را داشته باشد که به کاری دشوار یا به کاری نامأنوس پرداخته است.»
«فرانک با این جمله تمام فرضیههایی را که تازه با یکدیگر ساخته بودند پاک میکند. ساختن فرضیههای متضاد هیچ فایدهای ندارد زیرا همه چیز همان است که هست: واقعیت تغییر نمیکند.»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر