نقد و بررسی
کلمات
ژان پل سارتر، نویسنده و فیلسوف پیشگام در فلسفه اگزیستانسیالیسم (وجودگرایی)، اتو بیوگرافی (خودزندگینامه) کودکیاش را در سال 1963 به نام «کلمات» روی کاغذ میآورد. سارتر یک سال بعد از انتشار کتاب کلمات به زبان فرانسوی برنده جایزه نوبل میشود ولی آن را نمیپذیرد. سبک نوشتار این کتاب خودزندگینامه، داستانی و فلسفی و راوی کتاب اول شخص (سارتر سالخورده از چشمان خردسالیاش) است.
قلم سارتر در این نوشته نیز مانند رمان «تهوع» و کتاب فلسفی بزرگاش «هستی و نیستی»، نسبتاً سخت و سنگین است. نوشته آکنده از ارجاعات و تأملات فلسفی است که مترجم با آوردن پانویسیهای دقیق و بجا، از بار سنگین خواندن این اثر کاسته و لذت مطالعه کتاب را دوچندان کرده است.
یکی از ابتدایی ترین مطلبی که از این خودزندگینامه میشود دریافت، این نکته است که سارتر از طرف مادری با "آلبرت شوایتزر" پزشک و فیلسوف آلمانی نسبت خانوادگی دارد. کتاب کلمات به دو بخش خواندن و نوشتن تقسیم میشود. سارتر روایت چگونگی بی نهایت علاقهمند شدناش را ابتدا به خواندن و سپس به نوشتن در بستر اتفاقات و روزمرگیهای زندگی کودکیاش در کتابخانهی پدربزرگاش بیان میکند.
سارترِ کودک در این کتاب تجربیات قابل تامل و متنوعی را از آشنا شدن با مفهوم مرگ (در قسمت خواندن) گرفته تا اولین بار به سینما رفتن و علاقهمند شدناش به داستان های سطحی و افسانهای به اشتراک میگذارد. جایجای این نوشته میتوان حس انزجار و نفرت سارتر از دوران کودکیاش را مشاهده کرد و تاثیر همه روایاتی که سارتر در این کتاب نقل میکند کم و بیش در زندگی اجتماعی، ادبی و حتی سیاسی آیندهاش نمود پیدا کرده است.
از جمله آثار دیگر سارتر میتوان به رمانهای چهارگانه «راههای آزادی» اشاره کرد که با سن عقل شروع میشود و با تعلیق و دلمردگی (نام دیگر: عذاب روح) ادامه داده میشود ولی هیچگاه جلد چهارم آن منتشر نمیشود و مجموعه ناتمام میماند. امیر جلالالدّین اعلم، مترجم این کتاب، ترجمهی رمانهای بزرگی مانند «تهوع» از سارتر، «بیگانه» از کامو و «محاکمه» از کافکا را در کارنامه خود دارد که همگی در انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده اند.
در بخشهایی از کتاب میخوانیم:
«از کی میبایست فرمان ببرم؟ ماده دیوِ جوانی را نشانم میدهند، بهم میگویند که او مادرم است. من اگر به خودم بود، او را بیشتر به جایِ خواهری بزرگتر میگرفتم. این باکره گرفتار در حبسِ خانگی، در انتقادِ همگان، بروشنی میبینم که او برای گزاردنِ خدمتِ من آنجا است.»
«به لطف و خوبی اجازه میدهم که کفشهام را پام کنند، قطره تو دماغم بریزند، دندانهام را مسواک بزنند و شست و شویم دهند، رخت تنم کنند و رختم را درآورند، تر و تمیزم کنند و مالشم بدهند؛ سرگرم کننده تر از این هیچ نمیدانم که معقول بودن را بازی کنم؛ هیچگاه نمیگریم، چندان نمیخندم، سروصدا نمیکنم؛ در چهار سالگی، مچم را گرفتند که به مربّا نمک میزنم: گمانم بیشتر از سرِ علم دوستی تا رو بدجنسی…»
«من زندگیام را به همان سانی آغاز کردم که بیگمان به پایانش خواهم برد: در میانِ کتاب ها.»
«نمایش آغاز شده بود. ما سکندریخوران دنبالِ کنترلچی میرفتیم، من احساس میکردم که دارم یک کارِ زیرجلی میکنم؛ بالاسرمان، پرتوِ سفیدی از تالار میگذشت، توش میدیدی که گردوغبار و دود میرقصند؛ پیانوئی شیهه میکشید، گلابیوارههایِ بنفش بر دیوار میدرخشیدند، بویِ لاک الکل مانندِ مادهای گندزدا بیخِ حلقم را آکند.»
مفید بود؟
0
0
بیشتر
کمتر