نقد و بررسی
کلبه
کتاب «کلبه» یکی از شناخته شده ترین رمان های ویلیام پل یانگ است که توسط خود یانگ و به صورت مستقیم، در سال 2007 منتشر شده است. علارغم انتشار مستقل، رمان کلبه به یکی از پرفروش ترین رمان آمریکا تبدیل شد و از سال 2008 تا اوایل سال 2010، پرفروش ترین رمان لیست نیویورک تایمز بود. 1 میلیون نسخه از رمان کلبه تا سال 2008 در آمریکا به فروش رسید و در سال 2009 نیز، به دلیل فروش بیش از 10 میلیون نسخه در سراسر دنیا، موفق به دریافت جایزۀ دایموند (الماس) شد.
در ایران نیز این رمان موفق توسط فرشته جاوید حسینی ترجمه شده و نشر روزگار آن را منتشر کرده است. در سال 2017 نیز، فیلمی سینمایی با نامی مشابه از این رمان پرفروش ساخته شد که در نوبۀ خود، بسیار موفق بود.
ویلیام پل یانگ ابتدا این رمان را ابتدا به عنوان هدیۀ کریسمس برای 6 فرزند خود نوشت اما، پس از تشویق و حمایت چند تن از دوستان خود، تصمیم به انتشار آن گرفت. یانگ در راه انتشار رمان خود، شروع با همکاری با «وین جیکسون» و «برد کامینگر»، دو روحانی اسبق و مشهور آیین مسیحیت، کرد؛ که نهایتا این رمان طی 16 ماه و 4 مرتبه بازنگری منتشر شد.
این رمان در اولین سال انتشار خود، زیاد مورد توجه عموم قرار نگرفت اما در سال 2008، به ناگهان، استقبال عمومی را از آن خود کرد. کلبه یک رمان عمیقا دینی است که بیش از هر چیزی، از عشق و رحمت خداوند سخن می گوید. برخی صاحب نظران از این رمان به عنوان «تلفیقی از تخیل یک نویسنده و احساسات یک متخصص الهیات» یاد می کنند.
نام این رمان، به ادعای خود نویسنده در مصاحبه ای تلفنی، استعاری است. کلبه را در واقع می توان استعاره ای از «خانه ای که خود انسان، از دردهایش می سازد» در نظر گرفت. یانگ در جایی دیگر نیز گفته است که «کلبه» استعاره ای است از جاهایی است که انسان در آن گیر می کند، آسیب می بیند و ضعیف می شود و در این مکان ها، شرم و درد بسیاری متمرکز است.
خلاصه داستان کتاب کلبه
کلبه روایت فردی است به نام «مکنزی آلن فیلیپز» که 5 فرزند دارد و اطرافیانش او را «مَک» صدا می زنند. 4 سال قبل از وقایع اصلی رمان، مک به همراه 4 فرزند خود به کنار دریاچه ای می روند. دو کودک او مشغول به بازی روی تخته چوبی قایق مانند روی دریاچه می شوند که به ناگهان، قایقشان می چرخد آن ها به درون دریاچه می افتند. مک به سرعت برای نجات آن ها به درون دریاچه می پرد و طی تلاش فراوان، آن ها را نجات می دهد اما زمانی که بر می گردد، متوجه می شود که کوچک ترین دخترش «میسی» گم شده است.
پس از جستجوی فراوان توسط مک و بعدتر پلیس، آن ها متوجه می شوند که میسی توسط قاتل زنجیره ای به نام «قاتل خانم کوچولوها» ربوده شده و بعدتر به قتل رسیده است. پلیس رد میسی را تا کلبه ای میزند و در آنجا لباس های خونین میسی را پیدا می کنند اما خبری از جسد میسی نیست.
بعد از این واقعه، مک و خانواده اش در غم عظیمی فرو می روند. چهار سال بعد دقیقا جایی است که داستان اصلی رمان شروع می شود. روزی مَک نامۀ عجیبی از فردی به نام «پاپا» دریافت می کند که خواستار ملاقات با او در کلبه است. مک سال هاست که با پدر خشن خود رابطه ای ندارد و اینجاست که بو می برد شاید این نامه از طرف «خدا» باشد؛ تا جایی که پس از رفتن به کلبه سه فرد را در قالب سه گانۀ «پدر، پسر و روح القدس» مشاهده می کند…
ویلیام پل یانگ نویسندۀ تازه کار و سرشناس کانادایی است. او پس از موفقیت چشمگیر رمان اولش، دست به کار نوشتن دو رمان دیگر نیز شده است: «تقاطع ها» در سال 2013 و «حوّا» در سال 2015. متاسفانه از این نویسنده تاکنون، فقط رمان «کلبه» به فارسی ترجمه شده است.
فرشته جاوید حسینی -مترجم این کتاب- ترجمۀ نمایشنامۀ «دوشیزه جولی» اثر آگوست استریندبرگ را نیز در کارنامۀ ادبی خود دارد.
جملات زیبای کتاب کلبه
«من فقط قسمتی از تو و قسمتی از زندگیت رو نمی خوام حتی اگر هم می تونستی، که نمی تونی بزرگ ترین قسمت زندگیت را به من اختصاص بدی، این چیزی نیست که من می خوام. من تمام وجودت و تمام بخش های زندگی شب و روزت رو می خوام.» نوبت مسیح بود که صحبت کنه. «مک، من نمی خوام که توی لیست چیزهای با ارزش، شماره یک باشم، بلکه می خوام که مرکز همه چیز باشم. وقتی در تو زندگی کنم، آن وقت با هم می توانیم از هر آنچه برایت اتفاق می افته عبو کنیم. به جای رأس هرم بودن، می خواهم که مرکز ثقل زندگی ات باشم، جایی که هر آنچه در زندگیت، دوستانت، خانواده ات، شغلت افکارت و فعالیت هایت، هست، به من متصل شود و با باد جا به جا شود. عقب و جلو، بالا و پایین، رقصی شگفت آور از موجودیت.»
«تلاش نومیدانه ات برای به دست گرفتن کنترل و به دست آوردن چیزی که نمی تونی اونو به دست بیاری. غیرممکنه اگر بخوای کنترل آینده را به دست بگیری، چون آینده هنوز واقعیت نداره و هرگز هم نخواهد داشت. شما سعی می کنید نقش خدا را بازی کنید، و تصور می کنید که آن شری که ازش وحشت دارین اتفاق خواهد افتاد و بعد وقتتان را صرف می کنید تا طرح بریزید و پیشبینی کنید تا از آن وحشت فرار کنید.»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر